.
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را میتواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیتهای متعدد و متفاوتش زنده میشوند و از صفحات کتاب بیرون میآیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین میکنند.مرا هم دلتنگ کردهاند.
ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا میدارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستیها،ضعفها و قدرتها در هر دورهای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم میپذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور میکند.چیزی که انگار سالهاست همه میخواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.
ایران شهر جز کتبی بود که همهاش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شمارهگذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شدهام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمیخواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمیروم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.
کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بیخبر از ای همه آدم باشم
داستان شخصیتهای متفاوت با دیدگاهها و فرهنگهای مختلف را با شروع جنگ روایت میکند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیتها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز میشود.در جلد ۵ام رسیدهایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹.
از من میپرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.
حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفتهام خوب میدانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت
کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسبترین فرصت بود برای معرفیاش.
به بهانه سوم خرداد
#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
.
فیلم نگران نباش عزیزم
این فیلم در دههی پنجاه است
زن و شوهری در شهرکی با امکانات رفاهی زیاد زندگی میکنند مردها کار میکنند و زنها خانهدار هستند شهرک دارای قوانینی است هیچکس حق ندارد به منطقهی ممنوعه وارد شود.
فیلم پایانبندی خوبی نداشت و نقاط ضعف و کور فراوانی داشت و کارگردان بخش زیادی از داستان را به کش دادن بی مورد گذراند
نکته مثبت فیلم به چالش کشیدن جمله «حاضرم در خانهای زیبا و بزرگ اسیر باشم تا در خانهای معمولی آزاد باشم» بود
از دیدگاه من فیلم طعنهای هم به زندگیهای لوکس مجازی میزند و زندگی در دنیای متاورس داشت
#فیلم
#نگران_نباش_عزیزم
#dont_worry_darling
.
اسکار و خانم صورتی از اون کتاباست که وقتی خستهای، بُریدی، کم آوردی، دلت گرفته، یه شبی بری سرت و بزاری روی پای یه آدم امن، اون همین طور که انگشتاش دارن موهاتو نوازش میکنن برات #اسکار_و_خانم_صورتی بخونه و تو گوش کنی.بعد تهش وقتی قطرههای اشکت و پاک کردی بلند بشی و بهش بگی درست میشه نه؟
و اون همین طور که بهت لبخند میزنه بگه : معلومه. تو از پسش بر میای.
داستان دربارهی یک پسر ده ساله به اسم اسکار است که به دلیل سرطان در بیمارستان بستری است او با یک پرستار مواجه میشود و تصمیم میگیرد برای خدا نامه بنویسید.
از جناب اشمیت #خرده_جنایت_های_زناشویی رو خونده بودم واونم خیلی کتاب خوبی بود
این کتاب هر بهانهای رو برای کتاب نخواندن از شما میگیرد. خوش خوان، روان، جذاب، کوتاه و با قیمت خیلی مناسب.
یک لقمهی کتابی که حالتون و خوب و خراب میکنه.
ببینم چه میکنید.
توی این کتاب منظور از «یک روز میتونه به اندازهی یک عمر بگذره» رو کامل متوجه بشید
بخش هایی از کتاب:
«من اسکارم، ده سالمه، تو خونه گربه و سگ رو آتیش زدم.(فکر کنم حتی ماهی گلی هم کباب کرده باشم!) اولینباره که برات نامه مینویسم چون تا حالا بهخاطر درسهام وقت نداشتم»
میتونستم خیلی راحت بهجای اینها بنویسم : «بهم میگن کله تخممرغی، هفتساله بهنظر میرسم، بهخاطر سرطانم تو بیمارستان زندگی میکنم و هیچوقت نوشتهای برات نفرستادم چون فکر نمیکنم حتی وجود داشته باشی!»
_حالا برای چی باید برای خدا بنویسم؟
_کمتر احساس تنهایی میکنی.
_ احساس تنهایی کمتر با کسی که وجود نداره؟
_به وجودش بیار.
به سمت من خم شد.
_ هر بار که تو یهکم بهش فکر میکنی یهکم بیشتر به وجودش میاری؛ اگه همینطور ادامه بدی کامل میشه؛ اون حالتو خوب میکنه.
_این یه تقویمه... تقویم دوازده روزِ پیشگو! میخوام یه بازی کنیم؛ من و تو، بهخصوص تو! از امروز تو، هر روزش رو نگاه میکنی و به خودت میگی: «این واسه من ده سال حساب میشه»
_ده سال؟
_آره، یه روزت، ده سال!
_خب اینطوری دوازده روزه، صد و سی ساله میشم!
_ آره متوجه شدی؟
مامی صورتی بوسیدتم؛ خوشش اومد! فهمیدم! بعد رفت.
#اریک_امانوئل_اشمیت
#معصومه_صفایی_راد
#انتشارات_کتابستان
#کتاب
#خدا
.
فیلم#سقوط
دو کوهنورد باتجربه تصمیم میگیرند از برجی که در بلندترین سازه موجود است بالا بروند و چند عکس برای ثبت در فضای مجازی بگیرند اما درراه برگشت دچار مشکل میشوند و عملا در بالای برج گیر میافتند
سقوط به ما یاد میدهد که هر بالا رفتنی یک پایین آمدنی هم دارد
برای دیده شدن در فضای مجازی تا کجا باید هزینه پرداخت کنیم
فیلم از لحاظ جلوه های ویژه و بدلکاری کمی مصنوعی بود
#فیلم
#fall
.
کاش میشد مردمان در وقت رنج
گوش باشند گرچه سراپا دهن اند
#شعر
#شکوفه_سادات_مرجانی
.
بعد از ابیات جناب سعدی و مولانا
بیت غزل خودم و گذاشتم
احساس می کنم تمام شعرای تاریخ دارن کج کج نگاهم می کنن و میگن اعتماد به نفست عرش و به لرزه در آورد ....
#اعتماد_به_نفس