eitaa logo
با شمیم تا شفق
251 دنبال‌کننده
478 عکس
63 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. پسر بچه تقریبا دوساله بغل پدرش انگشتش رو دراز کرده به سمت دو تا مجسمه پرنده: «مُغِ اون مُغِ. مُغ می‌دونی چیه؟ توتوِ نوک‌نوک می‌کنه مُغ. من مُغُ دوس دارم. مُغ نارنگی مال من گِلمِز مال تو. بابا مُغ بَلام بِخَل» @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. ری چالز رابینسون یک خواننده و آهنگساز نابیناست که در حیطه کاری‌اش خلاق و نابغه است و سالهای زیادی آهنگ‌هایش در صدر قرار می‌گرفتند. او به موسیقی، زن‌ها و موادمخدر اعتیاد دارد. فیلم براساس زندگی واقعی ری ساخته شده و از کودکی تا بزرگسالی او را روایت می‌کند. فیلم نسبت به چیزی که ارائه می‌ده طولانیه. با توجه به شخصیت محور بودن و زمان فیلم می‌تونست تا زمان فوت شخصیت ادامه پیدا کنه اما این اتفاق نمی‌‌افته. فلش‌بک‌ها با اینکه بسیار مهم هستند اما چفت‌و‌بست درستی مابین لحظات فیلم پیدا نکردند. فیلم برای من این شکلی بود که آدم با وجود محدودیت می‌تونه پیشرفت کنه و همین آدم اگر خودش رو محدود نکنه با سر زمین می‌خوره مناسب بچه‌ها نیست. دیالوگ‌ها: تو نابینا میشی ولی احمق نیستی یک بار دیگه بهت نشون می‌دم. اگر بازم اشتباه کردی کمکت می‌کنم. ولی برای بار سوم خودت باید انجامش بدی. چون دنیا اینجوریه فکر کردی می‌ترسم این همه ثروت و رها کنم. تنها چیزی که بابتش می‌ترسم از دست دادن تویه. چون از کجا یک ری رابینسون دیگه پیدا کنم؟ @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. شکمم به اندازه گریب‌فروت رشد کرده‌ بود. جلوی پایم نشست. مثل یک پسربچه که اولین کاردرستی‌اش را پشت سرش قایم کرده. کارت ویزیتی را روبه‌رویم گرفت.نوشته بود: «آموزشگاه خوشنویسی هاشم‌پور.تحریری،نستعلیق،شکسته» چشمم مثل چراغ‌قوه توی تاریکی درخشید. «می‌خوای خطاطی یاد بگیری؟» سرش پایین بود و لبخند می‌زد. چشمهایش بین من و کارت حرکت می‌کردند گفت: «می‌خواستم خط تحریری رو ادامه بدم ولی آقای هاشم‌پور پیشنهاد کرد برم سمت نستعلیق» من توی چشم‌هایش ذوق و تردید را باهم دیدم گفت: «آخه نمی‌دونم می‌تونم یا نه. اگه ادامه ندم چی؟» حرفی را به او زدم که دلم می‌خواست بقیه به من بزنند «هیچی نمی‌شه.تجربه است.ارزشش رو داره» گفت: «ما همینجوری تو زندگی وقت کم میاریم. خطاطی همش تمرین» گفتم: «تو شروع کن، بقیه‌اش با خدا» شکمم که قد یک طالبی شد تولدش رسید. جا قلمی لازم داشت و دست‌دست می‌کرد چون ترم اولی مرددی بود که به ادامه مسیر اطمینان نداشت. قاطی ماجرا شدم. باید مثل تمام مسیرهای زندگی حمایتش می‌کردم و به اندازه سهمم هلش می‌دادم. با استادش تبانی کردم. قرار شد تشویقش کند تا جاقلمی که هدیه من بود را انتخاب کند. بعد کاغذ نوشته‌ام را داخلش بگذارد. کاغذی که برایش در مسیر خوشنویسی آرزوهای بلند کرده بودم. به خانه که رسید گفت: «آخه جاقلمی به این بزرگی می‌خوام چیکار. برای کسی خوبه که وسایلش زیاده و خطاط شده» گفتم: «تو هم بعدا که خطاط بشی وسایلت زیاد میشه» گفت:«در بهترین شرایط دو سه سال طول می‌کشه که فقط ممتاز بگیری» گفتم: «چشم بهم بزنی گذشته» شکمم که به بزرگی یک هندوانه شد در شرف اولین آزمون خطاطی بود. گفت: «خدا کنه همزمان با آزمون به‌دنیا نیاد» لبخند زدم و تکراری‌ترین جوابم را دادم: «نگران نباش.درست میشه» هندوانه شکمم تبدیل به یک بادکنک کم باد شد که اولین آزمون خطاطی‌‌‌اش گره خورد به دومین تجربه مادری‌ام. توی نمایشگاه خوشنویسی وقتی دختر سه ساله‌ام بغلم بود و اسمش را زیر تابلوها دیدم تمام آن سکانس‌ها مثل واگن‌های قطار در چشمم گذشت‌. زیرلب گفتم: «ثمره‌ استمرارت مبارک. هرچند بار هنر به‌طور کامل از شکم هنرمند زمین گذاشته نمی‌شود چون خلق و تولدهای بسیاری قرار است به‌دنیا بیایند» یاسر سالاری توی کانال شطحیاتش نوشته بود: «آدمی که قلم خوبی داشته باشه و برات بنویسه» انگار ما را می‌گفت. ما با هنری که روحمان را درگیر کرده برای هم می‌نویسیم‌. او برایم نوشته‌های ریز و‌ درشت خطاطی می‌کند و به یخچال و‌ تخته می‌زند و من صدای قژ‌قژ قلم‌جوهری‌اش را کلمه و‌ روایت می‌کنم. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. یه هدیه واسه شما 🌱 .
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی از «سبک» حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟
هدایت شده از بهارِ زهرا
جمله‌ای از آقای صفایی حائری خیلی برایم تلنگر بود. پسرشان گفتند: « بچه‌ای که از درون خودش شکسته تو دیگه نشکونش.» فکر کردم که میشود به جای بچه کلمۀ آدم را گذاشت. آدمی که پشیمان است، اشتباهی کرده و متوجه شده و توی خودش مچاله شده و عجیب شکسته را با حرف‌ها و زخم زدن با زبان و سرزنش خردش نکنیم. به جای خراش ترک‌های روح و جسمش، مرهم باشیم. @baharezahraa
. بابا یک پراید استیشن یشمی داشت که خیلی دوستش داشتم. استیشن واگن‌ها ماشین‌هایی هستند که صندوق عقبشان در امتداد صندلی‌ها ادامه پیدا کرده و فضای بزرگتری را ساخته. طوری که علاوه بر باروبنه، آدم‌ هم می‌تواند در این قسمت بنشیند و خوشحال شود. انگار کف واگن شادی را مثل نقل عروسی به هوا پخش می‌کرد. هرکس آن‌جا بود شوخ‌طبع و شادمان می‌شد. ضرب می‌گرفت و بقیه را می‌خنداند. استیشن واگن‌ها فرصتی می‌ساختند که آدم‌ها با صمیمیت و همراهی، از معمولی‌ترین چیزها، شوق و شور و خاطره بسازند. آن‌ها نه به شلوغی مینی‌بوس بودند که صدا به صدا نرسد و نه به معمولی بودن ماشین‌های دیگر. استیشن‌ها برای من خاص بودند. برای همین وقتی قرار شد یک سفر جدید را شروع کنم، استیشن انتخاب اولم بود. صوت یگانه را باز کردم: «می‌خوام دوره نویسندگی شرکت کنم اما شرایطشون برای من سخته. دنبال جایی هستم که منعطف باشه» صوت بعدی‌اش یک سوال بود «میشه تو منتورم باشی؟» خودم را در مسیر نویسندگی نوپا می‌دیدم چه رسد به اینکه راهنمای مسیر هم بشوم. شبیه راننده‌ای که تازه اجازه راندن در جاده را دارد و‌ حالا پیشنهاد سرپرستی کمپر دریافت کرده. به یگانه همین‌ها را گفتم اما او اشکالی در تازه‌کار بودنم نمی‌دید. می‌خواست با من همسفر باشد حتی اگر قرار بود از کنار جاده آهسته برانم. جایی خواندم آموزش دادن خود فرد را هم رشد می‌دهد‌. ده‌اش را صد می‌کند. چه چیزی از این بهتر. پس بگذار برای ما هزار شود. استیشن واگنم را تعمیر و‌ تجهیز کردم. کارواش بردم و توی بلندگو صدا زدم: ظرفیت شش نفر. دوست داشتم طوری باشد که همراهان سفرم فرصت گفتگو داشته باشند و از همه مهم‌تر استیشن برای آن‌ها هم خاص و خاطره‌ساز شود. اولین دوشنبه اردیبهشت روشنش کردم. قرار شد هر هفته دم غروب حرکت کنیم. تکراری‌ترین چیزها را بار دیگر با تمام حواسمان تجربه کنیم تا بتوانیم دوباره مثل بچگی‌ حیرت‌زده شویم. بعد برگردیم و دریافت‌هایمان را بنویسیم. سفر با من اما سه قانون داشت. اول. خودمان را فقط با پشت سرمان مقایسه کنیم و نه با هیچ‌کس دیگری. دوم. نقطه گذاشتن بهتر از صفحه خالی است. سوم. به اندازه خودمان تلاش کنیم و ناامید نشویم چون یک قدم هم ارزشمند است. من هر هفته با تمام عشقم استیشن را روشن کردم و حالا که سفر تمام شده با غم، خیالی آسوده و رضایت پارکش کرده‌ام. نمی‌دانم دوباره روشنش خواهم کرد یا نه. اما می‌دانم اگر دوباره تصمیم به سفر بگیرم باز استیشن اولین انتخاب من است. پ ن: یکی از جلسات کارگاه نویسندگی ما ممنون همراهیتم ❤ @Seyed_ehsan_marjani @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
هدایت شده از [ هُرنو ]
تا الان ۱۹۲ نفر جمع شده‌ایم و نیت کرده‌ایم که تا ، یک خانوادهٔ مستحقِ آبرومند را راهی منزل جدیدشان کنیم. این خانواده، سه فرزند دارد و مادر خانواده به علت وخامت اوضاع معیشتی و اقتصادی، خانواده را ترک کرده است. جهت تکمیل کارهای باقیماندهٔ خانه، ۲۰۰ میلیون تومان نیاز است که قرار شده طی سه پرداخت ۷۰ میلیونی به کمیتهٔ امداد انجام شود. اگر دوست دارید به جمع ما بپویندید و ماهانه ۲۰۰هزارتومان پرداخت کنید از طریق پیوند زیر اقدام کنید. 👇 https://survey.porsline.ir/s/Bcey0tjGبا کلیک روی شمارهٔ کارت پایین هم می‌توانید مستقیما مبلغ دلخواهتان را واریز کنید.
5892101503421816
پ‌.ن۱ : من قول داده‌ام که هزینه را می‌رسانم. روی نگاه خدا حساب کرده‌ام. بنا به قول من، سه هفته است که فرایند اتمام ساخت خانه آغاز شده. از این خیر عقب نمانید. پ.ن۲ : این خانواده‌ از سادات نیستند. می‌توانید برای صدقات روزانه هم از این شمارهٔ کارت استفاده کنید. پ.ن۳ : لطف کنید و محبت؛ این پیام را دست به دست کنید. ❤️ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف