eitaa logo
با شمیم تا شفق
257 دنبال‌کننده
454 عکس
60 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی هستم ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری یک مادرِ کتاب‌دوستِ گل‌پرورِ فیلم‌بین که مبتلاست به نوشتن @shokoofe_sadat_marjani https://zil.ink/shokoofe.sadat.marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از [ هُرنو ]
می‌خواهم شما را به یک چالش و حرکت یک‌ساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسال‌تان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی. معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آب‌کردن چربی‌های بدن‌هایمان، می‌گفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. می‌گفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!» من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتاب‌خوانی تجربه کرده‌ام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتاب‌خوانیِ خودم ایستاده‌ام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب. امسال هم می‌خواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم. عددِ آستانهٔ درد کتاب‌خوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصی‌تان را بگذارید. با من می‌شوید؟ بسم‌الله. این هشتگ امسال ماست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
#چند_از_چند چیست و چرا؟.mp3
زمان: حجم: 31.19M
چگونه در یک سال صد کتاب بخوانیم؟ یا چیست و چرا؟ ✅ اگر جزو یکی از سه دستهٔ زیر هستید، احتمالا شنیدن این صوت برایتان مفید باشد. در غیر این صورت پیشنهاد می‌کنم رهایش کنید. :) ۱. کسانی که به کتاب‌خوان شدن هستند. ۲. کتاب‌خوان‌ها ۳. همراهان یا همان 🎧 اگر این ۳۵دقیقه را شنیدید و احساس کردید ممکن است شنیدنش برای افراد دیگری هم مفید باشد، برایشان بفرستید. ارادتمند؛ مصطفا جواهری @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
. چند ثانیه به اول جمله آخر زل زدم و دوباره خواندم «عزیز من! نترس! با صدای بلند گریه کن» جمله آخر انگار برای من بود. غم این صافی انسان‌ساز رشد کرد.ادامه دادم «شاید همسایه‌ات با صدای گریه تو از خواب بیدار شود...» وکتاب تمام شد. راستش دل کندن از کتابی که بیشتر از یک ماه با آن زندگی کرده‌ بودم کار سختی بود.من پا توی ترکمن صحرا گذاشته بودم.سرزمین چادرهای سیاه و بااصالت.با همان جمله اول میخ داستان در من کوبیده شده بود «گوکلان به یموت دختر نمی‌دهد و از یموت دختر نمی‌آورد-هنوز هم» به قصه‌ای سفر کرده بودم که حرفش عشق بود.عشق به انسان،عشق به خدا و عشق به وطن. بارها و بارها در جای جای صفحات کتاب گفته بود «از عشق سخن باید گفت.همیشه از عشق سخن باید گفت» از چیزی که معتقد بود ترکیبی است از پَر و تَبَر که بیداد می‌کند. ساکن داستانی شده بودم که برگرفته از واقعیت بود. داستانی که نمی‌شد به‌جملاتش فکر نکرد و از آن‌ها بدون تفکر و باعجله گذشت. نمی‌شد از روی کلماتش دوید. خط به خطش توی ذهنم مزه مزه می‌‌شد و در جانم می‌نشست. داستانی که نویسنده گفته بود:«کمرم را شکست.تمامم کرد.خرد و خمیرم کرد.خسته و بیمارم کرد.» من حالا خوب می‌دانم داستانی که نویسنده‌اش را به این روز بیندازد داستان درست و درمانی است. داستانی است که می‌شود برای یک عمر روی آن حساب باز کرد. که از یک ضرب‌المثل ترکمنی گرفته شده است«آتش،بدون دود نمی‌شود،جوان بدون گناه» داستان چند نسل از مردمان نجیب و زحمت‌کش ترکمن صحراست.دو قبیله بزرگ گوکلان و‌ یموت اختلافات اساسی با هم دارند به طوری که نه یا یکدیگر وصلت می‌کنند و نه داد و ستد انجام می‌دهند.گالان اوجا پسر ارشد رئیس قبیله یموت مردی جنگجو،بی‌پروا، وحشی و البته شاعر است.او دل در گرو دختر رئیس قبیله گوکلان، سولماز دارد. دختر زیبارویی که خاطرخواهان بسیار دارد و در تیراندازی و سوارکاری بی‌همتاست. گالان باید برای به دست آوردن سولماز به دل قبیله دشمن بزند و دختر را از چادر پدرش بدزدد. بریده‌هایی از کتاب: هیچ موجودی در جهان، نفرت‌انگیزتر از عاشق نیم‌بند نیست. کشتن یک دروغ، بسیار سخت‌تر از شکستن یک سپاه است. مرگ هرگز بدرقه نمی‌کند، به پیشواز می‌آید. اگر خداوند،صدهزار گونه خنده می‌آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی‌آموخت،قلب،حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی‌آورد.گریه، چه نعمتی‌ست واقعا_برای آن‌کس که قلبی دارد. پشه به قلب آدمیزاد نیش نمی‌زند.این فقط آدم‌ها هستند که با حرف،سوراخ می‌کنند و می‌سوزانند. عبور ذات همه‌چیز است. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. «میم و نون‌های جدا شده از من» کتابی است که هجده داستان در دلش حمل می‌کند. داستان‌هایی که قصه اقشار مختلف جامعه را با زاویه نگاه نو بیان می‌کند. هر قصه موضوع متفاوتی برای تعریف کردن دارد. شخصیت‌های داستان دور از ذهن نیستند و در زندگی ما به‌ ازاء دارند برای من هر داستان یادآور یک فرد، خاطره یا حتی یک کتاب بود مثلا داستان سیزدهم کتاب مرا یاد تکثیر تأسف‌انگیز پدربزرگ انداخت سوژه و ایده‌های داستان را دوست داشتم. حتی پرداخت و روند بیشتر داستان‌ها را اما پایان بعضی را دوست نداشتم یا حداقل نیاز داشتم نویسنده خودش بیاید و برایم حرف بزند. بالاخره هر چه نباشد دوستیم. سمیه کاتبی نویسنده کاربلدی که آشنایی با او را مدیون دوره آل‌جلالم. سمیه کاتبی از آن دست نویسندگانی است که اسمش را به عنوان برگزیده در مسابقات و جشنواره‌های داستانی زیاد می‌بینید و‌خواهید دید. از اخلاق و مهربانی‌ زیادش دیگر نمی‌گویم. بخش‌هایی از کتاب: از فردا عذاب وجدان ولش نمی‌کند. تا چهل روز، هرروز صبح قبل‌از طلوع آفتاب می‌آید سر خاکم و برایم چند شاخه نرگس می‌آورد. فقط خودش می‌داند چقدر از بویشان مست می‌شدم و پشیمان است که چرا هیچ‌وقت برایم گل نخرید. حالا دلش برایم تنگ شده‌است. حالا که به‌نظرم کمی دیر است. کسی که توی ماه نشسته، نمی‌ذاره ماه بیفته؛ چون اگه بیفته، خودش هم می‌میره. عطر گل‌ها برای آدم خوب است، حال آدم را بهتر می‌کنند، گاهی گل‌ها هم‌صحبت بهتری برای آدم‌ها هستند، فقط حیف که زود می‌میرند! زعفران کار خودش را بلد بود و ذره‌ذره سمی مهلک را در قالب عطر و رنگی وسوسه کننده به ناف آدم می‌بست. عجله با هدف منافات داره. ب نظرم مرگ یک لحظه خاص که فقط یه بارم تجربه می‌شه و شبیه هیچ‌کدوم از تعریف‌های دیگه‌ این دنیایی نیست. ترس که همیشه و همه‌جا هست. معمولا ترس درباره‌ی چیزهایی که آدمی به آن آگاهی ندارد. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. کتاب دوست‌داشتنی‌ بود کتابی که جملات کوتاه، ساده و عمیقی داره که با نقاشی تلفیق شدن قصه سفر طولانی یک پاندای بزرگ و یک اژدهای کوچیک. سفر از بهار تا بهار سال بعد طول می‌کشه اون‌ها در طی سفر سعی می‌کنند هم‌دیگه رو بهتر بشناسن و از هم دیگه چیزی یاد بگیرن @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. کتابی که نویسنده‌اش معتقد مهم نیست چند ساله باشید هشت‌ساله باشد یا هشتاد سال می‌تونید با این کتاب ارتباط بگیرید و ازش چیزی یاد بگیرید البته نویسنده معتقده که خودش هر دو این سن‌ها است.من معتقدم که نویسنده درست می‌گه ما یک طیف سنی داریم که بسته به شرایط روی یک نمودار سنی می‌ایستیم جملات ساده اما عمیق کتاب که با نقاشی همراه شدن باعث می‌شن نگاه‌مون گاهی به ساده‌ترین اتفاقات هم تغییر کنه @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. سال‌ها بود که چای را ترک کرده بودم.چون فکر می‌کردم نوشیدنی مضرری است. البته علاقه‌ای هم به آن نداشتم.به نظر من چای اعتیادآور بود.می‌دیدم چای‌خورهای حرفه‌ای چای که نمی‌خورند سردرد می‌شوند. گرما و‌سرما هم نمی‌شناختند. ته هر بار که چای از مسیر دهانشان پایین می‌رفت یک های جاندار می‌گفتند. بعد از مدتی اما حس کردم یک وجه اشتراک را از دست داده‌ام.چای یک حسن بزرگ داشت. این که آدم‌ها را دور هم جمع می‌کرد. تلاش‌ کردم چای‌های مفیدتری از چای سیاه را باب کنم.راستش نشد. این بود که دوباره چای خوردم.چون عزیزانم برایم مهم و ارزشمند بودند. هر چیزی هم که ما را دور هم جمع کند قطعا عزیز است. مخصوصا حالا در عصر ارتباطات که آدم‌ها بی‌ارتباط‌ترینند. از چای ممنونم برای همه دورهمی‌هایی که باعثش شد. «وقت چای در اطراف جهان» کتاب مورد علاقه حلماسادات است. آن‌قدر دوستش دارد که یک‌بار وقتی گم شد آن‌قدر گریه کرد تا پیدا شد. کتاب را که می‌گیرد. می‌رود یک‌گوشه ورق می‌زند و با صفحاتش می‌خندد. من تا به حال برای حلماساداتم کتاب نخوانده‌ام چون نمی‌گذارد. اگرکتاب را به دستم بدهد به ثانیه نشده پسش می‌گیرد. خیلی دلم میخواست این کتاب را بخوانم. به نظر جذاب می‌آمد. اما حلماسادات نمی‌گذاشت. چند روز پیش بالاخره یواشکی کتاب را خواندم مدام مواظب بودم صاحبش نیاید. چقدر قشنگ بود. حلماسادات حق داشت این کتاب را این‌قدر دوست داشته باشد. نویسنده از مواجهه خودش با انواع چای در مکان‌های مختلف جهان تصمیم می‌گیرد که این‌چنین کتابی بنویسد و تاکید کرده است که این کتاب قصد ندارد قصه اول تا آخر چای را بگوید که اصلا چنین کاری هم محال است. او فقط چون چای برایش نشانه مهربانی و مهمان‌نوازی است دوست داشته آدم‌های مختلف نقاط و چای‌های مختلفشان را به افراد بشناساند تا اگر کسی طعم را نچشیده بالاخره طعم جادویی‌اش را بچشد. وقت چای در اطراف جهان به نظر من یه نوع سفرنامه محسوب می‌شود. سفرنامه چایی. یک چایی ،دو‌چایی من چایی، تو چایی همه عاشق چاییم فرق نداره کجاییم پی‌نوشت: حلماسادات مامان عاشقته این پی‌نوشت تمام زندگی من @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق