eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
388 دنبال‌کننده
19هزار عکس
11.8هزار ویدیو
38 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 💟میروم تا مادر بگیرم 💢این جمله را به همراه عکسی از خودش📸 زمانیکه در پرواز ایران به بود در فضای مجازی منتشر کرد. این جمله عجیب بوی میداد. از آن خداحافظی های بی برگشت🚷 💢طوری که خودش گفته بود اینبار آب نریزید❌ و دیگران را خبر نکنید. ساعاتی قبل از ، زمانی که همرزمش از او پرسید کجا میروی؟ چنین پاسخ داد: 👈پیش به سوی بغل مادر💞 حضرت زهرای مرضیه (س) 💢باشد که ماهم به دچار شویم که چه حالیست این عاشقانه ♥️ ! ⇜اکنون که در آغوش مادری بگو از چه خبر؟ از پهلوی شکسته اش😭 از جگر گوشه هایش⁉️ راستی از (ع) خبر داری؟ یا که باید سراغش را از نخلستان🌴 و چاه گرفت؟ این بر تو چه میگذرد؟ کمی برایمان بگو...😭😭 🌹🍃🌹🍃 @bashohadatashahadattt
📸تصویری که در آن، شهید تعدادی از عناصر داعش را به اسارت گرفته است! 💥سرداری که وقتی به شهادت رسید، به علت شرایط منطقه، خبر را شبکه‌ها و رسانه‌های منتسب به داعش و تکفیری‌ها پخش کرده بودند. دشمن با این کار می‌خواست انتقامش را از شهید🌷 جبار عراقی با نام جهادی «ابوعارف» بگیرد. چون ابوعارف در زمان باعث شده بود تعداد زیادی از عناصر داعش را به اسارت بگیرند. 💥شاید این ذوق‌زدگی رسانه‌های دشمن با این عنوان که «مالک اشتر ایرانی‌ها را کشتیم» گویای اوج نفرت و تکفیری‌ها از ابوعارف باشد. از طرفی چون پیکر شهید🌷 در تیررس تک‌تیرانداز جیش‌النصر بود، حدود ده‌روز طول کشید تا همرزمانش پیکر مطهرش را به عقب برگردانند. در این مدت،‌ داعش برای تحویل‌دادن پیکر درخواست آزادی ۷۰نفر از تکفیری‌ها را کرده بود که با مخالفت شدید همسر شهید مواجه شد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @bashohadatashahadattt
یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت می‌کند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد می‌خواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی می‌گفتی؟ چرا اینقدر بی قراری می‌کردی؟چی‌شده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من به‌خاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز می‌خواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !. راوی: مادرشهید 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... ‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
نشـستم سر قبـر یه خانـمی اومد كنارم نشسـت گفـت شه‍یده فائزه رحیمی ۴۰روز قبل از اومـد سر قبر شهیدآرمان اونقـدر گریـه میکرد ك ما نمی‌تونستیم بلندش کنیم •••🥲 _بهش گفتم مشكلی داری❓❕ _گـفت تا نگیرم بلند نمیشم:) _گفتم چی.. _گفت شهادت🖇🕊 _گفتم جوونی مگ چن سالته... _گفت ²⁰سالمه و دیر شده😢 گفت چله زیارت عاشورا شهید صفری برداشتم اومدم از شهید آرمان برات شهادت بگیرم••و شد انچـه خواست و ما جاموندیـم. 🌿 🌹🍃🌹🍃