#قول_مردانه
#پارت_اول
۲۱ مرداد
بند کفشهاش رو محکم کرده بود چه میتوانستم بگویم وقتی آنقدر مصمم بود؟ این دفعه ساده ترین پیراهنش را پوشیده بود میگفت هرچند مهمان آنجا هستم اما شاید چشم یکی پیراهنم را بگیرد.
اسپند دود کردم. بیهوده حرف میزدم و به حرف میکشاندم. شاید بتوانم کمی بیشتر ببینمش و تصویر چشم هایش که مدام از چشم هایم فرار میکرد را خوب ثبت و ضبط کنم. نمیدانستم دفعه بعد که ببینمش شنیدن صداهای گوش خراش میگ به جای صدای لطیف من چه به روزش می آورند.
دست به موهای شانه زده اش میکشم این هم کار بیهوده ای است شاید دلم میخواد قبل رفتن عطر موهایش را مهمان دستان یخ زده ام بکنم. به سختی خودم را مقاوم و سرحال نشان میدهم لبخند میزنم که بداند همه چیز خوب و سرجایش است.
کوچه را دیشب باران زده بود. انگار مسیر پایش هم شسته شده بود چون که مهمان عزیزی میخواست عبور کند. فکر کردم کاش امشب دوباره باران نیاید. میدانست از رعد و برق میترسم و مدتی بود که باران بی رعد نمی آمد. انگار این صداهای موهش هم مثل کلاغی بودند که روی شاخه ها اخبار ناخوشایند میدهند.
این بار مستقیم میگویم: کاش یک ساعت هم که شده بیشتر میماندی تا هوا روشن شود.
چیزی نمیگوید. فقط نم اشک را از چشمانی که گستاخی میکردند گرفت و روی لبش گذاشت. باز مجدد حرفهای دیشبش را تکرار کرد.
- برای تو می روم. برای امنیتت.. برای اینکه دست احدی به گیس های فرفری تو نرسد!
غیرتم قبول نمیکند بمانم؛ برای اینکه خاکی که تو رویش راه رفته ای بیگانه پایش را نگذارد. من تورا میپرستم و برای هر الهه ای قربانی باید ، مگر نه؟
از پس پرده اشک چهره اش را لرزان میبینم اما لب میگزم تا صدایم نلرزد بعد دست روی شکمم میگذارم و میگویم: میدانم همه را گفته ای ولی بخاطر همین یکی بمان نه بخاطر من..حداقل بمان و ببینش بعد برو
سرش را پایین می اندازد و دست به نرده روی پله میگیرد در دل خودم را سرزنش میکنم که چرا پایش را سست میکنم.
honey✍🏻
@basfum
@bas_science