eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رحم‌ها را بیشتر جری می‌كرد. انگار مسابقه‌ای بود بین تمام مردانگی، با تمامی نامردی‌ها و شقاوت‌ها، هر چند كه سعید را با سنگدلی هر چه تمام‌تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود كه تاج  افتخار پیروزی را بر سر گذاشته و بر بال ملائك به ملاء اعلی پیوست. تنها به آخرین قسمت از زندگی سعید وكیلی می‌پردازم كه اگر سراسر زندگی‌اش هم درسی نباشد همان اواخر دنیایی از ایثار و گذشت، مروت، و مردانگی، استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه‌گر ساخت. او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس... خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و بدنش را ... الله اكبر... لااله الا الله ... اینكار تنها برای او نبود رسمی شده بود برای هر كس زیر شكنجه جان می‌سپرد البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند. درود به روان پاك تمامی شهیدان بالاخص شهید سعید وكیلی. قبل از آزادی ما، دو تن از خلبانان هوانیروز در آن حوالی كه ما بودیم مشغول گشت زنی بودند. افراد كومله با لباس مبدل به آنها علامت می‌دادند و آنها نیز بر زمین می‌نشینند افراد كومله یكی از خلبان ها را دستگیر می‌كند و خلبان دیگر كه طی درگیری زخمی هم می‌شود به پایگاه برگشته و گزارش ما وقع را می دهد. بعد از چندین روز هواپیماهای شناسائی منطقه را شناسایی می‌كنند و برادران رزمنده طی یك عملیات آن منطقه را آزاد و در نتیجه ما نیز آزاد شدیم. آن موقعی كه عملیات صورت می‌گرفت و افراد كومله فراری و متواری می‌شدند من بیهوش بودم و در هواپیما بود كه به هوش آمدم و فهمیدم آزاد شده‌ام. به علت جراحات بسیار سنگینی كه داشتم امكان معالجه‌ام در تهران نبود بعد از 24 ساعت به وسیله بنیاد شهید به آلمان فرستاده شدم. همراه من عده دیگری از برادرانی كه آنها نیز در این عملیات آزاد شده بودند به آلمان آمدند. مدت كمی گذشت تا الحمدالله بهبودی حاصل شد و برگشتم ولی برادرانی بودند كه هر دو دست و هر دو پایشان ناقص شده بود و یا چشمهایشان را در آورده بودند، آنها ماندند تا معالجه شوند. موقعی كه آزاد به خانه برگشتم كسی را دور و برم نداشتم چون پدرم در زمان شهید نواب صفوی توسط ایادی استعمار شهید شده بود و مادرم همان موقع كه شنیده بود بدست كومله اسیر شده‌ام سكته می‌كند و تا به بیمارستان می‌رسد به رحمت ایزدی می‌پیوندد. در این مدت كه اسیر بودم برادرم كه خلبان بود به شهادت می‌رسد كه جنازه‌اش هم پیدا نشد. شوهر خواهرم همراه با دو تا از بچه‌هایش به شهادت رسیدند. و یكی دیگر از فرزندانش هم به دست مزدوران صدامی اسیر است. تنها من مانده‌ام و یكی دو نفر دیگر از افراد خانواده.
شتری هم برخوردار می‌شدم. البته بعد از هر شكنجه مدتی به مداوایم می‌پرداختند آن هم نه به خاطر خود من و یا دیگران بلكه به خاطر اینكه یك مقداری از پوستم ترمیم شود تا بتوانند مجددا شیوه تازه‌تری را اعمال كنند. شاید فكر كنید این چیزها را برای جلب احساسات و عواطف شما خوانندگان عزیز می‌گویم اما اینها همه حقیقت محض است و دنیا باید از این همه پستی و رذالت و كثافتی كه دامنگیرش شده شرم نماید و منادیان دروغین حقوق بشر بفهمند كه در این منجلاب بیش از هر كسی خودشان غوطه ور و مورد تمسخر بشریتند. اینها را كه می‌گویم تنها برای سندیت در تاریخ آینده‌گان است. دنیا بشنود كه پای گرفتن اعتراف از یك اسیر، به وسیله تیغ موكت بری سینه‌‌اش را بریده و كلیه‌اش را در می‌آوردند. و این شكنجه‌ها تنها برای من نبود هر كه مقاومت بیشتری داشت شكنجه‌اش بیشتر بود و این اصلی از اصول حیوانیشان شده بود و اصل دیگر اینكه مردان باید بجنگند و زنان اعتراف بگیرند. هر چه بیشتر فكر كنی كه اساسا اعتقاد اینان بر چه مبنایی است كمتر به نتیجه می‌رسی، آیا ماركسیستند؟ آیا نازیست‌ یا فاشیستند؟ یا چنگیز و آتیلا و دیگر خونخواران سلف خود را اسوه قرار داده‌اند؟ من شاهد جنایاتی بودم كه گفتنش نیز مشمئز كننده و شرم آور است... مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را كومله نیز اجرا می‌كرد با این تفاوت كه قربانی‌ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یكی از سركردگان بردند پس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند. شش نفر از مقاوم ترین بچه‌های بسیج اصفهان را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر می‌زدند و آنها شادی و هلهله می‌كردند. ولی آن بی انصاف باز هم تقاضای قربانی كرد. مجددا شش سپاهی، چهار ارتشی و دو روحانی آورده شدند و از طرف اقوام و دوستان و آشنایان  هدیه شدند. آن عزیزان نیز چون دیگر برادران به فیض شهادت عظیمی رسیدند. من و عده‌ دیگری از برادران را كه برای تماشا برده بودند به حالت بیهوشی و اغما به زندان برگرداندند ولی شنیدیم تا پایان مراسم عروسی 16 نفر دیگر را هم در طی مراحل مختلف قربانی هوسرانی شیطانی خود كرده بودند. ننگ و نفرین ابدی بر شما كه اگر تنها قانون جنگل را هم مبنای خود قرار می‌دادید اینچنین حكم نمی‌كردید. بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه می‌خواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان كُرد آن منطقه كوتاه كنیم چرا كه به قول حضرت امام «آنها كردستان را به فساد كشاندند و مردم كردستان را به طرز وحشتناكی اذیت و آزار كردند، آنان اموال مردم را غارت كردند و همه را كشتند.» اگر انسان از شنیدن این حرف كه آنها می‌خواستند حاكمیت آن منطقه را بدست گرفته و بر سر مردم مسلمان و غیور كردستان كه ذخایر انقلابند حكومت كنند، برخود بلرزد و در دم جان بسپرد هیچ جای شگفتی نخواهد بود چونكه ما در این مدت چیزهایی را دیدیم كه حتی شنیدنش هم ممكن است برای شما سنگین باشد. یك نمونه را برایتان عرض می‌كنم. قبلا اسمی از برادر سعید وكیلی برده بودم. ماجرائی را كه بر سر این برادر آورده شده است نقل می‌كنم. همان طور كه در بالا هم گفتم تنها برای ثبت در تاریخ و اعلام آن به تمام دنیاست كه این صحبت‌هار ا می‌گویم. شاید كه بشنوند و من باب دلخوشی تنها همین یك عمل را محكوم كنند. از مقاوم ترین افراد، سعید وكیلی، سرگرد محمد علی قربانی، سرگروهبان جدی و دو خلبان هوا نیروز بودند كه اغلب اوقات اینها زیر شكنجه بودند. سعید 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل كوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز كه كمی بهبودی یافته بود آوردندش و مجددا اعتراف گرفتن شروع شد. همانطور كه گفتم این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان به خاطر این بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته‌ شده و آن وقت همان پوست‌های تازه را می‌كندند كه درد و سوزندگی‌اش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه با همان جراحات داخل دیگ آب نمك می‌اندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وكیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل كرد و لب به سخن نگشود. او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌كرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان«سقیفه» قسمت:چهلم علی علیه السلام همانطور که دلش پیش زهرایش بود ،برای نماز مغرب و عشاء به مسجد رفت. سلام نماز را داد که ناگهان حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند در حالیکه کل چهره‌شان را اشک پوشیده بود ، گریان وارد مسجد شدند و مستقیم به طرف پدر رفتند ، آرام چیزی را در گوش او زمزمه کردند ، علی علیه السلام رنگ از رُخش پرید و هراسان از جا بلند شد و با شتاب از مسجد بیرون رفت و بدون اینکه کفش به پا کند به طرف خانه که فاصله ای کم با مسجد داشت، حرکت نمود . علی....این پهلوان خیبر شکن ، همو که در کل عالم به شجاعت شهره بود، تا به خانه رسید چندین بار به زمین افتاد و برخاست و آنانکه شاهد این حال غریب علی بودند دانستند که اتفاقی ناگوار افتاده... عمر سر درگوش ابوبکر ،چیزی آهسته گفت و پشت سرش آنها هم به طرف خانهٔ امیرالمؤمنین حرکت کردند... به پشت درب که رسیدند ، صدای شیون و زاری اهل خانه به همگان می فهماند که این خانه، بار دیگر عزیزی از دست داده و برای اهل مدینه واضح بود که چه کسی پر کشیده... مدینه، قیامت کبری شده بود و انگار دوباره زخم عروج پیامبر صل الله علیه واله ، دهان باز کرده بود ،صدای گریهٔ زن و مرد ،مدینه را پر کرده بود و انگار این دنیا طلبان، تازه فهمیده بودند چه کسی را از دست داده اند.... درون خانه همه بی تاب بودند، علیِ مظلوم، حسن را می گرفت ، حسین خود را به روی پیکر بی جان مادر می انداخت، حسین را میگرفت ، زنینبین دست به گردن زهرا سلام الله علیها می انداختند. در همین هنگام ابوبکر وعمر پیغام دادند که جلوی درب خانه منتظر دیدار علی علیه السلام هستند. علی به جلوی درب رفت و آن دو پیش آمدند ،درست است که رسم تسلیت دادن را دربین عرب به آوردن آتش و تازیانه بدل کرده بودند ، اما اینک دیگر فاطمه ای نبود که تازیانه بر بدن مبارکش فرو آورند و بین درودیوار از نفس بیاندازنش...عمر که همیشه زبان گویای ابوبکر بود جلو آمد و با پررویی تمام رو مولای تنهایمان گفت : ای پسر ابیطالب مباد برای نماز بر دختر پیامبر صل الله علیه واله،بر ما پیشی بگیری؟! و اُف بر دنیا طلبان که خود ، مظلومه ای را می کشند و خود را مقدم میدارند برای نماز خواندن بر پیکرش.... علی علیه السلام کودکانش را به ظاهر آرام کرد و همراه اسما و فضه رحمت الله علیه ،پیکر مطهر فاطمه اش را شست و با سدر و کافور بهشتی که جبرئیل از آسمان آورده بود ، حنوط نمود و کفن کرد و سپس فرزندانش را صدا زد تا یکی یکی با مادرشان خداحافظی کنند و چه جانسوز بودن این صحنه و مرا یارای بیان آن نیست😭 شب به نیمه رسید ،علی علیه السلام،فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و عمویش عباس را فراخواند، بر پیکر زهرا سلام الله علیها نماز خواندند و همانطور که وصیت حضرتش بود در تابوتی چوبین و پوشیده، پیکر مطهرش را قرار دادند و شبانه و بی صدا در تاریکی حزن انگیزی روان شدند تا ابوتراب ، امانتی را به خاک سپارد.... علی علیه السلام برای اینکه دشمنان ندانند ، کدام قبر از آنِ دختر پیامبر است ، چندین قبر تازه بنا نمود، صبح زود ابوبکر و عمر جلوی جماعتی از مردم، بر در خانهٔ علی علیه السلام حاضر شدند تا نماز بر پیکر مطهر فاطمه سلام الله علیها گذارند‌ مقداد درب نیم سوخته را به کناری زد و همانطور که امتداد نگاهش به میخ درب بود که روزگاری بر سینهٔ زهرا، نشسته بود ، فرمود: دیشب فاطمه را به خاک سپردیم... در اینجا عمر که انگار آتش گرفته بود در حالیکه خُرناس میکشید رو به ابوبکر گفت: مگر دیشب به تو نگفتم اینها به زودی کارشان را می کنند؟! عباس رحمت الله علیه جلو آمد و فرمود: دختر پیامبر صل الله علیه واله وصیت کرده بود که شما بر او نماز نخوانید! عمر که چون آتشی افروخته دم به دم گُر میگرفت رو به او گفت : ای بنی هاشم! شما از حسادت قدیمی تان دست بر نمی دارید و سپس فریاد زد و ادامه داد: به خدا قسم ، اراده کرده ام تا قبر فاطمه را بشکافم و بر او نماز بخوانم... در اینجا بود که علی...اسدالله الغالب، این شیر بیشهٔ حق ،جلوی او ایستاد و در حالیکه با نگاه غضبناکش او را خورد میکرد ،فرمودند: به خدا قسم ،ای پسر صهاک، اگر هدفت اینچنین باشد، دستت را به سوی خودت برمی گردانم ، خوب میدانی اگر شمشیر از غلاف بکشم آن را تا ریشه جانت فرو می برم. در اینجا بود که عمر خوب میدانست وقتی علی علیه السلام قسم بخورد و دست به شمشیر شود هیچ از دودمان او برجا نمی گذارد، پس ساکت شد‌... واینچنین بود که با پیوند خوردن زهرا سلام الله به پدرش در ملکوت ، درد و سختی او به پایان رسید و اما تازه شروع سختی های علیِ تنها، با بچه هایی قد و نیم قد و بی مادر بود...سختی هایی که از اجتماعی به اسم «سقیفه» شروع شد و تا ظهور دولت منجی آخرالزمان ،ادامه دارد.... «یارب الفاطمه بحق الفاطمه، اشف صدرالفاطمه بالظهورالحجة» «پایان» به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤🌹🖤🌹🖤🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *مداحِ اهل بیت*🕊️ *شهید محمد آژنـد*🌹 تاریخ تولد: ۲۷ / ۴ / ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← موقع رفتنش به او گفتم: «من هیچ وقت نگفتم نرو🥀و هرگز در کارت برای رفتن به سوریه مانع تراشی نکردم🥀فقط بگو من که همه ی دل خوشیم و همه وجودم تو هستی💕 بگو چه کار کنم؟»🥀آن قدر با اهل بیت (ع) ارتباط عمیقی داشت و به آن ها دلداده بود، که گفت: «شما رو به حضرت زینب(س) میسپارم🌙 میگفت من خیلی هیچم🥀ولی برای حضرت زینب (س) خیلی گریه کردم✨ به خاطر همین شما را به بی بی میسپارم.»🌙در نُه روزی که سوریه بود سه بار تماس گرفت📞دو بار اول با محبت و گرم صحبت کرد💕بار سوم به او گفتم:📞«خیلی چشم انتظار تلفن هات هستم بازم زنگ می زنی؟»🥀جواب داد: «دیگه چشم انتظار نباش!»🍁 و آن قدر سرد و بی محبت حرف زد که از دست او ناراحت شدم.»🥀او از دنیا دل برید و آسمانی شد🕊️محمد روضه‌های حضرت زهرا(س) را بسیار سوزناک می‌خواند🥀و واقعا می‌سوخت؛🥀اولین تیری هم که به او اصابت کرد در پهلویش بود🥀و دو ساعت بعد نیز با تیر «قناصه»💥 سرش را هدف قرار می‌دهند که به شهادت می‌رسد🥀او مانند امام حسین (ع) بدنش در بیابان ماند»🥀۵ ماه بعد پیکرش که دست داعشی ها بود مبادله شد🌙و به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید محمد آژنـد* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"سقیفه " رفتن به قسمت اول 🖤🌹🖤🌹🖤🌹 👇👇👇👇 https://eitaa.com/takhooda/27857
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«خدایا ! تو می ‏دانی که هدف ما شهادت نیست؛ بلکه پیروزی در راه توست. خدایا! تو شاهدی که آگاهانه و برای جهاد در راه تو به جبهه‏ ی جنگ می‏ روم، اگر شهید شدم، به آرزویم رسیده‏ ام. خدایا! تو را شکر می‏ کنم که این نعمت الهی را به این انسان ذلیل عطا فرمودی. ای امام! ای کسی که قلب ‏های ما را تسخیر کردی و اگر تو نبودی، در این سرزمین انقلابی رخ نمی ‏داد. اماما! اینک که ضربه ‏ها از هر طرف به سوی تو نشانه رفته است و تو به یاری خدا هم ‏چون کوه استوار ایستاده‏ ای و مسئولیّت سنگین [رهبری] را به دوش گرفته‏ ای، مطمئن باش که ما یار و یاور تو هستیم و از اسلام و قرآن دفاع خواهیم کرد. مادرم ! اگر در کنار جنازه‏ ی من قرار گرفتی، بگو این افتخار و سعادت است که نصیبم شده است تا چنین فرزندی را روانه‏ ی جهاد نمایم. بگو: مگر فرزند من عزیزتر از علی اصغر (ع) و علی ‏اکبر (ع) امام حسین علیه ‏السلام است که جان خود را در راه اسلام فدا کردند. مادرم! در مرگ من زاری نکن و از امام‏ خمینی درس بگیر که در شهادت فرزندش اشک نریخت؛ چون می ‏دانست رضای خداوند در آن است . خواهر عزیزم! سلام. حجاب، عفّت و پاکدامنی را سرلوحه ‏ی زندگی‏ ات قرار بده و زینب گونه پیام شهیدان را به گوش جهانیان برسان . برادران عزیزم! پیوسته در راه اعتلای اسلام و فرامین امام‏ خمینی از جان و دل بکوشید و راه شهیدان را پیش بگیرید . ملّت ایران! از شما می ‏خواهم که با اطاعت از امام که فقط برای خدا و مستضعفان جهان علیه مستکبران ، رسالت خود را انجام می ‏دهد؛ یاری دهنده ‏ی اسلام باشید و وحدت و همبستگی خود را حفظ کنید...» شادی ارواح طیبه شهدا 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از کودکی او را با سفر های راهیان نور آشنا کردیم ، سفر هایی که هم جنبه ی معنوی داشت و هم تربیتی ، سفر های ده بیست روزه ای که تا اخر تعطیلات عید طول میکشید . سختی و کمبود زیادی داشت ، خیلی ها جا میزدند و کم می آوردند ، اما مشقت های این سفر از او آدمی ساخته بود که بتواند در برابر مشکلات صبور باشد ، کم توقع باشد ، قناعت کند، سازش پذیر باشد و تلاشگر و هدفمند باشد و از نظر جسمی قوی باشد. این سفر برای او و خانواده ی مان حکم بنزین سال را داشت که یک سال موتور روح و جانمان را روشن نگه میداشت و به طور ویژه روی اعتقاداتمان مؤثر بود . شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌷 نقل از _ مادر _ شهید 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada