eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_دوم ✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نه
. همین جا بشین میرم برات آب بیارم... اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه. دستش را کشیدم و او کنارم نشست. - نمیخواد.. الان خوب میشه.. چیزی نیست... کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسرانِ علی می افتاد.😔 این همه راه آمدن و هیچ؟؟؟💔 بغض صدایم را بم کرده بود: - یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟ دستم را میانِ مشتش گرفت: - نبینم گریه کنیااا... من گفتم میبرمت،پس میبرم.. امشب، ... خیلی خیلی شلوغه.. تقریبا ۲۴میلیون زائر اینجاست‌ که از همه جای دنیا اومدن، تک تکشونم مثه شما آرزوشونه که حداقل فقط چشمشون به ضریح آقا بیوفته... پس یکم صبر کن امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رو میبرن واسه زیارت. ان شالله با اونا میبرمت داخل...قول😊 و قولهایِ این مرد،مردانه تر از تمامِ مردانه هایِ جهان بود. با دانیال تماس گرفت و مکان دقیقمان را به او گفت. کاش میشد که نرود... - میخوای بری؟ نرو😔 بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد: - بخور...باید برم، ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما...😊 اما قول میدم امشب خودمو بهت برسونم.. باید دوتایی با هم بریم واسه زیارت آقا...❤️ کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون نفسی عمیق وپرسوز کشیدم. من کجایِ عاشقیِ این بچه سید قرار داشتم که لیاقت پا در میانی داشته باشم؟ ⏪ ...
🌹با تمام معرفت . . . مے گویم اینڪ یا حسین"ع" عاقـبت این جان ناقابـل فداے زینب "س" است🕊 💠 🌷🌴چند روز پيش يكي از دوستان خواب شهيد مرتضي رو ميبينه ميگفت شهيد مرادي رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت: مرتضي رو ما هم هفته ايي يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟ گفت چنان مقامي بهش دادن از ما بالاتره سرش خيلي شلوغه😔 اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم داداش مرتضے هم دلها تنگته😭💔 ✏️راوے : دوست شهید 🥀 🕊 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
تا وقتی دولت‌هایی مثل اسرائیل و آمریکا و فرانسه و انگلیس وجود دارند، مردن جز با  معنا ندارد." ـــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
: در شب های سرد زمستان، بدون بالشت و زیر انداز می خوابید، وقتی اعتراض می کردیم می گفت: باید این بدن را آماده کنم، باید عادت کند که روزگار طولانی در خاک بماند. پیکر مطهر او سالهاست در این خاک متبرک آرام گرفته است. 🌷شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
◾◾《انا لله و انا الیه راجعون》◾◾ زنده یاد «حاج میرزا احمد طحانی» پدر شهیدان سرافراز « و » پس از سال‌ها صبر و بردباری، ندای حق را لبیک گفت و به سوی معبود خویش شتافت.  به روح این عزیز سفر کرده به ملکوت و ارواح تابناک فرزندان شهیدش درود می‌فرستیم. ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
▪️تاریخ تولد : 1370/07/15 ▪️محل تولد : تبریز ▪️تاریخ شهادت : 1396/08/15 ▪️محل شهادت : ادلب - سوریه ▪️وضعیت تاهل : متاهل ▪️محل مزار شهید : تبریز - (گلزار شهدای وادی رحمت - قطعه شهدای مدافع حرم) ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_وحید_فرهنگی_والا ▪️تاریخ تولد : 1370/07/15 ▪️محل تولد : تبریز ▪️تاریخ شهادت : 13
سالروز شهادت شهید مدافع حرم وحید فرهنگی والا (بلال) گرامی باد پدر شهید مدافع حرم بسیجی پاسدار وحید فرهنگی گفت: گفتم وحید عجله نکن چند وقتی صبر کن تازه ازدواج کرده‌ای(۳ ماه بعد از ازدواج) گفت بابا جان سری گذشته هم نوبت من را از من گرفته‌ای و باعث شدی نروم باید این‌بار بروم، اگر نروم دلم می‌گیرد. باز پنجشنبه و یاد شهدا با ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
۱۴آبان۱۳۶۲- علی‌ اکبر حاجی‌ پور‌امیر ،مالک اشتر تیپ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) وازشاگردان و یاران باوفای  حاج‌ احمد متوسلیان که دوشادوش اودرجنگ باضدانقلاب درکردستان و نبردبا ارتش بعث عراق شرکت نمود ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
۱۴آبان۱۳۶۲- #سالروز_شهادت علی‌ اکبر حاجی‌ پور‌امیر ،مالک اشتر تیپ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) وازشاگردان و
وصیت نامه شهید علی اکبرحاجی پور «بی عشق جهان مباد که کانون زندگی از فروغ او گرم و روشن است و فشار طاقت فرسای حوادث، با نوازش مطبوع او آسان، راستی اگر ما عاشق نبودیم، چگونه این عمر دور و دراز و خسته کننده را طی می کردیم و با چه حرارت، کارخانه حیات ما به کار می افتاد؟!» خداوندا آن چنان که پدر و مادر ما زحمت کشیدند، و متحمل رنج شدند، و ما را تا آنجا که برایشان مقدور بود، صحیح تربیت کردند، تو نیز پاداش زحمات آنان را کرامت عطا فرما. خداوندا به ما توفیق آن را بده که چیزی را که به زبان نمی گوئیم در عمل آن را انجام دهیم. خداوندا به بنده حقیرت کمک کن که هواهای نفسانی را از خودش دور کند، خداوندا آرزوی تمام رزمندگان این است که انشاالله روزی برسد تمام استکبار و استعمار و تمام بدبختی هائی که به جهت دوری از قرآن تو دامن گیر این ملت های ستمدیده و رنج کشیده شده است جایش را به اسلام عزیز و اجرای دقیق قانون قرآن بدهد. و همه در یک مجموعه خدائی با هم زندگی کنند، خدایا دشمنان امام (ره) را بکش. خداوندا گناهانمان خیلی زیاد است و تنها تو هستی که می توانی ما را نجات دهی... از خانواده مخصوصا پدر و مادر محترم و عزیز می خواهم که ما را دعا کنند، نماز را به موقع بخوانند و در ختم من با نهایت سادگی برای رضای خدا گریه نمایند به یاد امام حسین (ع). ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_دوم ✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نه
💝📿💝 📿💝 💝 ✍ صدای پوزخندم بلند شد: - من؟ من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره. زانویش را بغل کرد و به رو به رویش خیره شد: - تو؟ تو انقدر سفیدی که منِ بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذرو نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی... بودن کنارِ دوست داشتنی ترین مردِ زندگیم،وسطِ زمینِ کربلا... شنیدنِ یاحسین خوانی و گریه هایِ بی اَدا، حالی بهشتی تر این هم میشد؟ دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادرِ رویِ سرم. به سمتم چرخید: - ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانم... 🖤رشته ای بر گردنم افکنده دوست... می کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست...🖤 و حسام به آغوشش کشید. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام، قیافه ای مثلا ترسیده به خود گرفت و کامم شیرین شد از خوشبختیم... خوشبختی که حتی به خواب هم نمی دیدم. هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم. حسام مرا به دانیال سپرد و رفت. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیرمهدی گفته بود حاضر شدیم. آسمان تاریک اما گنبدِ طلایی رنگِ حسین می درخشید.✨ قیامت برپا بود و من با چشمم می دیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدن هایِ عاشقانه را... پرچمهای عظیم و قرمز رنگ منقّـش به نام حسین ،در آسمان میچرخید و انگار فرشتگان با بالهایی گرفتارِ آتش به این خاک هجوم آورده بودندـ....
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_سوم ✍ صدای پوزخندم بلند شد: - من؟ من انقدر سیاهم که دعا
اشک میریخت... خاخام می بارید... دانیال حیران و دلباخته میشد و ی علی، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد... خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن..........💔 گیج و گنگ سر می چرخاندم و تماشا میکردم... زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟ اشک، دیدم را تار میکرد و من لجوجانه پرده میگرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش... باید ظرف نگاه پر میشد .. پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم. حسام نفس نفس زنان آمد. حال پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود... دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید. قدم به قدم همراهیش میکردم و او کنار گوشم نجوا کرد: - حال خوبتو میخرم بانو و مگر می فروختمش؟ حتی به این تمامِ دنیایم... من مفاتیح الجنان را زیرو رویش کرده ام نیست یک حرز و دعا اندر دوامِ وصلِ تو... ⏪ ...
همسرم بسیار آدم ساده‌زیست، باگذشت، شوخ طبع، پرتلاش و اهل خدمت به دیگران بود. وقتی از محل کار به خانه می‌آمد، خستگی کار را پشت در خانه می‌گذاشت و با حالت مهربانی و چهره‌ای خندان و بشاش وارد می‌شد، با ورود ایشان فضای ساکت منزل کاملاً شکسته می‌شد، همه‌ی اعضای خانواده او را دوست داشتند، برای مادرم مثل پسر بود، نه داماد، همیشه دوست داشت به دیگران خدمت کند و تا جایی که در توانش بود دستگیری می‌کرد، می‌گفت: خشنودی خدا در خدمت به خلقِ اوست. به طور ویژه به پدربزرگ و مادربزرگش کمک می‌کرد و آنها حتی بیشتر از فرزندان خودشان او را دوست داشتند، یادم هست هر از گاهی به خانه آنها می‌رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد، خانه آنها باغ کوچکی داشت که در حیاط آن انبوه درختان میوه بود، آنها نمی‌توانستند میوه‌ها را بچینند و صالح تنها کسی بود که تمام کارهای باغ را انجام می‌داد. از کارهای سخت و سنگین فرار نمی‌کرد و تمام توانش را برای خدمت صادقانه و بی‌منت بکار می‌برد. 🌷شهید 🌷 ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada