eitaa logo
با شمیم تا شفق
252 دنبال‌کننده
478 عکس
63 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. آن‌شب هندزفری‌ام را محکم بغل کردم و بوسیدم.برای همان دقایقی که پیام‌بر شد برای عزیز ما. راستش چند وقتی است که ویروس‌ سرماخوردگی با خاندان پرجمعیتش به تن بی‌بی‌جان‌ما هجوم آورده‌اند.ما از بیرون نظاره‌گر این جدال هستیم.آخرین تیر را ویروس‌ها به سمت گوش‌ها پرتاپ کردند.پرده گوش مجروح شد.حالا توان انتقال ارتعاشات صدای ما را ندارد.صدای تشویق‌های ما توی هوا گم می‌شود.برای همین عزیز ما یک تنه شمشیر می‌کشد. بی‌بی‌جانِ سربرافراشته و حاضر جواب ما حالا سر‌به‌زیر،درخود مانده و ساکت شده است.احساس تنهایی می‌کند.شبیه فرمانده‌ای که فکر می‌کند سربازهایش را از دست داده است.شبیه سربازی که تصور می‌کند نامه‌هایش به معشوق نرسیده،دلتنگ است.دلتنگ صدای بچه‌ها،نوه‌ها،نتیجه‌ها،عروس‌ها و دامادهایش.برای همین اصرار دارد که تلاش خودش را برای گفت‌و‌گو به کار ببندد.راستش هر بار تا حد زیادی ناموفق است.اما تسلیم نمی‌شود.جملات آماده‌اش را روانه تلفن می‌کند. آن شب وقتی مدام الو الو کرد و در نهایت گفت:«صداتُ نَمِیه» و بیشتر احساس ناتوانی در او دوید،چراغی توی سرم روشن شد؛«هندزفری» هندزفری که توی گوشش نشست.بی‌بی‌جان کمرش راست شد.سر فرو افتاده‌اش برافراشته شد.مثل کسی که در چاه افتاده و حالا صدای پای رهگذری را می‌شنود،سر بلند کرد. خوشحال شد.انگار ایران در دقیقه ۹۰ گل پیروزی زده باشد. شِکُفت.انگار جوانه‌ زاموفولیا از خاک درآمده باشد. سرحال شد.انگار باد توی موهای تک درخت تنومند مزرعه پیچیده و شاخه‌هایش را رقصانده باشد‌. امیدوار شد.انگار نامه‌های معشوق سرباز یک‌جا به او رسیده باشد «الو ..بله..علی‌آقا..علی‌آقا..صداتُ می‌شنُوُم» در تمام آن دقایق من به بابا فکر کردم.به اینکه اگر او روزی می‌شنوید چه می‌کرد.چطور می‌گفت الو بله شکوفه شکوفه صداتو می‌شنوم.چطور چشم‌هایش پر از اشک می‌شد و صدایش می‌لرزید.من بابایی که ارتعاشات صدایم توی گوشش نشسته‌باشد را تصور کردم. بی‌بی‌جان گفت:«علی‌آقا.سَلامتُ رِسوند»و لبخند زد.منحنی لب‌ها وجه اشتراک آن دقایق من و بی‌بی‌جان شد.احتمالا وجه اشتراک همه‌ آن‌هایی که بی‌بی‌جان دلتنگشان است.همه آن‌هایی که بی‌بی‌جان را دوست دارند. «دَستُ درد نَکُنا» «خواهش می‌کنم.کاری نکردیم بی‌بی‌جان»من به جای همه جواب داده بودم.انگار همه آن لحظه آنجا ایستاده بودند. هندزفری را گرفتم و سمت اتاق دویدم.بهم زل زدیم.توی گوشش گفتم:«برای این دقایق ازت ممنونم.تو پیام‌بر شدی برای عزیز ما.فقط کاش یه کاری هم برای بابا می‌تونستی بکنی» بعدمحکم را بغل کردم و بوسیدم‌. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
هدایت شده از دختر دریا
و قسم به بغض زمانی که می‌ترکد.
. شمس:کیستی؟! مولانا:هیچکس! شمس:مقام هیچکس مرتبه بلندی است مولانا:پس من هیچ‌کس هم نیستم شمس:آسان‌ترین کار نصیحت دیگران است مولانا:و دشوارترین؟! شمس:اینکه آدمی خود را بشناسد در دنیا چه چیز هست که تاوان نداشته باشد ابراهیم وار باید به قربانگاه اسماعیل رفت از ملت عشق باش زیرا خداوند بیش از هر ملت دیگری با مردمان این سرزمین حشر و نشر دارد و من فکر می‌کنم چقدر در حق عشق این واژه پر شوکتِ پر عظمتِ لطیف ظلم شده است هنوزم برام جای سوال که چرا عده‌ای بچه‌هاشون و برای فیلم‌هایی که مناسب نیست به سینما میارن @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. هومن‌و‌پیمان توی دردسر بزرگی افتادن حالا باید بزرگترین قورباغه‌شون و قورت بدن کمدی اکشنِ پر بازیگرِ تر و تمیزی بود داستان سر و ته داری که حداقل سخیف نبود @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
هدایت شده از [ هُرنو ]
#چند_از_چند چیست و چرا؟.mp3
زمان: حجم: 31.19M
چگونه در یک سال صد کتاب بخوانیم؟ یا چیست و چرا؟ ✅ اگر جزو یکی از سه دستهٔ زیر هستید، احتمالا شنیدن این صوت برایتان مفید باشد. در غیر این صورت پیشنهاد می‌کنم رهایش کنید. :) ۱. کسانی که به کتاب‌خوان شدن هستند. ۲. کتاب‌خوان‌ها ۳. همراهان یا همان 🎧 اگر این ۳۵دقیقه را شنیدید و احساس کردید ممکن است شنیدنش برای افراد دیگری هم مفید باشد، برایشان بفرستید. ارادتمند؛ مصطفا جواهری @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
📣آغاز ثبت‌نام دوره روایت انسان ⚒ این جنگ، سر دراز دارد جایی دورتر از اینجا، زمانی زودتر از حالا، اسرائیلی‌هایی جنگ را آغاز کردند، جنگی با انسان و انسانیت! ما در روایت انسان از همان ابتدا رد پای دشمنی‌ با انسان را دنبال می‌کنیم! روایت تقابل ۷۵۰۰ ساله جبهه حق و باطل در دوره روایت انسان 🔻اطلاعات کامل دوره و ثبت‌نام با ۲۵٪ تخفیف: 🆔http://B2n.ir/b67831 🆔http://B2n.ir/b67831 | @mabnaschoole |
. یثنا کوچولو من چند وقته که توی صحرای ترکمن‌ها چادر زدم آخه دارم آتش بدون دود می‌خونم قصه رسید به مریضی بچه‌های اینچه‌برون مادرهاشون زیر درخت مقدس دعا می‌کردن که تو گم شدی راستش من خیلی به تو فکر کردم به مادرت و بعدش خیلی غصه خوردم ولی هربار می‌خوندم: گرنگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد حالا امروز صبح فهمیدم که تو‌پیدا شدی و‌یک غم بزرگ و تبدیل به یک شادی کردی منم رسیدم به اینجای کتاب اینجا که اسمش اتحاد بزرگ دختر قشنگ صحرا الهی شکر که صحیح و سالمی . @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. اخبار این روزهای دنیا عجیب من و یاد این جملات علی صفایی حائری می‌ندازه «یا اَللهُ یا رَحمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّت قُلوبَنا عَلی دینِک.» @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. فرفریِ فسقلیِ فلفلی من اردی‌بهشتیِ نعنایی گوجه گیلاسیِ خندونم تولدت مبارک دو روز دیگه تولدته اما امروز گرفتیم چون میخواستم به صاحب امروز سپرده باشمت
. برو بچت و بنداز سطل آشغال از این بچه چیزی در نمیاد .
. با بدبختی ازش وقت گرفتیم.چندماه چندماه وقت‌می‌داد. می‌گفتن بهترین فوق مغز و اعصاب کودکان توی مشهد. در مطب که باز شد دور تا دورش پر از دانشجو بود.دکتر برگه‌های آزمایش و ازم گرفت.گفت:«خب. این بچه مشکلش ژنتیکی و نمی‌شه کاری براش کرد فقط هرروز بدتر می‌شه و پسرفت می‌کنه» طوری حرف می‌زد که انگار از امیرحسینم بیزار بود.بی‌پروا پریدم وسط حرفش:«امکان نداره دکتر.امیرحسین گردن نمی‌گرفت الان خداروشکر چهاردست‌وپا می‌ره.حتی می‌تونه از پله‌ها بالا و پایین بره» توی چشم‌هام زل زد و صدایش را بالا برد:«اشتباه می‌کنی.تو نمی‌فهمی.اون داره پسرفت می‌کنه حالیت نیست پس خیلی هم تلاش نکن.برو بندازش گوشه خونه الکی هم هزینه نکن» بدون هیچ حرف دیگه‌ای زنگ زد تا مریض بعدی بیاد.قرار بود قلب یه مادر دیگه رو تکه تکه کنه.شبیه سلاخ‌خونه بود تا مطب.یاد حرف مامان علی افتادم که همین دکتر بهش گفته بود«برو بچت‌و بنداز سطل آشغال.از این بچه چیزی درنمیاد» تمام مسیر مشهد تا شهرمون گریه کردم.از رفتن پیشش پشیمون شده بودم.حس می‌کردم دکتر قلبم و چاقو زده.دلم می‌خواست دکتر و دم و‌دستگاهش را مچاله کنم بندازم توی همون سطل زباله‌ای که برای همه تجویز می‌کرد.ناامیدی چادرش و روم پهن کرده بود.پاهام رمق نداشت.شاید برای همین وقتی اسم امیرحسین برای کاشت حلزون دراومد پیگیری نکردم.حالا پشیمونم.شاید اگر اونجوری نمی‌شد حداقل بچه‌ام می‌شنید.من هیچ‌وقت نمی‌بخشمشون نه اون دکتر،نه اون کسی که موقع تولد امیرحسین بهش اکسیژن نرسوند که cp بشه. مامان امیرحسین برایم می‌نوشت و من از پشت گوشی اشک‌هایش را می‌دیدم.خودم و هزاران مادر دیگر را دیدم.حتی مادربزرگم را وقتی سوزن اشتباهی به پدرم زدند و دیگر نشنید را دیدم. ما مادرها بارها و بارها زمین می‌خوریم و تکه‌تکه می‌شویم.گاهی به‌خاطر غیرمعمولی بودن بچه‌هایمان و بیشتر به‌خاطر حرف‌های اطرافیان و مخصوصا دکترها.به‌خاطر بی‌احترامی‌ها و توهین‌هایی که تا مغز استخوانمان را می‌سوزاند‌.ما فلج شده اشتباهات بی‌شمار پزشکی هستیم که بعد تبدیل می‌شویم به متهمان بدهکار همیشگی. با این‌وجود ما مادرها دوباره بلندمی‌شویم.اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم،موهای سفیدمان را رنگ می‌کنیم و لبخند می‌زنیم شاید برای همین حالا امیرحسینِ خوش تیپِ چشم عسلیِ ما دارد با واکر راه می‌رود. پی نوشت: دکتر،حرف برای پرتاب بهت زیاد داشتم اما من مثل تو نیستم. امام علی (ع): هركه طبابت مى‌كند بايد از خدا بترسد و خيرخواه باشد و سعى خود را به كار برد. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق