🤍🤎🤍🤎🤍🤎🤍
#رمان
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
پیشونیمو گذاشتم لبه ی تابوت و بلند بلند گریه کردم.
میخواستم تموم بغض های این چندسالمو خالی کنم.
با خودم گفتم بزار پرچم روی تابوتو بردارم تا حداقل برای آخرین بار چهره شو ببینم.
پرچمو برداشتم
اما ای کاش برنمیداشتم
تصویری که باهاش روبه رو شدم رو هرگز فراموش نمیکنم.
چندتا تیکه استخون و یه تیکه کفن.
جیگرم آتیش گرفت.....
سوختم.....
دیگه گریه تسلی وجودم نبود.
توصیف حالم اون لحظه سخت و نشدنیه.
من نباید گریه میکردم
اما انقدر قوی نبودم که بخوام سکوت کنم
من همدم و شریک زندگیمو از دست داده بودم.
درسته که اون به آرزوش رسیده بود اما من برای همیشه تنها شده بودم.
بچه های من برای همیشه از دیدن پدرشون محروم شده بودن.
خیلــــــــــــــــــی سخت بود خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی...
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh