بصیـــــــــرت
💕🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_پنجم ✍ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﯼ ﺭﺍﻩ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﮐﻮﯾﺮ ﺑﻮﺩﻡ. ﮐﺎ
💕🍃🎉
🍃🎉
🎉
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهل_و_ششم
ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺻﻮﻓﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻧﻘﺸﻪ ﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ.
ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ.
- ﭘﺲ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭼﯽ؟ﺍﻭﻧﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ.
ﺻﻮﻓﯽ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ،ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﺣﺴﺎﻡ ﺩﺭ می آﻭﺭﺩ.
ﺍﻣﺎ ﻣﮕﺮ ﺣﺴﺎﻡ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﺳﯿﺐ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ؟
ﻧﻘﺸﻪ ﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ.
ﺍﻣﺎ ﺻﻮﻓﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ؟
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺣﺴﯽ،ﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﯿﭽﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺷﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﯿﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ...
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ؟
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﺴﺎﻡ ﯾﺎ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺻﻮﻓﯽ؟
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺴﺎﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ می آﻣﺪ،ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ...
ﮐﺎﺵ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﯿﻤﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﻋﻤﺮﻡ، ﺑﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ.
ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ.
ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﻧﺠﯿﺐ ﺑﯿﻮﻓﺘﺪ.
ﺑﯽ ﺭﻣﻖ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻢ،ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺑﺎ ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ،ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ،ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺍﺷﺖ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻨﺮ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮﯾﺶ ﺑﻮﺩ؟
ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻋﻄﺮ ﭼﺎﯼ ﺁﻣﺪ،ﻣﺰﻩ ﺍﺵ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﺷﺪ.
ﮐﻼﻩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ.
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ.
بصیـــــــــرت
💕🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_ششم ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺻﻮﻓﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺮﺩﻩ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮﻡ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺟﻮﯾﺎﯼ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ.
ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻟﺶ،ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﭘُﻠﯿﻮﺭِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﯿﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ نشستم.
ﻫﻮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺩ ﻧﺒﻮﺩ؟
- ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺻﺒﺤﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﯾﺮﻭﺯﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ ﻣﺨﻔﯽ ﮐﻨﺪ
- ﺑﺎ ﭼﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﯾﺎ...؟
ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﮐﻮﺭ ﮐﺮﺩﻡ.
- ﺍﮔﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﯿﺮﻡ ﺍﺗﺎﻗﻢ
ﺍﺯ ﺟﺎﯾﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ.
- ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻡ،ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﯾﻪ ﺻﺒﺤﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭘﺴﻨﺪ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻨﯿﺪ.
ﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﺍی ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ
- ﻭ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﺪﺍ
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﺴﺎﻡ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ.
ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ مثل ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ،ﺷﯿﺮﯾﻨﺶ ﮐﺮﺩ.
ﻟﻘﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺗﺐ،ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺸﺴﺖ.
- ﺧﺐ،ﯾﺎﻋﻠﯽ
ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ.
ﭘﺪﺭ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ #ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﺸﻨﻮﺩ؟
ﺧﻮﺭﺩﻡ.
ﺗﻤﺎﻡ ﻟﻘﻤﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﯼ ﭼﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﻧﯿﺎ.
ﮐﺎﺵ ﮔﯿﻨﺲ،ﺳﺘﻮﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺛﺒﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ.
- ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺧﺎنم ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻥ،ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻮ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺣﺪﺵ.
ﺧﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ،ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺩﺍﺭﯾﻦ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻧﮕﺘﻮﻥ ﭘﺮﯾﺪﻩ،ﻣﺸﮑﻠﯽ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ؟
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟؟
ﺩﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﺍﺩﻩ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺭﻧﮕﺶ ﺑﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ.ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼِ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﻧﯿﺎﻝ.
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ.
ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﺎﻟﺘﻮ ﻭ ﺷﺎﻝ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ نشستم.
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺂﻣﺪﯾﻢ،ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﺑﻮﺩ.
ﺑﺎﻭﺭم ﻧﻤﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺶ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﺴﯿﺮ مثل ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ:
- ﺳﺎﺭﺍ ﺧﺎنم؟
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ.
- ﻣﻦ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻧﯿﻮﻓﺘﻪ.
ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﻮنمم ﺳﺮ ﻗﻮﻟﻢ ﻫﺴﺘﻢ.
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕِ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻣﻢ ﮐﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺩﻧﯿﺎ می اﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ.
ﻣﻨﺘﻈر صدا ﺯﺩﻥ ﺍﺳﻤﻢ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﻨﺸﯽ،ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﻡ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ،ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ.
ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ،
ﺯﻣﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺗﺎ ﺍﺟﺮﺍﯼﻧﻘﺸﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺗﻨﻢ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺗﭙﺶ ﺷﺪ.
ﻣﻨﺸﯽ ﻧﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ،ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯿﻠﺰﯾﺪ.
ﺣﺴﺎﻡ ﻣﻘﺎﺑﻠﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ.
- ﻧﻮﺑﺖ ﺷﻤﺎست.
ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺑﺎ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﯽ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﻡ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ.
ﺩﻭ ﻣﺮﺩ،ﭼﻨﺪ ﮔﺎﻡ ﺁﻥ ﻃﺮﻓﺘﺮ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻋﺼﺒﯽ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺩﺭﺏ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺰﺷﮏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺩﻋﻮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺿﺮﺏ ﻭ ﺷﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.
ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺘﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦِ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺑﻮﺩ.
ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﺪ.
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﭼﻨﺪ ﮔﺎﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ.
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺿﻄﺮﺍﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪﻡ.
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﻮﺩ.
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ...
ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺴﺎﻡ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ.ﻧﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ.
#ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسیری که چمران باز کرد و حاج قاسم ادامهاش داد
🔹خیلیها گمان میکردند بعد از شهادت مصطفی #چمران، مردی مثل او نخواهد آمد، اما حاج قاسم سلیمانی نشان داد چمرانهای زیادی در دامان این کشور پرورش یافتهاند
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔹عهد بستن باشهیدان
🔹کار احساس است و عشق
🔹بهر ماندن بر سر پیمان
🔹 بصیرت لازم است.....
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
امام زمانم
پدر مهربانم
از تمامِ داراییِ دنیا
هیچ نمی خواهم
فقط بگذار این دوستت دارم
همیشه مال من باشد،
این چشم انتظاری سهم من باشد؛
و شنیدن آن خبر خوب هم سهم من باشد....!
#اللهمعجللولیڪالفرج
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🌷عید #غدیر نزدیک است،
📣مبلغ غدیر باشیم
🌸غدیر را تبلیغ نکردند،که عاشورا به وجود آمد
بالا رفتن دست علی؏ راتبلیغ نکردند
که سر حسین ؏ بربالای نیزهها رفت
🌴به پیشواز #عید_غدیر برویم🌴
#فقط_به_عشق_علی
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
شهید حاج #قاسم_سلیمانی:
مردم #لبنان از آن دسته مردمانی هستند كه برای امتحانهای سخت الهی انتخاب شدند و #خدا هم قطعاً آنها را کمک خواهد کرد...
#من_قلبي_سلام_لبيروت
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید #مصطفی_صدرزاده از
شهید #حسین _بادپا
🕊🕊دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند
عمر رفته را رها کن
تو فقط مرا صدا کن
دستم را بگیر🕊🕊
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📎دیدار آخر
روزی که میخواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کردهاست، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دستهایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه میرفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمیکردی، گفت: این دفعه مأموریتم طولانیتر است دلم برای شما تنگ میشود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.
🌷شهید #محمد_تاجبخش🌷
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظه دردناک شهادت فرمانده شهید #محسن_حججی
🎥تصاویری از لحظه دردناک شهادت فرمانده #مرتضی_حسین_پور شلمانی (حسین قمی) را مشاهده میکنید.
ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | لحظاتی از گفتگوی سالهای اخیر حاج #قاسم_سلیمانی با خبرنگاران؛ به مناسبت روز خبرنگار
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔰فرمانده کل قوا رهبر انقلاب
خطاب به جوانان و نوجوانان:
🔻در شبکه های اجتماعی فقط
به فکر خوشگذرانی نباشید،شما
افسران جنگ نرم هستید و عرصه
جنگ نرم بصیرتی عمار گونه و استقامتی مالک اشتر وار
می خواهد.
#لبيک_يا_خامنه_ای
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
35.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منــمغلـامعلــی✋
غلـامنـامعلـی😍
فلكغلـاممناستبهاحتــرامعلــی💚
🎤محمـدرضـاطاهـری
محمــود_کریمـی
حسیـن_طاهـری
سیدمجیـدبنـیفاطمـه
تبلبغ #غدير واجب است
کپی #فقط_به_عشق_علی
پیشاپیش #عید_غدیر مبارک
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#غدیر یعنی:
کسانیکه عقب ماندهاند برسند،
و کسانیکه جلو رفتهاند برگردند.
#غدیر یعنی با ولایت حرکتکردن
🔴 عاشورا نتیجه از یاد بردن غدیر
است.
#لبيک_يا_خامنه_ای
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
☘️۱۷ مرداد، #روز_خبرنگار گرامیباد
یاد و خاطره شهدای خبرنگار و علی الخصوص
#شهید_محمود_صارمی گرامیباد
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد #دانشمند
✅مبلیغ #غدیر باشیم
#فقط_به_عشق_علی
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از عمود1452
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بصیـــــــــرت
💕🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_ششم ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺻﻮﻓﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺮﺩﻩ
💐🍃💖
🍃💖
💖
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهل_و_هفتم
✍مرد راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد.
دستگاه را به آرامی روی بدنم حرکت داد.
صدای بوق بلند شد
صوفی ایستاد.
- پالتو رو دربیار
وقتی تعللم را دید،با فریاد آن را از تنم خارج کرد.
- لعنتی..لعنتی
تو یقه اش ردیاب گذاشتن.اینجا امن نیست سریع خارج شین
صوفی چادر را سرم کرد.
من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد
به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ای مبدل و محجبه
#چادر غریب ترین پوششی که میشناختم،حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود.
به صوفی نگاه کردم چهره اش در پس این حجاب اسلامی کمی عجیب به نظر میرسید.
درد لحظه به لحظه کلافه ترم میکرد.حالم را به صوفی گفتم،اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد.
کاش به او اعتماد نمیکردم،سراغ عثمان و دانیال را گرفتم بدون حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را میکشند و این تنها تسکین دهنده ی حس پشیمانم از اعتماد به این زن بود.
کاش از حال حسام خبر داشتم.
بعد از دو ساعت خیابانگردی،در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره.
چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد،سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد.
از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود میکشید.
با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم.
این همه امکانات از کجا تامین میشد؟
دستان یخ زده ام را در جیب مانتوام پناه دادم.
چیزی به دستم خورد،از جیبم بیرون آوردم، مهر بود.
همان مهری که حسام،عطر خاکش را به تمام وجود به ریه میکشید.
یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم وبه گوشه ی اتاق پرتش کردم
ناخودآگاه مهر را جلوی بینی ام گرفتم.
عطرش را چاشنی حس بویاییم کردم.
خوب بود،به خوبی حسام...
چند جرعه از نسیم این گِل خشک شده،تسکینی بود موقت برای فرار از تهوع.
صوفی خم شد و چیزی از داشبورد بیرون کشید.
- بگیرش بزن به چشمتو رو صندلی دراز بکش
یک چشم بنده مشکی...
اینکارها واقعا نیاز بود؟
اصلا مگر من جایی را بلد بودم که بسته ماندن چشمم انقدر مهم باشد؟
از آن گذشته من که در گروه خودشان بودم.
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_هفتم ✍مرد راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد. دستگاه
بی بحث و درگیری،به گفته هایش عمل کردم.
بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد.
کسی مرا از ماشین بیرون کشید و به سمتی هل داد.
چند متر گام برداشتن،بالا رفتن از سه پله،
ایستادن،باز شدن در،
حس هجومی از هوای گرم،
دوباره چند قدم و نشستن روی یک صندلی.
دستی،چشم بند را از روی صورتم برداشت.
نور،چشمانم را اذیت میکرد.
چندبار پلک زدم.
تصویر مرد رو به رو آرامش را به رگهایم تزریق کرد😊
لبخند زد،با همان چشمان مهربان
- خوش اومدی سارا جان
نفسی راحت کشیدم.
بودن در کنار صوفی دمادم ترس و پشیمانی را در وجودم زنده میکرد اما حالا این مرد یعنی عثمان، نزدیکی آغوشدانیال را متذکر میشد.
بی وقفه چشم چرخاندم
- دانیال!پس دانیال کو؟
رو به رویم زانو زد
- صبر کن میاد.
دانیال به خاطر تو تا جهنمم میره
لحنش عجیب بود.
چشمانم را ریز کردم
- منظورت از حرفی که زدی چیه؟
خندید
- چقدر عجولی تو دختر
کم کم همه چیزو میفهمی.
روی صورتم چشم چرخاند صدایش کمی نرم شد.
- از اتفاقی که واست افتاده متاسفم،چقدر گفتم برو دکتر،اما تو گوش ندادی.
تقریبا چیز خاصی از خوشگلیت نمونده.
واقعا حیف شد سارا تو حقیقتا دختر قشنگی بودی اما لجباز و یه دنده☹️
صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد
- و احمق
لحن هر دو ترسناک بود.
این مرد هیچ شباهتی به آن عثمان ساده و همیشه نگران نداشت.
صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد
- چند بار باید به توئه احمق بگم که خودسر عمل نکن؟
چرا گفتی با ماشین بزنن بهش؟
اون جونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود.
صوفی در مورد حسام حرف میزد؟باورم نمیشد.
یعنی تمام این نقشه ها محض یک انتقام شخصی بود؟
اما چرا عثمان؟
او در این انتقام چه نقشی داشت؟
شنیدن جواب منفی برای ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟
حسام...
او کجای این داستان قرار داشت؟
گیج و مبهم پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم.
عثمان دست صوفی را جدا کرد
- هووووی چه خبرته رَم میکنی؟انگار یادت رفته اینجا من رئیسم.
محض تجدید خاطرات میگم،اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی پس نمیخواد بهم بگی چی درسته چی غلط.
انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین؟
بعدشم خودش پرید تو خیابون منم از موقعیت استفاده کردم الانم زندست...
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
ــــــــــــــــــــــــــــ🌺🌹🌺ـــــــــــــــــــــــــــــ
تــقدیــم به مخاطبین همیشه همراه💕😇
🔰همراه_اول به مناسبت #عید_غدیر خم به کلیه مشترکین دائمی، اعتباری و انارستانی که کد دستوری
*100*672*1#
را از ساعت 20:00 روز جمعه مورخ
99/05/17 تا ساعت 23:59 روز شنبه مورخ 99/05/18 شماره گیری نمایند، بسته هدیه از 500 مگابایت تا 100 گیگابایت (به صورت تصادفی) هدیه میدهد.😎😌
.
#غدیر
#فقط_به_عشق_علی
@khamenei_shohada
ــــــــــــــــــــــــــــ🌺🌹🌺ـــــــــــــــــــــــــــــ
✍ حاضران به غائبان برسانند؛
وارث #غدیر هنوز ایستاده است و منتظر!
تا برسند؛
آنان که از قافله دل جا ماندند،
و برگردند؛
آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشتهاند!
💫 ظهور تحقق پیمان غدیر است؛
روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر
و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند!
#LiveLikeAli
ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
⭕️ هشدار مهم
دشمنان امیرالمؤمنین در حال جعل هشتگ های اشتباه جهت ایجاد تکثر در ترند هشتگ
#LiveLikeAli
هستند.
◀️ هشتگ های اشتباه پیشنهادی گاهی بصورت LiveLikeAlil (با l اضافه در آخر کلمه)
و یا LiveLikeAIi با نگارش i بزرگ (I) بجای اِل نوشته میشود.
◀️ همچنین دقت کنید هیچ خط فاصله ای در بین عبارات هشتگ وجود ندارد و تمام حروف به یکدیگر چسبیده هستند.
💢 حتما هشتگ را خودتان تایپ کرده و به پیشنهاد های توییتر توجه نکنید. جهت بالا بردن سرعت تولید محتوا میتوانید این هشتگ را مثلا در تلگرام تایپ و برای دوست خود ارسال کنید و برای توییت های بعدی از همان عبارت هشتگ را کپی و در توییت پیست کنید.
#غدیر
⭕️ #نشر_حداکثری
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
ای وارث غدیر چه سخت است انتظار
ای وارث #غدیر بیا مـرد اقتــدار
#عید_غدیر با فرجت ناب میشود
آن روز تازه شیعه شدن باب میشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#فقط_به_عشق_علی
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada