#طلائیه بودیم؛
بیل مکانیکی داشت روی زمین کار میکرد که #شهید پیدا شد!
همراهش یه دفتر اما کوچک بود
مثل دفتری که بیشتر مداحان دارند؛
برگهای دفتر رو #گل گرفته بود!
پاکش کردم...
بازکردنش زحمت زیادی داشت؛
صفحه اولش رو که نگاه کردم،
بالاش نوشته بود:
«عمه بیا #گمشده پیدا شده!»
راوی: محمد احمدیان
@khamenei_shohada
💠 #خاطرات_شهدا 🌷
💟 #شهید_علی_آقاعبداللهی🕊❤️
🔹↫درسوريه به #ابوامير معروف بود. هميشه براي رزم آماده بود، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات رسانده بود به خط و عضو #اطلاعات شده بود.
🔸↬روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فرداے روزی كہ بچههای گردان #فاتحين نوبت بهنوبت با ايثار و رشادت مثالزدنے خود را #فداي عمه سادات مےڪردند، طاقت نياورد و با چند نيروی #سوری به خط زد.
🔹↫فردای آن روز يكےاز دوستانش به مقر مےآید و سراغش را مے گیرد؛ دوستانش مے گویند: ابوامير #گل ڪاشت و جاموند.... حالا ابوامیر بہ " شیرخان طومان " #معروف است.
#فرازی_از_وصیت
🔻↫«خواسته من از شما این است که لحظه ای از #ولایــت و خط رهبری جدا نشوید»
🔻↫و دوست دارم #عشق به ولایت و روحیه #جهادی را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم #شهید راه اسلام و ولایت شوی...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#جاویدالاثـر
#شیر_خانطومان
💟 @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری #شهید_رسول_خلیلی رفیق شهید شهــــــ🌹ــــــیدت میکنه
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
به نقل از #خواهر شهید:
🌷از آنجایی که اختلاف سنی من و محمدرضا زیاد نبود جدای از فضای خواهر و برادری, فضای بین ما فضایی #حمایتگرانه بود. از دوران کودکی تا بزرگسالی هر جا من نیاز به کمک داشتم محمدرضا واقعا کم نمیگذاشت و این موضوع دو طرفه بود و چون اختلاف سنی ما کم بود خیلی همدیگر را #درک میکردیم.
🌷 دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار #شهید_جهانآرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با #گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخشکن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا #شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر #دمشق نشد #حلب شهید میشوم».
همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخیهای محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا #خدا شوخیهایش را خریده است...
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم_بانوی_صبرواستقامت
بصیـــــــــرت
🌷جالب است بدانید که برادر او یعنی « #محمود_رضا_حقیقی» (متولد ۱۳۴۶) هم در #عملیات_کربلای۴ به #شهادت ر
تا این لحظه همه چیز روال #عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد:
🌹«الله اکبر! #شهید_میخندد!»🌹
💠او که خم شده بود تا برای آخرین بار #چهره ی پاک،آرام ونورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ،
درحال باز شدن و جدا شدن است
و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال #نمایان و ظاهرشدن است.😭
عموی او می گفت:
ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود
لب های شهید را در حال حرکت ببینم،
با آستین، #اشک هایم را پاک کردم
و متوجه شدم که اشتباه نکردم.
لب های او در حال باز شدن بود و
گونه های او #گل می انداخت.😭
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸