eitaa logo
با شهدا
960 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
489 ویدیو
5 فایل
کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس ،شهدای ترور ،مدافعان وطن و مدافعان حرم @bashohda تاریخ ساخت کانال 1397/02/04 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
💮تنها #هدیه_آقامهدی برای من.... در طول ۴ سال زندگی مشترک‌مان جنگ بود و اصلاً فرصت نبود که خرید کنیم، تنها #هدیه‌ای که آقا مهدی برای من گرفت، یک روسری ژوژت که گوشه‌اش گلدوزی شده بود، با یک #سجاده از مشهد بود؛ هنوز هم آن را #یادگاری نگه داشتم؛ برای دیدار امام یا سفر مشهد که می‌رفت، #کتاب می‌خرید... * آرزویی که هیچ وقت برآورده نشد... همیشه از #آقامهدی دور بودم؛ #دلتنگی‌هایم زیاد بود، همیشه حسرت می‌خوردم و خواهم خورد که چند روزی در کنار هم باشیم؛ اما وقتی می‌آمد، فقط چشم‌های خسته و لباس‌های خاکی‌اش او را می‌دیدم... حتی لحظه‌ای نمی‌توانستم فکر کنم که یک روزی آقا مهدی از من دور باشد؛ او جرأت این را نداشت که از #شهادتش حرفی بزند، وقتی حرفی می‌زد، شروع می‌کردم به گریه کردن.... #عاشقانه‌های_شهدا #شهدا #خاطرات #دفاع_مقدس @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍️قبل از عملیات کربلای 5 بود ، بچه ها دور هم جمع بودند ، که یکدفعه سر و صدایی بلند شد ! صدا ، صدای سید باقر بود ، جوش آورده بود و با یکی از بچه های بسیجی بگو مگو می کرد ! 🍀پا در میانی کردیم و قضیه ختم به خیر شد ، حالا یکی باید میومد و وجدانش رو آرام می کرد ، به خودش می فرستاد که این چه کاری بود کردی؟ فردا کی مرده کی زنده؟ ، چطور می خوای جواب بدی ؟ آخر سر هم تصمیم گرفت بره و اون بسیجی رو پیدا کنه ، به هرکی میرسید سراغش رو می گرفت ، دیگه داشت کلافه می شد ، که پیداش کرد بهش گفته بود ، ما بچه زود جوش میاریم و زود پشیمون میشیم. برادر ، شما ما رو حلال کن من اشتباه کردم من نفهمیدم. دست انداخته بود گردنش و بوس و ماچ و طلب حلالیت ! خلاصه از دلش درآورده بود ! فاصله ی راضی کردنش تا یک روز هم نشد.... 📚ستارگان خاکی @bashohda کانال باشهدا
همیشه با بود. موقع هم با وضو بود دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت: ان شاءالله باشه؛ آخریش هم شد.... شهید شادی روح شهید صلوات @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍️مسجدکه میرفتم ، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم ساده زیست بود ، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه ۴۵۰۰ تومنی بود ... مهریه ام ۱۴ سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -مي گفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... می گفت می گفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم.... من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...برای چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و می خواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شودهمسر شهید برای رسیدن و ازدواج با مهدی عسگری چله می گیرد ،ده سال بعد برای رسیدن مهدی به خدا چله می گیرد ... خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌳یكی ازكارهايی که صبـ☀️ـح به انجام آن مبادرت می كرد 👈خواندن بود و استمرار همين زيارت عاشورا‌ها بهانه‌ ی شد🕊🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 شهیداحمد بودیم و متوجه می شدیم و از این غیبت کوتاه مدتی که بخاطر رفتنش به بود احساس ناراحتی میکردیم چون با حضورش بین دوستان احساس شدیدی بینمان ایجاد میشد. او برای ما مثل یک بود که وقتی (از جهاد) می آمد وقت های زیادی را با ما می گذراند تا روزهای غیبتشی را جبران کند.روزها و ساعات زیادی باهم وقت می گذراندیم و بعد از از زمانهایی که در اختیار ما قرار داده بود میکنیم چون او اگر میخواست میتوانست تمام وقت خود را فقط با باشد. احمد همیشه روی لبهایش بود و مثل همیشگی بود. همیشه کار و اوقات فراغتش را از هم جدا میکرد و پس از اتمام کار از اولین لحظه ای که به خانه می آمد برای خبرگرفتن از ما و یا هماهنگی برای سرگرمی و دورهمی های دوستانه مان به ما میزد همیشه فوتبال یا با کامپیوتر بازی میکردیم. از ها بالا میرفتیم تا به مقام علیه السلام برسیم و طبق خواسته احمد ناهار و شام میخوردیم،یادم میاد که قرار گذاشته بودیم بار دیگر به آنجا برویم ولی نبودیم...🌷 @bashohda کانال باشهدا
برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . مادرمان من تحصیل نکرده ولی علاقه بسیار شدیدی به اهل بیت داشت . یه روز میاد خونه همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت : من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : @bashohda کانال باشهدا
🌴 خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی . 🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس اینطور معروف بشه. 🌴 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… 🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” 🌴 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و می کشید به کف بچه ها و خاکش رو می مالید رو و می گفت : 🕊 🌹 @bashohda کانال باشهدا
🌷 " " در پانزدهم شهریور ماه 1340در شیراز و در جوار بارگاه ملکوتی (ع) چشم به جهان گشود. او از سن شش سالگی با امادگی کامل و با شور و شوقی کودکانه ، قدم به مدرسه گذاشت و پس از سالها تلاش و کوشش، با اخذ مدرک دیپلم به تحصیلات خود پایان داد. وی پس از پیروزی انقلاب به عضویت انقلاب اسلامی شیراز در آمد. و از اولین روزهای جنگ به عنوان و عملیات سپاه در چندین عملیات از جمله عملیات سرنوشت ساز «» که به مجروحیت شدید وی از ناحیه دست انجامید شرکت کرد. وی سرانجام در نوزدهم شهریور 1364 در حالی که فرماندهی گردان حضرت زهرا (س) را به عهده داشت در منطقه حاج عمران به رسید. متن زیر از شهید مجتبی قطبی در عملیات خیبر است که حال و هوای او را در زمان بیان می کند:🌷 🍃() 🌷در عملیات خیبر از ناحیه دست به شدت مجروح شده بود، تا حدی که هم رزمانش یقین پیدا کردند که مجتبی هم از میانشان پر کشیده است. خبر دهان به دهان در لشکر پیچیده بود و یک لشکر غم بر انگیخته بود. بعدها خودش جریان مجروحیت را این گونه تعریف می کرد: "وقتی ترکش به دستم خورد، چیزی متوجه نشدم. اما بعد از مدتی احساس سبکی و همچون پَر از آسمان بالا رفتم. در آسمان تمام دوستان شهیدم با لباسهای سفید، همچون من را احاطه کرده بودند. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم اما شادی ام خیلی دوام نیاورد. ناگهان مثل اینکه از ارتفاع سقوط کنم به زمین افتادم و خود را روی تخت دیدم."🌷 @bashohda