eitaa logo
با شهدا
955 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
489 ویدیو
5 فایل
کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس ،شهدای ترور ،مدافعان وطن و مدافعان حرم @bashohda تاریخ ساخت کانال 1397/02/04 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم. همین که عقد کردیم، کلی اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛ اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل پسر خودمونی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار مسئولیت و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.» سخت بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد. بعد هم، اتاق خودم را که طبقه بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم. @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
بعد از چند روز ماموریت با ماشین بنیاد جانبازان آمده بود خانه... گفتم: یه ده روزی میشه تو خونه ایم،حوصلمون سر رفته... حالا که ماشین آوردی بریم خونه مامان اینا؟؟ گفت: نه! گفتم:خوب پس بریم گلستان شهدا... باز گفت:نه. بعدهم پاشد و گفت:من می روم این ماشین را بذارم بنیاد و برگردم ... بعدش هر جا خواستی می رویم.این ماشین اینجا بمونه، واسه شما شیطون میشه. همسر شهید غلامرضا جان نثاری @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده. منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی... تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده اماما تو چیز دیگری.. @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔻خصوصی برای همسرم !! 🔅 صفیه بایستی ان شاءالله مرا ببخشی من نتوانستم همسر خوبی برایت باشم ولی تو خودت میدانی که من دنبال چه کار بودم و وقت من در چه راه می‌گذشت و قلبت قوی باشد برای خدا. سرنوشت ما دست خداست فقط باید در راهش بود که هر چی پیش بیاید از اوست. امیدوارم در همه حال در طلب جلب رضایتش باشی وخود را به او سپرده و شکرگزار دائمیش باش التماس دعا دارم... @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
❣ همسرم شهید ڪمیل خیلی بود☺️ مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میڪرد... یادمه تابسـتون بود و هوا بود خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم وخوابیدم😴 «من به گرما خیلی حساسم» خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلی گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته بعد از چند ثانیه احساس خیلی کردم 🌱 و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نه... دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم😇 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگی... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روی سرم می چرخونه تا خنک بشم...😳😢 پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز داری می چرخونی!؟ خسته شدی😞 گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی ودلم نیومد☺️ 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
. عاشق 💞خدا بود... کسی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و تشکر داشته باشه...🤗 یاد گرفته بودم که... به جای تشكر بهش میگفتم... "الهی شهید شی و همنشین سیدالشهدا(ع)...❤️" تو جوابم میگفت... "دعات قبول....☺️ ولی آخه من خود خدا رو میخوام...❤️" همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت... اینو به خوبی میتونستم... از اولین و آخرین شرطش واسه ازدواج درک كنم... بهم گفت میخواد دوماد حضرت زهرا(س)بشه... خیلی شوخ‌طبع بود...😄 بعضاً اصرار میکردم كه... "صادقم...❤️ یكم جدی باش..." ولی اون میگفت... "زندگی مگه غیر از شوخیه...؟"😉 زندگی واسش تنها یه بازی بود... تنها حرف‌ جدی ما مربوط میشد به شهادتش...❣️ همون جلسه خواستگاری... كارشو برام توضیح داد و گفت... ممكنه چندین ماه تو مأموریت باشه... وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد... بی‌تابیش😥 شروع شد... تموم این مدت تلاش میکرد رضایتمو واسه این سفر بگیره... پا به پاش تو جریان كاراش بودم و... به نحوی قضیه سوریه رفتنش واسم عادی شده بود... ولی این اواخر... هر لحظه بودن با صادق واسم ارزشمند بود...💕 چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیش میرسه... صادقم داوطلبانه پیگیر كاراش بود... اوج احساسات و وابستگیهای دیوانه‌وارمون به هم...💕 واسه هر دومون عذاب‌آور بود... وقتی فهمیدم واسه رفتن در تلاشه... حالم دگرگون شد...😣 گریه كردم...😭 از علت ناراحتی و اشکام سؤال كرد و... این پلی شد واسه صادقم تا برام از رفتن و وصیتایش بگه... از اون به بعد واسه مون عادی شده بود... صادق از نبودناش میگفت و من از دلتنگیهای بعد رفتنش...💔 گریه میکردم و خودش آرومم میکرد...😭 قبل رفتنش... مدت سه سالی كه با هم زیر یه سقف بودیم...💕 كلی واسش مراسم عزا گرفته بودم... مراسمی كه جز خدا و من و صادق... هیچ شركت‌ كننده‌ای نداشت...😔 سال آخر زندگیمون مدام دلهره رفتنشو داشتم... () @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
❤️❤️❤️ 🌸 همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! . خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت 😍. گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ . ✨ به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹 چهـل شب با هـم عاشورا خوندیم.😇 گاهـے می رفتیم بالای پشت بوم می خوندیم. دراز می کشید و سرش رو میذاشت روی پام و من صد تا لعن و صد تا سلام رو می گفتم.😊 انگشتامو می بوسید و تشکر می کرد.😍 همه ی حواسـم به منوچهر بود. نمیتونستم خودم رو ببینم و خدا رو. همه رو واسطه می کردم که اون بیشتر بمونه.😔 اون توے دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر.😞 برام مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن میزنه، همین موقع هاست....😭 کناره گیر شده بود و کم حرف.😣💚 🌸 @bashohda کانال باشهدا
🙃🍃 ⚘هروقت که از ماموریت میومد، به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد. منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه با گل رز درست کنم..🥀 ⚘یبار که از ماموریت های زیادش، خیلی ناراحت بودم، به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم، یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. ⚘روز پنجشنبه بود، من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.. میخواد یه کاری انجام بده... صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته. خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای، سفره که چیده شد شما بیا... ⚘بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده. یه گوشه سفره یه با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ... ✍🏻‌به روایت همسر ♥️🕊 @bashohda کانال باشهدا
🔻همسر‌شهید‌حججی: موقع‌پرو‌لباس‌مجلسی‌یواشکی‌بهم‌گفت: «هنوز‌نامحرمیم! تا‌بپسندی‌بر‌می‌گردم.» رفت‌و با سینی‌آب‌هویچ‌بستنی‌برگشت.🍺 برای‌همه‌خریده بود‌جز‌خودش.گفت میل ندارم. وقتی‌خیلی‌اصرار‌کردیم‌مادرش‌لو داد‌که‌روزه‌گرفته‌است. 👌 ازش پرسیدم:«حالا‌چرا امروز؟» گفت: «می‌خواستم‌گره‌ای تو‌کارمون‌نیفته‌ وراحت‌بهت‌برسم.»❤️ هدیه به روح مطهر شهید @bashohda کانال باشهدا
کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! 📕کتاب سراسر عاشقانه هدیه به روح مطهر شهید @bashohda کانال باشهدا
‌ صبـح زود حمیـد مے خواست بره بیرون، برایـش تخم مرغ آب پز کرده بودم وقتے رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایسـاده بود همین کہ تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش هـم عصبانے بودم که اومـده بود تو آشپزخانہ هـم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه حمید سریـع خودشـو رسـوند تو آشپزخانہ و بـا خونسردے بهـم گفت : آروم باش،تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم این قـدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد هدیه به روح مطهر شهید @bashohda کانال باشهدا