eitaa logo
با شهدا
959 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
489 ویدیو
5 فایل
کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس ،شهدای ترور ،مدافعان وطن و مدافعان حرم @bashohda تاریخ ساخت کانال 1397/02/04 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 در یازدهم دیماه سال ۱۳۴۵ در شهرستان ساری چشم به جهان گشود. در سن ۱۷ سالگی به عضویت درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان منجیل رفت و پس از چندی با گروهان سلمان از گردان مسلم به کردستان، اهواز و هفت‌تپه منتقل شد. سید با حضور در عملیات‌های کربلای ۱، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، والفجر ۸ والفجر ۱۰ چندین بار مجروح شد. او در تاریخ ۱۷. ۴. ۱۳۶۶ ملبس به لباس مقدس شد و پس از پایان جنگ در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلای ساری مشغول خدمت شد. سیدمجتبی بیشتر عمرش را وقف کرد. او با عشق به (ع) و (عج) و ارادت به (ع) همیشه به ذکر مدح و مصیبت این بزرگواران می‌پرداخت. او در طول دوران دفاع مقدس بر اثر مجروحیت‌های مختلف طحال، بخشی از روده خود را از دست داد و به دلیل میگرن عصبی و میکروبی که در گلویش وجود داشت، هرسال تقریباً از اوایل زمستان به شدت بیمار می‌شد. سرانجام سید مجتبی در اوایل دیماه سال ۱۳۷۸ به دلیل در قسمت «ایزوله» بیمارستان بستری شد و در تاریخ 11 بهمن 1378 هنگام بعد از یک هفته بیهوشی کامل چشم گشود و را زمزمه کرد و بعد به شهادت رسید @bashohda کانال باشهدا
🚨 سه شهید و زنده شدن مادرشان 💠 علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی، می‌گوید: ●سال ۸۴ زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، فوت کرد. ۴۵ دقیقه چهره‌اش را پوشاندند و حاج علی، را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت. ●آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینه‌اش را بدهیم می‌توانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. هم که جرّاح مغز متبحّری بود گفت مادرمان، فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. در آن لحظه به ، مخصوصاً توسّل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، ●خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و صورتش را با پارچه پوشانده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه‌هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیده‌ام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر گفت: آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه‌ای که خانه‌های خرابه‌ای مشابه خانه‌های قدیمی قم داشت. ●درب باغی باز شد، فرزندانم و و آمدند من را داخل باغ بردند همه‌ی آدم‌هایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمی‌دیدم. به من گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت می‌آییم. هدیه به روح مطهر شهید @bashohda