eitaa logo
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
327 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
257 فایل
❧🌺✧﷽✧🌺❧ 🔸کانال بصائر حسینیه ایران در تلاش است که در هر مسأله‌ای برای مخاطبانش روشنگری ایجاد کند تا هیچ‌کس دچار مشکل نشود... فعالیت‌های این کانال در زمینه‌ی👇🏻👇🏻 #سیاسی #اجتماعی #اعتقادی #طنز #مناسبت #آموزش ارتباط با مدیر(ادمین): @omide1404
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍💛🤍💛🤍💛🤍 یک ماه ماموریت طاها تموم شده بود و باید برمیگشت ولی هنوز خبری ازش نبود. بالاخره زنگ زد و گفت تو راهه و داره میاد. از مامانم خواستم بزاره برم خونه خودم.بابا منو رسوند ولی خودش نیومد داخل.لنگان لنگان و دست بر شکم رفتم داخل. اول خونه رو مرتب کردم،لباسای کثیف روشستم و اتو کردم.غذا پختم و رفتم خرید کردم. همه چی مرتب و منظم سرجای خودش بود.لباسامو عوض کردم و منتظر روی مبل نشستم.باصدای زنگ در از افکاراتم بیرون بریدم و درو بازکردم. با دیدن طاها با یک دسته گل،لبخندی روی لبم جا خوش کرد.بعد از سلام و احوال پرسی وسایلشو ازش گرفتم. + طاها جانم! برو یه دوش بگیر تا من غذا رو بکشم و میزو بچینم. _ مگه میشه رو حرف سادات حرف زد؟چشم ساداتم چشم. ریز خندیدم و رفتم تو آشپز خونه.چندین بار بهش گفتم انقدر نگو ساداتم ساداتم ولی چیکار کنم تو کَتِش نمیره که نمیره. تو خونه یا بهم میگه مطهره سادات یا ساداتم،تو جمعی که نامحرم و غریبه زیاد بود بهم میگفت بانوی سادات یا سیده بانو یا سیده خانوم یا سادات خانوم(منم از خجالت آب میشدم). _ ناهار چی داریم ساداتم؟ + حدس بزن. _ از این بو که معلومه قیمست. + حس بویاییتم که قوی ماشاالله. _ از اثرات زندگی باشماست. بعد هر دو زدیم زیر خنده.بعدناهار ظرف هارو شستمو آشپزخونه رو مرتب کردم و چایی ریختم و رفتم تو هال. دیدم طاها همونجوری روبه روی تلویزیون و نشسته خوابش برده.دلم نیومد بیدارش کنم،معلوم بود خیلی خسته ست.یه پتو انداختم روش و تلویزیون رو خاموش کردم.لامپ های اضافی رو هم خاموش کردم و رفتم تو اتاق و یه کتاب از قفسه برداشتم و شروع به خوندن کردم... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب به قلم چنان ضربه محکمی به کمرش زدم که دونیم ،شد هنوز روی دوپا ایستاده بود که بالاتنهاش غرق خون روی زمین افتاد. با مرگ آخرین پرچم دارشان دسته دسته فرار کردند. چند نفری تعقیبشان کردیم؛ اما بقیه ترجیح دادند سلاح زمین بگذارند و غنیمت جمع کنند چهل نفراز تیراندازها هم از کوه پایین آمده بودند. تا زمانی که تیراندازها پوششمان میدادند همه چیز خوب پیش می رفت؛ اما كمكم وضعیت تغییر کرد عکرمه و ،خالد با سپاهیانشان کوه عینین را دور زدند و از پشت سر غافلگیرمان کردند عبدالله سخت مقاومت کرد؛ اما خیلی زود با ده نیرویش به شهادت رسیدند خالد فریاد میزد و قریش را به مقاومت تشویق میکرد عُمره دختر علقمه حارثی هم پرچمشان را بالا برد لشکرشان در چشم برهم زدنی دوباره بازسازی شد. چهره و اندام مصعب خیلی شبیه پیامبر بود یکی از نیروهای دشمن مصعب را به شهادت رساند و فریاد زد: «محمد» را کشتم. این خبر روحیه خیلیها را سست کرد فکر میکردند حقیقتاً پیامبر کشته شده .است نظم لشکر به هم خورد طوری که خودی و غیر خودی در هم بودیم ارتباط نیروها با پیامبر قطع شد تقریباً همه نیروهایمان به سمت کوه و شهر فرار کردند فریاد می زدند: «پیامبر و نیروها همه کشته شدند کاش کسی پیش عبدالله بن ابی میرفت تا برایمان از ابوسفیان امان نامه بگیرد. انس بن نضر فریاد میزد مردم! شاید محمد مرده باشد؛ اما خدای او که نمرده .است بمانید و برای آیین محمد بجنگید تا مثل او مسلمان از دنیا بروید خدایا! من به خاطر حرف و رفتارهای این جماعت از تو معذرت میخواهم من مثل اینها فکر نمیکنم. پرچم را از بین انگشتان مصعب بیرون کشیدم باز پرچم دار شدم هر لحظه تعداد شهدا بیشتر و بیشتر میشد پیامبر ناباورانه به لشکر نگاه میکردند از عصبانیت رگ پیشانی برجسته شان متورم شده بود. عرق مثل دانه های درشت مروارید از پیشانی شان سرازیر بود. اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh