بصیـــــــــرت
※₪〰🌷 ✯ 🌷〰₪※ •✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦• #قسمت_هفتاد "خاطرات شهـــــــــدا " ❉در دورا
※₪〰🌷 ✯ 🌷〰₪※
•✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦•
#قسمت_هفتاد_یک
" خـــــاطـــــرات "
❉پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه.
❉نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم.
❉هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم
❉ شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی.
❉ از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)).
❉بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.
🌷#شهید_امیر_ناصر_سلیمانی
※✫※✫※✫※✫※
#امیرالمومنین_علیه_السلام
✨ ياد خدا
عقل را آرامش مى دهد،
دل را روشن مى كند
و رحمت او را فرود مى آورد.
📚 #غررالحکم_ج۲_ص۶۶_ح۱۸۵۸
✫┄┅═══════════┅┄✫
🔮 ڪانال بصیرتی و شهدایی امام خامنه اے شهدا🔮
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_هفتاد 0
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتاد_یک 1⃣7⃣
سجاد ڪنارم میشیند..
ـ زن داداش اجازه بده...
سرم راڪنار می ڪشم.دستش را ڪ دراز می ڪند تا پارچه را ڪنار بزند التمـــــاس 🙏می ڪنم..
ـ بزارید من این ڪارو ڪنم...
سجاد نگاهش را میگرداند تااجازه بالاسری ها را ببیند...اجازه دادند!!
مادرت آنقدر بی تاب است ڪ گمـــــان نمیرود بخـــااهد این ڪاررا بُ ڪند...زینب و فاطمـــــه هم سعی می ڪنند اورا آرام ڪنند..
خون دررگهایم منجمد میشود..لحظـــــه ی دیدار...
پایان دلتنـــــگی ها...
دستهایم میلرزد..گوشه پرچم 🇮🇷را میگیرم و آهسته ڪنار میزنم..
نگاهم ڪ ب چهره ات می افتد.زمان می ایستد...
دورت ڪفن پیچیده اند..
سرت بین انبوهی پارچه سفید و پنبه است...
پنبه های ڪنار گونه و زیر گلویت هاله ســـــرخ ب خود گرفته...
ته ریشی ڪ من باآان هفـــــتادو پنج روز زندگی ڪردم تقریبا ڪامل سوخته...
لبهایت ترڪ خورده و موهایت هنوز ڪمی گرد خاڪ رویش مانده..
دست راستم را دراز می ڪند و باسر انگشتانم آهسته روی لبهایت رالمس می ڪنم...
" آاخ دلمم برای لبخـــــندت تنگ شده بود"😩
آنقدر آرام خـــــاابیده ای ڪ میترسم بالمس ڪردنت شیرینی اش را بهم بزنم...دستم ڪشیده میشود سمت موهایت ..
آهسته نوازش می ڪنم
خـــــم میشوم...آنقدر نزدیڪ ڪ نفسهایم چندتار از موهایت را تِ ڪان میدهد
ـ دیدی آخر تهش چی شد!؟...
توووورفتی و من...😢
بغضم را قورت میدهم...دستم را می ڪشم روی ته ریش سوخته ات...چقدر زبر شده.!
.
ـ آروم بخـــــااب...
سپردمت دست همـــــون بی بی ڪ بخاطرش پرپر شدی...
فقـــــط...
فقط یادت نره روز محشر....
بانگاهت منو شفـــــاعت ڪنی!
انگار خدا حرفهارا برایم دی ڪتع ڪرده.
صورتم را نزدیڪ تر می آورم ...گونه ام را روی پیشانی ات میگذارم...
ـ هنوز گرمی ؏ععععععلی!!...
جمله ای ڪ پشت تلفن تاڪید ڪرده بودی...
"هرچی شد گریه نَ ڪن...راضی نیستم!"
تلـــــخ ترین لبخند زندگی ام را میزنم
ـ گریه نمی ڪنم عزیییزدلمم...
ازمن راضی باش..
ازت راضی ام!
+ اسمـــــع و افهم....
اسمـــــع و افهم..
ݘ جمعیتی برای تشییع پِی ڪَر پاڪت آمده!
سجاد در چهارچوب عمیـــــق قبر مینشیند و صورتت را ب روی خاڪ میگذارد..
خـــــم میشود و چیزی درگوشت میگوید...
بعد ازقبر بیرون می آید.چشمهایش قرمز است و محاسنش خاڪی شده. برای بار آخر ب صـــورتت نگاه می ڪنم...نیم رخت بمـــــن است! لبخند میزنی..!!...برو خیالت تخت ڪ من گریه نخـــــااهم ڪرد!
برو ؏ععععلی ...برو دل ڪندم ...بروووو!!😭😭😭😭
این چندروز مدام قرآن و زیارت عاشورا خـــــااندم و ب حلقه ی عقیقی ڪ تو برایم خریده ای و رویش دعا حڪ شده ،فوت ڪردم...
حلقــ💍ـــه را از انگشتم بیرون می ڪشم و داخـــــل قبر میندازم...
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
✫┄┅═══════════┅┄✫
🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی خـامنـــــه اے شهــــــدا
@khamenei_shohada