eitaa logo
با شمیم تا شفق
257 دنبال‌کننده
454 عکس
60 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی هستم ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری یک مادرِ کتاب‌دوستِ گل‌پرورِ فیلم‌بین که مبتلاست به نوشتن @shokoofe_sadat_marjani https://zil.ink/shokoofe.sadat.marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. برای همه آن‌هایی که به خاطر تفاوتشان مورد آماج تلخ حرف‌های دیگران قرار گرفتند @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. چند ثانیه به اول جمله آخر زل زدم و دوباره خواندم «عزیز من! نترس! با صدای بلند گریه کن» جمله آخر انگار برای من بود. غم این صافی انسان‌ساز رشد کرد.ادامه دادم «شاید همسایه‌ات با صدای گریه تو از خواب بیدار شود...» وکتاب تمام شد. راستش دل کندن از کتابی که بیشتر از یک ماه با آن زندگی کرده‌ بودم کار سختی بود.من پا توی ترکمن صحرا گذاشته بودم.سرزمین چادرهای سیاه و بااصالت.با همان جمله اول میخ داستان در من کوبیده شده بود «گوکلان به یموت دختر نمی‌دهد و از یموت دختر نمی‌آورد-هنوز هم» به قصه‌ای سفر کرده بودم که حرفش عشق بود.عشق به انسان،عشق به خدا و عشق به وطن. بارها و بارها در جای جای صفحات کتاب گفته بود «از عشق سخن باید گفت.همیشه از عشق سخن باید گفت» از چیزی که معتقد بود ترکیبی است از پَر و تَبَر که بیداد می‌کند. ساکن داستانی شده بودم که برگرفته از واقعیت بود. داستانی که نمی‌شد به‌جملاتش فکر نکرد و از آن‌ها بدون تفکر و باعجله گذشت. نمی‌شد از روی کلماتش دوید. خط به خطش توی ذهنم مزه مزه می‌‌شد و در جانم می‌نشست. داستانی که نویسنده گفته بود:«کمرم را شکست.تمامم کرد.خرد و خمیرم کرد.خسته و بیمارم کرد.» من حالا خوب می‌دانم داستانی که نویسنده‌اش را به این روز بیندازد داستان درست و درمانی است. داستانی است که می‌شود برای یک عمر روی آن حساب باز کرد. که از یک ضرب‌المثل ترکمنی گرفته شده است«آتش،بدون دود نمی‌شود،جوان بدون گناه» داستان چند نسل از مردمان نجیب و زحمت‌کش ترکمن صحراست.دو قبیله بزرگ گوکلان و‌ یموت اختلافات اساسی با هم دارند به طوری که نه یا یکدیگر وصلت می‌کنند و نه داد و ستد انجام می‌دهند.گالان اوجا پسر ارشد رئیس قبیله یموت مردی جنگجو،بی‌پروا، وحشی و البته شاعر است.او دل در گرو دختر رئیس قبیله گوکلان، سولماز دارد. دختر زیبارویی که خاطرخواهان بسیار دارد و در تیراندازی و سوارکاری بی‌همتاست. گالان باید برای به دست آوردن سولماز به دل قبیله دشمن بزند و دختر را از چادر پدرش بدزدد. بریده‌هایی از کتاب: هیچ موجودی در جهان، نفرت‌انگیزتر از عاشق نیم‌بند نیست. کشتن یک دروغ، بسیار سخت‌تر از شکستن یک سپاه است. مرگ هرگز بدرقه نمی‌کند، به پیشواز می‌آید. اگر خداوند،صدهزار گونه خنده می‌آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی‌آموخت،قلب،حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی‌آورد.گریه، چه نعمتی‌ست واقعا_برای آن‌کس که قلبی دارد. پشه به قلب آدمیزاد نیش نمی‌زند.این فقط آدم‌ها هستند که با حرف،سوراخ می‌کنند و می‌سوزانند. عبور ذات همه‌چیز است. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. پاندای بزرگ پرسید: «کدومش مهم‌تره، سفر یا مقصد؟» اژدهای کوچک گفت:«همسفر.» دوستم برام نوشت: پیش از آنکه از راه بپرسی، از رفیق راه بپرس (مولانا امیرالمومنین) من براش نوشتم: هرچه علم در این دنیاست در قلب علی است ما غافلیم. و تهش دعا کردم: خدایا ما با حب علی زیست می‌کنیم ما را با حب علی بمیران @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. سال‌ها بود که چای را ترک کرده بودم.چون فکر می‌کردم نوشیدنی مضرری است. البته علاقه‌ای هم به آن نداشتم.به نظر من چای اعتیادآور بود.می‌دیدم چای‌خورهای حرفه‌ای چای که نمی‌خورند سردرد می‌شوند. گرما و‌سرما هم نمی‌شناختند. ته هر بار که چای از مسیر دهانشان پایین می‌رفت یک های جاندار می‌گفتند. بعد از مدتی اما حس کردم یک وجه اشتراک را از دست داده‌ام.چای یک حسن بزرگ داشت. این که آدم‌ها را دور هم جمع می‌کرد. تلاش‌ کردم چای‌های مفیدتری از چای سیاه را باب کنم.راستش نشد. این بود که دوباره چای خوردم.چون عزیزانم برایم مهم و ارزشمند بودند. هر چیزی هم که ما را دور هم جمع کند قطعا عزیز است. مخصوصا حالا در عصر ارتباطات که آدم‌ها بی‌ارتباط‌ترینند. از چای ممنونم برای همه دورهمی‌هایی که باعثش شد. «وقت چای در اطراف جهان» کتاب مورد علاقه حلماسادات است. آن‌قدر دوستش دارد که یک‌بار وقتی گم شد آن‌قدر گریه کرد تا پیدا شد. کتاب را که می‌گیرد. می‌رود یک‌گوشه ورق می‌زند و با صفحاتش می‌خندد. من تا به حال برای حلماساداتم کتاب نخوانده‌ام چون نمی‌گذارد. اگرکتاب را به دستم بدهد به ثانیه نشده پسش می‌گیرد. خیلی دلم میخواست این کتاب را بخوانم. به نظر جذاب می‌آمد. اما حلماسادات نمی‌گذاشت. چند روز پیش بالاخره یواشکی کتاب را خواندم مدام مواظب بودم صاحبش نیاید. چقدر قشنگ بود. حلماسادات حق داشت این کتاب را این‌قدر دوست داشته باشد. نویسنده از مواجهه خودش با انواع چای در مکان‌های مختلف جهان تصمیم می‌گیرد که این‌چنین کتابی بنویسد و تاکید کرده است که این کتاب قصد ندارد قصه اول تا آخر چای را بگوید که اصلا چنین کاری هم محال است. او فقط چون چای برایش نشانه مهربانی و مهمان‌نوازی است دوست داشته آدم‌های مختلف نقاط و چای‌های مختلفشان را به افراد بشناساند تا اگر کسی طعم را نچشیده بالاخره طعم جادویی‌اش را بچشد. وقت چای در اطراف جهان به نظر من یه نوع سفرنامه محسوب می‌شود. سفرنامه چایی. یک چایی ،دو‌چایی من چایی، تو چایی همه عاشق چاییم فرق نداره کجاییم پی‌نوشت: حلماسادات مامان عاشقته این پی‌نوشت تمام زندگی من @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. افیرا رمان تاریخی روانی است که با کمک عصاره معجزه‌‌آسای بشر یعنی عشق آمیخته شده است. داستان عاشقانه‌های آدم‌ها و شخصیت‌های مختلف است که در دل یک اتفاق تاریخی ویژه و مهم بیان شده است. اتفاقی که کمتر آن را در حیطه رمان و داستان دیده‌ایم. افیرا داستان نو عروسی مسیحی است که در شهر نجران زندگی می‌کند. نامه محمد(ص) برای دعوت به اسلام به شهر آن‌ها که عموما مسیحی هستند رسیده است‌. همسر افیرا که هورام نام دارد و مریض احوال است قرار است همراه کاروان به دیدار محمد(ص) در مدینه برود و از صحت ادعای پیامبری او مطلع شود. اما افیرا دلش راضی به این سفر نیست. کتاب به واقعه مباهله می‌پردازد. گذری کوتاه به غدیر می‌زند و چند قضاوت در حضرت امیر در دلش دارد. افیرا شاید یک کتاب تاریخی عاشقانه باشد اما بیشتر می‌تواند داستان هر لحظه هر کدام ما باشد. ما که هر روز در چند راهی‌های زندگی گاهی سردرگم می‌شویم و نمی‌توانیم مسیر درست را انتخاب کنیم. دوستی با زینب را مدیون آل جلالم. دوره چند روزه‌ای که برای من دوستان خوب بی‌شماری رقم زد. ما خیلی کم با هم حرف زدیم اما همان کم بسیار در خاطر من حک شد. بریده‌ای از کتاب: رنگ سیاه پدریست که همه رنگ‌ها را پناه می‌دهد؛فقط باید بدانی چطور از آن استفاده کنی وقتی زندگی سیاه می‌شود پدری مهربان آن را برایت زیبا می‌کند در پشت جلد کتاب می‌خوانیم: من افیرا زنی شبیه همه زن‌هایی که می‌شناسید، نوعروسی بودم غرق در شادی‌ها و خیالات دل‌انگیز؛ دلخوش به آرامش جاری زندگی و بی‌خبر از ناملایمات روزگار... تا اینکه نامه‌ای آمد... نامه‌ای که چون پاره‌ای آتش، میان خانه‌ام افتاد و ناباورانه دیدم همه‌چیزم سوخت و در چشم‌برهم‌زدنی تبدیل به خاکستر شد... پس از آن. من دیگر شبیه هیچ زنی نبودم... همه ماجرا از همان نامه شروع شد... پی نوشت : از نویسنده‌های جوان حمایت کنیم عکس : یک قاب از خوش‌سلیقه‌گی نویسنده در هدیه دادن کتابش‌ را مشاهده می‌کنید
. جیمی پسری شانزده ساله و رنگین پوست است که مادرش را از دست داده و پدرش به جرم قتل و دزدی در زندان است او تصوری از پدر و مادرش ندارد و با دایه‌ی مادری‌اش زندگی می‌کند حالا بعد از سالها پدرش از زندان فرار می‌کند تا بی‌گناهیش را ثابت کند و در این مسیر جیمی قرار است همراه او باشد. برش‌هایی از کتاب وقتی بیرون زندان هستی تصور مردن زندانی‌ها را نمی‌کنی. فقط فکر می‌کنی آن‌ها حبسشان را می‌کشند و بعد آزاد می‌شوند. ولی خیلی‌ها آن تو تلف می‌شوند. آن‌ها از همه چیز خسته می‌شوند.به نظر آن‌ها زندگی معنی ندارد. پس سراغ چیز دیگری می‌روند و تنها چیزی که غیر از زندگی می‌شناسند مرگ است دوست دارم به آینه نگاه کنم و به چیزی که می‌بینم احترام بگذارم.شاید دوست دارم به تو نگاه کنم و احترام بگذارم. این کار احترام به خود است. نویسنده مترجم انتشارات ویراستار تصویرجلد تعداد صفحات ۱۸۴ تهیه شده از کتاب فروشی باب جواد مشهد @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. خوزه آرکادیو بوئندیا و اورسلا ایگواران با وجود مخالفت‌های زیاد باهم ازدواج می‌کنند. مادر اورسلا معتقد است فرزند آن‌ها قرار است با دم خوک به‌دنیا بیاید و در نتیجه فرزندشان یک هیولا خواهد بود. آن‌ها برای فرار از این خرافات به همراه برخی جوانان دیگر شهر مهاجرت می‌کنند. بعد از تلاش‌های فراوان در منطقه‌‌ای توقف می‌کنند و خانه و زندگی می‌سازند. اسم محل جدید زندگی را ماکوندو می‌گذارند. جایی که قرار است هفت نسل از خانواده بوئندیا رشد کنند و‌ کانون اتفاقات مختلف در صد سال آینده باشد. گابریل گارسیا مارکز داستان را در فضای رئالیسم جادویی ساخته است پس از هیچ اتفاقی نباید تعجب کرد مثلا اگر کسی بی‌دلیل بمیرد و خونش مثل شلنگ آب راه بکشد پیش پای مادرش تا خبرش کند یا اینکه از آسمان گل زرد ببارد یا ناگهان هیچ‌کس نتواند بخوابد یا فراموشی واگیردار شود یا مرده‌ای تمام‌وقت حضور داشته باشد و یا حتی خانواده‌ای اعتقاد داشته باشد که اسم پسر‌هایش یا باید خوزه آرکادیو باشد یا آئورلیانو و اسم دخترهایش یا باید آمارانتا باشد یا رمدیوس و یا حتی چهار سال بی‌وقفه باران ببارد، هیچ‌کدام اینها نباید باعث تعجب شود. مهم این است مارکز آن‌قدر خوب داستان می‌گوید که شما ماکوندوی خیالی و اتفاقاتش را باور می‌کنید و همراه می‌شوید. مارکز در داستانش سرانجام اتفاقات را گاهی در همان ابتدا می‌گوید و‌ تصور می‌کنید از جذابیتش کم خواهد شد اما وقتی به آن اتفاق می‌رسید ناگهان ورق برمی‌گردد. تجربه ثابت کرده‌است صد سال تنهایی معمولا گزینه مناسبی برای تازه‌ واردهای کتاب‌خوان نیست پیشنهاد من این است اول سریالی که با همین نام ساخته شده است و نیمی از اتفاقات کتاب را نمایش می‌دهد ببینید و بعد سراغ خوانشش بروید. پی‌نوشت: از شجره‌نامه ضمیمه کتاب غافل نشوید. خیلی کمک کننده است کتاب هدیه ارزشمند علیرضا جانم است.❤🌹 یه مامان همیشه در همین شرایط کتاب می‌خونه با حضور افتخاری همیشه در صحنه بچه‌هاش برش‌هایی از کتاب: *تنها عمل موثر قیام است. *اگر جنگ نباشد، مرگ هست. *روزی که قرار شود بشری در کوپه درجه یک سفر کند و ادبیات در واگن کالا دخل دنیا آمده است. *مردها خیلی بیش از آنچه تصور می‌کنی، از هر زن انتظار دارند؛ یک عالمه آشپزی، یک عالمه جاروکشی و یک عالمه زجر کشیدن برای چیزهای کوچک مزخرف وجود دارد که تو حتی تصورش را هم نمی‌توانی بکنی. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. یاسین حجازی در مقدمه کتاب آه نوشته: «ما در فارسی به نفس آدمی که غمگین است و دلش دارد از غصه می‌ترکد، چیزی جز آه نمی‌گوییم.»