پیت نفتی را میگیرم. از جیب گل و گشادِ شلوار خاکی رنگم چوب باریکی با کله پارچه پیچ شده بیرون میکشم. لوله پیت را داخل دهانم می چپانم و دهنم را پر از نفت میکنم. تا مرتضی می خواهد مانع شود کبریت میکشم و مشعل را روشن و نفت را پف میکنم روی مشعل و اتاق فرماندهی را به آتش میکشم.
دود که می خوابد به صورت دودزده بقیه نگاه می اندازم. مرتضی با ریشش بازی میکند.
_آتیشتت از موشک آر پی جی 7 کاری تره
شعبده بازی ام عین توپ توی گردان میترکد و قرار و مدارمان میشود نماز مغرب، توی اردوگاه چکمه.
تا عصر، چند مرتبه، شعبده بازی ام را به رخ این و آن می کشم تا بالاخره سر و کله شاپور پیدا میشود.
_آماده ای بُنی؟ نمازخونه گوش تا گوش پر شده از ملت. اوازه ات به جبهه دشمن هم رسیده!
از جا بلند میشوم، دل و اندرونم به هم میریزد. کله ام گیج می رود و با مخ زمین میخورم و صداها مبهم، توی گوشم کش می آید
_آمبولانس... حرفه ای می زد... موج خمپاره خورده... شعبده باز شده
#طنز #آمبولانس_شتری #انتشارات_سوره_مهر
❤️ با شهیدان ❤️