#خاطرات_شهدا 🌷
💢ماه رمضان سال ۷۷ #مصطفے هنوز بہ سن تڪلیف نرسیده بود براے #سحرے بلند شدیم اما مصطفے را بیدار نڪردم.
💢خودش موقع #اذان بیدار شد، وقتي دید اذان مے گویند .بغض ڪرد و با ناراحتے گفت: « #چرا منو بیدار نڪردید⁉️»
💢دستے روے موهایش ڪشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به #سن_تڪلیف نرسیدے »
اخم هایش را درهم ڪشید و با دلخورےگفت:
💢«از این بہ بعد هر ڪسے بہ سن تڪلیف رسیده بره نون بخره، #آشغال ها رو بذاره دم در،من #بچہ_ام و هنور بہ سن تڪلیف نرسیدم »
💢ناگفتہ نماند ڪہ آن روز، بدون سحرے #روزه گرفت، براے من هم درس شد ڪہ تمام ماه رمضان براے #سحر بیدارش ڪنم .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
#شهدا #مدافعان_حرم #خاطرات #دفاع_مقدس
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
معلم جدیدمون #بیحجاب بود، مصطفی تا دید سرش رو انداخت #پایین! خانوم معلم اومد سراغش و دستش رو برد زیر چونهاش، منظورش این بود که سرت رو بگیـر #بالا؛
#مصطفی چشماش رو بست و سرش رو بالا آورد. از کلاس زد بیرون و رفت سمت خونه...تا وسطای #حیاط مدرسه، هنوز چشماش رو باز نکرده بود...
شهید #مصطفی_ردانیپور
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍️ #خاطرات_شهدا
#همسر شهید چمران :
#وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن #خسته شدی "
او می گفت : " #تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در #بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما #اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی #شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
#مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به #شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت #مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟...
@bashohda
کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
#ازدواج_به_سبک_شهدا
#شهید_هسته_ای
#مصطفی_احمدی_روشن
رفقایم توی بسیج شنیده بودند #مصطفی ازم خواستگاری کرده.
از این طرف و آن طرف به گوشم میرساندند که «قبول نکن، متعصبه».
با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت.
سر برنامههای بسیج اگر فکر میکرد حرفش درست است، کوتاه نمیآمد.
به قول بچهها حرف، حرف خودش بود، معذرت خواهی در کارش نبود.
بعد از #ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقام باور نمیکردند این همان #مصطفایی باشد که قبل از #ازدواج میشناختند.
طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
#خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت.
خانوادهام قبول نکردند. گفتند «سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم». دو سال طول کشید. آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضیشان کرد.
کمی بعد از #ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد، بس که لاغر بود و قد بلند. توی سازمان #انرژی_اتمی هم مشغول شد.
مهریه را خانوادهها گذاشتند، پانصد تا سکه؛ ولی قرار بین من و #مصطفی چهارده تا سکه بود.
بعد از #ازدواج هم همه سکهها را به من داد.
مراسم عقد و عروسی را #خانه خودمان گرفتیم، خیلی #ساده.
روای :
#همسر_شهید
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #خاطرات #وصیتنامه
@bashohda
کانال باشهدا
🚨 #معجزه سه شهید و زنده شدن مادرشان
💠 علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی، میگوید:
●سال ۸۴ #مادرمان زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل #سکته_مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، فوت کرد.
۴۵ دقیقه چهرهاش را پوشاندند و حاج علی، #شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت.
●آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینهاش را بدهیم میتوانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. #پزشکش هم که جرّاح مغز متبحّری بود گفت مادرمان، فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند.
در آن لحظه به #سه_برادرشهیدم ، مخصوصاً #آقامصطفی توسّل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم،
●خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و صورتش را با پارچه پوشانده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاههایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند.
حال #مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیدهام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر گفت: آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقهای که خانههای خرابهای مشابه خانههای قدیمی قم داشت.
●درب باغی باز شد، فرزندانم #مصطفی و #مرتضی و #محمد آمدند من را داخل باغ بردند همهی آدمهایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمیدیدم. به من گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت میآییم.
#شهیدان
#مرتضی_پالیزوانی
#مصطفی_پالیزوانی
#محمد_پالیزوانی
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #وصیتنامه #عکس
@bashohda