eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴آبان۱۳۶۲- علی‌ اکبر حاجی‌ پور‌امیر ،مالک اشتر تیپ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) وازشاگردان و یاران باوفای  حاج‌ احمد متوسلیان که دوشادوش اودرجنگ باضدانقلاب درکردستان و نبردبا ارتش بعث عراق شرکت نمود ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
۱۴آبان۱۳۶۲- #سالروز_شهادت علی‌ اکبر حاجی‌ پور‌امیر ،مالک اشتر تیپ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) وازشاگردان و
وصیت نامه شهید علی اکبرحاجی پور «بی عشق جهان مباد که کانون زندگی از فروغ او گرم و روشن است و فشار طاقت فرسای حوادث، با نوازش مطبوع او آسان، راستی اگر ما عاشق نبودیم، چگونه این عمر دور و دراز و خسته کننده را طی می کردیم و با چه حرارت، کارخانه حیات ما به کار می افتاد؟!» خداوندا آن چنان که پدر و مادر ما زحمت کشیدند، و متحمل رنج شدند، و ما را تا آنجا که برایشان مقدور بود، صحیح تربیت کردند، تو نیز پاداش زحمات آنان را کرامت عطا فرما. خداوندا به ما توفیق آن را بده که چیزی را که به زبان نمی گوئیم در عمل آن را انجام دهیم. خداوندا به بنده حقیرت کمک کن که هواهای نفسانی را از خودش دور کند، خداوندا آرزوی تمام رزمندگان این است که انشاالله روزی برسد تمام استکبار و استعمار و تمام بدبختی هائی که به جهت دوری از قرآن تو دامن گیر این ملت های ستمدیده و رنج کشیده شده است جایش را به اسلام عزیز و اجرای دقیق قانون قرآن بدهد. و همه در یک مجموعه خدائی با هم زندگی کنند، خدایا دشمنان امام (ره) را بکش. خداوندا گناهانمان خیلی زیاد است و تنها تو هستی که می توانی ما را نجات دهی... از خانواده مخصوصا پدر و مادر محترم و عزیز می خواهم که ما را دعا کنند، نماز را به موقع بخوانند و در ختم من با نهایت سادگی برای رضای خدا گریه نمایند به یاد امام حسین (ع). ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_دوم ✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نه
💝📿💝 📿💝 💝 ✍ صدای پوزخندم بلند شد: - من؟ من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره. زانویش را بغل کرد و به رو به رویش خیره شد: - تو؟ تو انقدر سفیدی که منِ بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذرو نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی... بودن کنارِ دوست داشتنی ترین مردِ زندگیم،وسطِ زمینِ کربلا... شنیدنِ یاحسین خوانی و گریه هایِ بی اَدا، حالی بهشتی تر این هم میشد؟ دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادرِ رویِ سرم. به سمتم چرخید: - ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانم... 🖤رشته ای بر گردنم افکنده دوست... می کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست...🖤 و حسام به آغوشش کشید. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام، قیافه ای مثلا ترسیده به خود گرفت و کامم شیرین شد از خوشبختیم... خوشبختی که حتی به خواب هم نمی دیدم. هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم. حسام مرا به دانیال سپرد و رفت. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیرمهدی گفته بود حاضر شدیم. آسمان تاریک اما گنبدِ طلایی رنگِ حسین می درخشید.✨ قیامت برپا بود و من با چشمم می دیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدن هایِ عاشقانه را... پرچمهای عظیم و قرمز رنگ منقّـش به نام حسین ،در آسمان میچرخید و انگار فرشتگان با بالهایی گرفتارِ آتش به این خاک هجوم آورده بودندـ....
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_سوم ✍ صدای پوزخندم بلند شد: - من؟ من انقدر سیاهم که دعا
اشک میریخت... خاخام می بارید... دانیال حیران و دلباخته میشد و ی علی، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد... خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن..........💔 گیج و گنگ سر می چرخاندم و تماشا میکردم... زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟ اشک، دیدم را تار میکرد و من لجوجانه پرده میگرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش... باید ظرف نگاه پر میشد .. پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم. حسام نفس نفس زنان آمد. حال پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود... دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید. قدم به قدم همراهیش میکردم و او کنار گوشم نجوا کرد: - حال خوبتو میخرم بانو و مگر می فروختمش؟ حتی به این تمامِ دنیایم... من مفاتیح الجنان را زیرو رویش کرده ام نیست یک حرز و دعا اندر دوامِ وصلِ تو... ⏪ ...
همسرم بسیار آدم ساده‌زیست، باگذشت، شوخ طبع، پرتلاش و اهل خدمت به دیگران بود. وقتی از محل کار به خانه می‌آمد، خستگی کار را پشت در خانه می‌گذاشت و با حالت مهربانی و چهره‌ای خندان و بشاش وارد می‌شد، با ورود ایشان فضای ساکت منزل کاملاً شکسته می‌شد، همه‌ی اعضای خانواده او را دوست داشتند، برای مادرم مثل پسر بود، نه داماد، همیشه دوست داشت به دیگران خدمت کند و تا جایی که در توانش بود دستگیری می‌کرد، می‌گفت: خشنودی خدا در خدمت به خلقِ اوست. به طور ویژه به پدربزرگ و مادربزرگش کمک می‌کرد و آنها حتی بیشتر از فرزندان خودشان او را دوست داشتند، یادم هست هر از گاهی به خانه آنها می‌رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد، خانه آنها باغ کوچکی داشت که در حیاط آن انبوه درختان میوه بود، آنها نمی‌توانستند میوه‌ها را بچینند و صالح تنها کسی بود که تمام کارهای باغ را انجام می‌داد. از کارهای سخت و سنگین فرار نمی‌کرد و تمام توانش را برای خدمت صادقانه و بی‌منت بکار می‌برد. 🌷شهید 🌷 ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
امام زمان (عج) براى شتاب در گشایش حقیقى و کامل، بسیار دعا کنید؛ زیرا، همانا، فَرَج شما در آن است. بحارالأنوار، ج53، ص181 اللهم عجل لولیک الفرج ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
روح الله قربانی 🌼فرازی از وصیت نامه شهید🌼 همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم! اگر شهید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاج‌آقا مجتبی به نقل از حضرت علی(ع) می‌گفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا می‌خواهد، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز می‌‌کند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یک‌روزه هم دارد؛ ولی حاجی می‌گفت پی ساختمان، فندانسیون آن است هدیه به روح امام و شهدا،صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. 🔹 از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت: 🔹«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا..... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
💠روز آخر که میخواست بره سوریه بهش گفتم یادت باشه حرم حضرت زینب(س) که رفتی من رو دعا کن. موقع برگشت هم یه دونه پرچم برام بیار. نگاهم کرد و گفت من دیگه بر نمیگردم. گفتم این حرفا چیه؟ تو بچه کوچیک داری . حرف از نیامدن نزن. دستش را زد به گردنش و گفت این رو می بینی ؟ گفتم خُب . گفت بابِ بریدنه ! شهید مدافع حرم ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
دیریست در انتظارتان بنشستیم هر جمعه به دیدار شما دل بستیم با غیبتتـان شدیم غـرق غفـلت غفلت که چه گویم، همه در خواب هستیم 🌸🤍 @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
دیریست در انتظارتان بنشستیم هر جمعه به دیدار شما دل بستیم با غیبتتـان شدیم غـرق غفـلت غفلت که چه گو
"یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ" ‏با شد تفسیر خیرِ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه ... بارها خروار دادی بابتِ مثقال من ... @khamenei_shohada
+ کارۍ ڪه انجام می‌دهید ، حتی نایستید که کسی بگوید خستـــه نباشیــــد . . . از همان درِ پشتی بیرون بروید چون اگر تشڪر ڪنند ، تو دیگر اجرت را گرفته‌اۍ و چیزی براے آن دنیایت نمۍماند ... 🌷شهید‌ تهرانۍ مقدم‌ @khamenei_shohada