بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_سوم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_وچهارم 4⃣3⃣
ازاسترس دستهایم یـــــخ زده میترسم بویی ببرد دستم رااز دستش بیرون مي ڪشم آب دهانم را قورت میدهم
_ بله!میخـــــواد بره...
تو چند قدم جلو می آیي و میپری وسط حرف من!
_ ببین مادر من! بزار من بهت...
زهراخانوم عصبی نگاهت مي ڪند
_ لازم نڪرده! اونقد ڪ لازم بود شنیدم اززبون خودت!😡
رویش راسمـــــتم برمیگرداند و دوباره میپرسد
_ تو ام قبـــــول ڪردی ڪه بره..؟
سرم را به نشانه تایید تڪان میدهم
اشڪ روی گونه هایش میلـــــغزد..
_ گفتی توی حرفات قول و قرار...چ قول و قراری باهم گذاشتیـــــد مادر؟
دهانم ازترس خشڪ شده و قلـــــبم درسینه محڪم مي ڪوبد!
_ ما...ما...هیـــــچ قول و قراری..فقط....فقط روز خـــــواستگاری...روز..😥
تو بازهم بیـــــن حرف میپری و بااسترس بلنـــــد میگویی..
_ چیزی نیست مادر من! چ قول و قراری آخه!؟
_ علـــــی!!! ی چیـــــزدیگه بگی خودت میدونی!!!
بااین ڪ همه تنم میلرزد و ازآخرش میترسم دست سالمم را بالا می آورم و صـــــورتش را نوازش مي ڪنم...
_ مامان جون!...چیزی نیست راست میگه!...روزخـــــواستگاری...علـــــی اڪبر...گفت ڪ دوست داره بره و بااین شرط ...بااین شرط خـــــواستگاری ڪرد..
منم قبـــــول ڪردم!همین!
_ همین؟ پس قول و قرارا همـــــین بود؟ صحبت بی محلی و اهمیت ندادن...اینا چی...؟؟؟
گیـــــج شده ام و نمیدانم چ بگویم ڪه ب دادم میرسی...
_ مادرمن! بزار اینو من بگم! من فقط نمیخـــــواستم وابسته شیم!همـــــین!
زهرا خانوم ازجا بلند میشود و باچند قدم بلند بطرفت ميآید...
_ همین؟؟؟همین؟؟؟؟؟بچه مردمو دق بدی ڪ همـــــین؟؟؟؟؟ مطمئنی راضیه..؟؟ بااین وضعی ڪ براش درست ڪردی!؟چقـــــد راحت میگی همین! بهش نگاه ڪردی؟ ازوقتی ڪ باتو عقـــــد ڪرده نصف شده! این بچه اگر چیزی گفت درسته! ڪسی ڪ میخـــــواد بره دفاع اول باید مدافـــــع حریم خانوادش باشه! ن. این ڪه دوباره و سه باره دست زنشو بخـــــیه بزنن! فڪر ڪردی چون پسرمی چشمم رو میبندم و میزنم ب مادر شوهر بازی؟...😡
ازجایم بلند میشوم و سمتتان مي آیم.
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق