🤍🧡🤍🧡🤍🧡🤍
#رمان
#قسمت_بیست_و_هشتم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
اشکای قلطیده روی صورتمو پاک کرد و دوباره حرفای قبلی رو تکرار کرد.
دیگه نتونستم تحمل کنم،به پاش افتادم و با اشک گفتم
+ توروخدا قول بده.قول بده برمیگردی.التماست میکنم قول بده.
چشماش بارونی شد.دستمو گرفت و بلندم کرد.
_ باشه بهت قول میدم.قول میدم برگردم.فقط گریه نکن.منو بزن،نزار برم،بهم آب و غذا نده ولی گریه نکن.
از شدت گریه نفس کشیدن برام سخت شده بود.به یکباره نفسم رفت و احساس میکردم صورتم کبود شده.
_ مطهره! مطهره سادات! چیشد؟خوبی؟چرا رنگت پریده.
طاها تکونم میداد و میزد پشتم اما من نمیتونستم نفس بکشم.رفت و برام آب آورد.بزور یکم ازش خوردم که انگار حفره توی گلوم باز شد و تونستم اکسیژن اطرافم رو ببلعم.
پنج روز دیگه طاها عازم بود.هیچ کس جز من از این ماجرا باخبر نبود.سرنماز از خدا میخواستم طاها سالم برگرده.
یک روز قبل رفتنش به خانواده هامون گفت. همه هی بهم میگفتن اگه تو قبول نکنی اون نمیره.مامانِ طاها منو کشید یه گوشه ای و گفت
_ دخترم!عروس گلم!مطهره جان! قبول نکن.تو تازه عروسی.میخوای نیومده سیاه پوش شوهرت بشی.
بغضمو فرو فرستادم و گفتم
+ طاها بهم قول داده،قول داده برگرده.طاها که بدقول نیست،هست؟
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب #حیدر به قلم #آزاده_اسکندری #قسمت_بیست_و_هفتم مُخَی
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌸
کتاب #حیدر
به قلم #آزاده_اسکندری
#قسمت_بیست_و_هشتم
-کشت و زرع مان زیر سُم هایشان لگد شود، آن وقت دست روی دست بگذاریم؟
پیامبر برایمان صحبت کردند.
-... تا نگفتم، کسی نباید جنگ را شروع کند.
اهل مکه به رهبری ابوسفیان، این بار با تمام قوا و امکانات کامل برای جنگ آماده بودند. تمام قبیله های تحت نفوذشان هم آمده بودند. سر جمع سه هزار مرد جنگی بودند. هفتصد نفرشان نیروی زرهی و دویست نفرشان سوار کار. سه هزار شتر هم داشتند. این اطلاعات را قبلا عمو در نامه اش نوشته بود. ما با داشتن تنها دو اسب، سیصد نفر هم زره پوش نداشتیم.
خالد بن ولید قهرمان جنگ آزموده قریش، فرمانده سمت راست و عکرمه بن ابی جهل هم با نیروهایش فرمانده سمت چپ لشکر دشمن بودند.
آن ها رسم شکنی کرده و خانم هایشان را هم آورده بودند. زن ها به سردستگی هند، زره پوش، جلوی لشکرشان محکم دف می زدند. بلند بلند شعرهای محرک شرم آور می خواندند. از کشته های بدر و افتخارات گذشتگانشان می گفتند تا مردانشان را به انتقام از ما وادار کنند. دست می زدند و می رقصیدند.
همه نیرو ها صف شدیم. پیامبر شانه هایمان را برابر می کردند تا نظم مان بیشتر به چشم بیاید. میمنه و میسره لشکر راهم تعیین کردند.
-شما بیا جلو...
-شما عقب تر...
-شانه ات از صف بیرون زده است.
پرچم انصارِ اوسی دست اُسَیدبن حُضیر، پرچم انصار خزرجی دست حباب بن منذر و لواء مهاجران و رأیت بزرگ لشکر دست من بود. چون پرچم داران قریش از قبیله بنی عبدالدار بودند، پیامیر لواء را به هم قبیله آن ها، مُصعَب بن عمیر دادند.
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آمادهکنندههای زمینههای ظهور
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh