خاطره ای از زبان فاطمه مغنیه:
"جهاد مشهد را خیلی دوست داشت.
هروقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم مشهد.خودش می رفت .
گاهی هم به من زنگ میزد و می گفت فاطمه بریم مشهد؟ می رفتیم.. خیلی سفر های خوبی هم می شد.
بعد از شهادت بابا، متولیان حرم های متبرکه، پرچم های متبرکه را برایمان فرستادند، تا با بابا دفن کنیم.
پرچم کربلا ، نجف ، حضرت زینب(س)..
بعد از شهادت جهاد هم پرچم های کربلا و حرم حضرت زینب (س) را برایمان فرستادند.
موقع تدفین اول پارچه امام حسین علیه السلام را که جهاد عاشق عزاداری برایشان بود را پهن کردیم؛ در همان حین کسی رسید که پرچم گنبد امام رضا (ع) را آورده بود.
آن فرد اصلا از زمان دقیق مراسم خبری نداشت. خواست خدا بود که به موقع رسید. این پرچم را حتی برای بابا هم نفرستاده بودند، انگار خود امام رضا علیه السلام آن را فرستاده بود."
منبع: jihady.ir
#فاطمه_مغنیه
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدمحمودشهبازی🌹
💠چفیه خونین💠
چند ثانیهای از شهادت شهبازی نمیگذشت که حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایهای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود، و آخرین نماز شبش را میخواند. چفیه خون آلودهاش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی میدانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: «به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو میروند.» همدانی پرسید: «محمود کجاست؟» حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت:« الحمدا… محاصره خرمشهرکامل شده و بچهها به نهر عرایض رسیدهاند» دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟» اشک در چشمان حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد. همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمندههای لشگر ۲۷ محمد رسول الله راپر از اندوه کرد.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
عکسی که می بینید، در اواسط دهه شصت شمسی در مناطق عملیاتی گرفته شده است. نفر وسط، سردار دلاور و جهان آشوب سپاه، حاج عبدالله رودکی است و این عکس هم از آلبوم شخصی او گرفته شده است. نوشته های روی عکس، دستخط شخص سردار رودکی است. ایشان بالای سر عکس خودش نوشته: «در انتظار»
پیش از انقلاب دارنده عنوان 3 سال قهرمانی متوالی رشته «بوکس» کشور و چندین عنوان قهرمانی در رشته کشتی به شمار میرفت.
سردار شهيد حاج عبدالله رودكي در دوران دفاع مقدس، مغز متفکر نبرد با شناورهاي متجاوز آمريكايي و شكل گيري یگان قايق هاي تندر به شمار میرفت و در مناطق عملیاتی نیز بارها به مقام جانبازي (تا 70 درصد) نائل گرديد.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
عکسی که می بینید، در اواسط دهه شصت شمسی در مناطق عملیاتی گرفته شده است. نفر وسط، سردار دلاور و جهان
او که آرزوی شهادت را از سالهای جنگ در قفس تنگ جسمانی اش جای داده بود سرانجام چند روز پس از پیروزی لبنان هنگامی که برای معارفه فرمانده جدید نیروی دریایی استان بوشهر به این استان سفر کرده و در منزل یکی از بستگان در روستای «آب پخش» براز جان از توابع شهرستان دشتستان میهمان بود، زمانی که منادی قدسی اذن ورود به جمع نمازگزاران را از گلبانک آسمان ندا داد، عبدالله در کمال بندگی در حالیکه وضو می گرفت مورد اصابت گلوله اسلحه شکاری یکی از ایادی منافقین قرار گرفت و در 45 سالگی این چنین نام دریادار دوم پاسدار عبدالله رودکی در تاریخ 9/3/1379 در صحیفه شهادت به ثبت رسید.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
تابلوی زیبای نقاشی اثر دانيال فرخ
جاویدالاثر #احمد_متوسلیان در آغوش مقام رهبری
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
شهید سیدحسین دوستدار
خبر شهادت برادر و پخش شیرینی
یک روز حسین به خانه آمد و گفت "حیاط را مرتب کنید." گفتم "برای چه؟" پاسخ داد: "دوستهای من و حسن قرار است مهمان شما باشند." گفتم "آنها که مهمان نیستند بچههای من هستند". در چهره او ناراحتی و غمی را احساس کردم گفتم "اتفاقی افتاده است؟" تا خواست شروع به صحبت کند گروه گروه از دوستان و همسایهها به منزلمان آمدند. حسین در ظاهر لبخندی زد و گفت: "مادر جان شیرینی داریم؟" کمی در منزل شیرینی داشتیم، همانطور که شیرینی ها را آماده میکردم حسین به نزدم آمد و گفت: "حسن شهید شد. به میهمانان شیرینی تعارف کنید و خوش آمد بگویید."
توجه به حجاب خواهر
یک روز خواهرش از مدرسه آمد و گفت "معلم از ما خواسته است تا بدون روسری به مدرسه برویم." (دوران رژیم ستم شاهی) حسین به او گفت "دیگر نمیخواهد به مدرسه بروی خودم به تو درس میدهم."
از فردای آن روز در خانه به او درس میداد، از پول خودش خرج او میکرد که از پدرش چیزی نگیرد تا اینکه سیکلش را در خانه گرفت.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
🌹🍃
#وصیت_نامه
✅نهایت عاشقے
چے مے شد امروز شهید مے شدیم و فردا زنده مے شدیم تا دوباره شهید شویم. دوست دارم وقتے شهید شدم، منزل و خیابانمان را چراغانے کنید تا چشم دشمن کور شود، عکس هایم را به دیوار بزنید تا دشمن از حسد بمیرد.
در منزلمان و در خیابان، گلدان و گل بگذارید تا دشمن بداند اگر چه من شهید شدم و آن گل ها پرپر شدند، اما بار دگر گل ها شکفته خواهد شد.
🌷شهید غلام علے مسلمے
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊