.
و گفت: محبت وفا است.
تذکر الاولیاء _ عطار _ بخش ۴۸
#عطار
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
با عشق رزی یک فیلم رمانتیک است.
الکس و رزی از بچگی باهم بزرگ شدهاند. آنها در دلشان عاشق هم شدهاند اما در ظاهر از ابرازش میترسند.
دیالوگ:
بعضی وقتها آدمها نمیفهمن بهترین اتفاق زندگیون دقیقا جلوی روشون نشسته
خونه فقط یه مکان نیست یک حس
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
مادرها پشت ورودی مغزم ایستاده بودند. فراخوان هر ساله بود. زیر کارتهای دعوت نوشته بود «وعده ما فردای روز مادر در صحن مغز» درها باز شد و زنهایی که مامان بودن یادشان رفته بود به سالن اجتماعات وارد شدند. مجری آیه ۴ بلد، ۲۸ انفال و ۱۱۵ هود را خواند و سرود میم مثل مادر را پخش کرد. بعد از مامانها خواست در جایگاهشان در شیارهای مغز بنشینند. مانیتورها قوانین گردهمایی را نشان میدادند: «سرزنش، راهحل دادن، یادآوری ضعفها، ترس از آینده و بهکارگیری هر نوع ایکاش ممنوع است.اینجا هرچه بگویی حق با توست»
مامانها حرفهایشان را میزند، همدلی میگرفتند و مینشستند. مجری به عنوان آخرین نفر و مسئول مراسم دعوتم کرد تا عهدنامه را بخوانم. میکروفن جیغ کشید. صدای تِپتِپ انگشتهایم آرامش کرد. گفتم: «اگر زنی هستی که از مادر شدن فقط آرزوش برات باقی موند. همسر نداری اما توی خیالت، نوزادی رو توی آغوشت تاب دادی و براش لالایی خوندی. فرزند غیرزیستی داری و دلت حس لگد زدن به شکم رو هیچوقت بهت نداد. جنینی داشتی که چند صباحی همراهت بود و بعد ازت خداحافظی کرد. نوزادت کودکی رو ندید. کودکی داشتی و به نوجوانی نرسید. نوجوانی داشتی و آرزوی دیدن جوونیاش به دلت موند. جوانی داشتی که از دیدنش قد رشیدش محروم شدی. مثل من فرزند متفاوتی داری و غم این تفاوت روی قلبت سنگینی میکنه. یا به هر دلیل دیگهای مادر بودنت یادت رفته چون کسی بهت یادآوری نکرده. حس کردی بیشتر پرستار، آشپز، مشاور، مدیر حل بحران و... بودی تا اینکه بخوای مادر باشی. باید یادت بندازم که میدونم سخت گذشت و چقدر تلاش و صبر کردی و خیلیوقته از ته دل نخندیدی...»
سکوت شد. سرم را چرخاندم و کف دستم را روی میکروفن فشار دادم. آب دهنم را به زور پایین فرستادم تا بغض انباشت شده را ببرد. اِهِم اِهِم کردم تا گلویم بلرزد و چیزی باقی نماند بعد دستم تنه میکروفن را گرفت. گفتم: «میدونم حرف شنیدی، قضاوت شدی و زندگیات با سوالها و اظهارنظرهای رنجآور بقیه درآمیخته. میخوام یه چیزی رو بدونی: «تقصیر تو نبود» تو مامانی. ما هر سال فردای روز مادر اینجاییم که از خستگیهای مسیر متفاوتت بگی و باز هم قهرمان باشی»
بعد از میکروفن فاصله گرفتم. مجری فیلم را پخش کرد. نوکطلا روی شانه رباتی که بزرگش کرده بود، نشست. یک جمله سه کلمهای توی آستینش داشت که من و تمام زنهای توی سرم به شنیدنش احتیاج داشتیم. همهمان به پرده زل زده بودیم. گفت:«دوستت دارم مامان»
ما با چشمهایی که زیرش چاله آب بعد از باران شده بود، دست روی قلبمان گذاشتیم و با ربات گفتیم: «منم دوستت دارم»
#مامان
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
هدیه غافلگیرانه مدام رسید
یک پرنده همراه یادداشتی که زن، مادر و نویسنده بودنم را یادآوری میکرد
فکر کردم این هدیه عزیز و محترم را همسایه چیزهایی کنم که بسیار دوستشان دارم.
از تیم حرفهای، قدردان و کاربلد مدام بسیار متشکرم
@modaam_magazine
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
یک بسته بسیار شکیل و ارزشمند از طرف رییس سازمان تبلیغات جناب آقای حجت الاسلام قمی به دستم رسید. به مناسبت هفته کتاب و قبل از روز مادر.
نحوه قدردانی و فرستادن هدیه توسط همکاران ایشان آنقدر مودبانه و زیبا بود که همیشه در ذهنم موندگار خواهد ماند. مخصوصا که همراه دعای خیر برای دخترانم و خانوادهام بود.
بالاخره یک نفر پیدا شد و بهجای کتاب بن کتاب هدیه داد.
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
هدایت شده از انباری و اتاق کناری
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چون روزهای زیادی به جای امیرالمؤمنین،
گلۀ گوسفندان رو مقتدای خودم قرار دادم،
و چون روزهای زیادی باخنده خوندم: «بخور و بخواب کارمه، الله نگهدارمه»،
امروز با این جملهها گریه کردم.
یک گوشۀ این اتاق میگذارم برای فردا.
#قفسۀ_وسایل_فردا
@anbarivaotaghekenari