🤍💜🤍💜🤍💜🤍 #رمان #قسمت_پنجاه_سه #از_لاک_جیغ_تا_خدا _ هنوزم که هنوزه ناراحتم از اینکه چرا زودتر اون پرونده رو رها نکردم تا اون ماجرا پیش نمیومد. + یعنی الان اون پرونده ناقصه؟ _ بله. + خب چرا تمومش نمیکنید؟ _ هیچکس جرأتشو نداره با اونا در بیوفته.برای اونا هیچ چیز جز منافعشون مهم نیست. تازه داشتم درک میکردم شغل طاها چقدر سخته.یاد حرفای میثم افتادم.یاد خوابهام و صحبت های شهید اکبری. صبور باش شفاعت شدی امضای خانم فاطمه یاری همسر.هیچ کدوم از این کلمات رو نمیفهمیدم.گیج گیج بودم.سردرگم میان کلی لغـــــــــات. از اتاق طاها که اومدم بیرون،روی اولین صندلی نشستم و سرمو بادستام پوشوندم.بغض سنگینی گلوم رو فشار میداد. درک اون موقعیت برام واقعا برام سخت بود.دلم میخواست زودتر از اون مکان دور بشم.دوست داشتم با خدام صحبت کنم. از پرستار نشانی نمازخونه رو خواستم.یه مدتی بود که چیزی جزنماز نمیتونست آرومم کنه. کلی نماز خوندم و دعا کردم.دعا کردم تا خدا راه درست و نشونم بده. توحال و هوای خودم بودم که تلفنم زنگ خورد.لیلا بود. #بصائرحسینیه_ایران #basaerehoseiniyeh ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh