۱۵ فروردین ۱۴۰۰
عکسی که می بینید، در اواسط دهه شصت شمسی در مناطق عملیاتی گرفته شده است. نفر وسط، سردار دلاور و جهان آشوب سپاه، حاج عبدالله رودکی است و این عکس هم از آلبوم شخصی او گرفته شده است. نوشته های روی عکس، دستخط شخص سردار رودکی است. ایشان بالای سر عکس خودش نوشته: «در انتظار»
پیش از انقلاب دارنده عنوان 3 سال قهرمانی متوالی رشته «بوکس» کشور و چندین عنوان قهرمانی در رشته کشتی به شمار میرفت.
سردار شهيد حاج عبدالله رودكي در دوران دفاع مقدس، مغز متفکر نبرد با شناورهاي متجاوز آمريكايي و شكل گيري یگان قايق هاي تندر به شمار میرفت و در مناطق عملیاتی نیز بارها به مقام جانبازي (تا 70 درصد) نائل گرديد.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
رفاقت با شهدا
عکسی که می بینید، در اواسط دهه شصت شمسی در مناطق عملیاتی گرفته شده است. نفر وسط، سردار دلاور و جهان
او که آرزوی شهادت را از سالهای جنگ در قفس تنگ جسمانی اش جای داده بود سرانجام چند روز پس از پیروزی لبنان هنگامی که برای معارفه فرمانده جدید نیروی دریایی استان بوشهر به این استان سفر کرده و در منزل یکی از بستگان در روستای «آب پخش» براز جان از توابع شهرستان دشتستان میهمان بود، زمانی که منادی قدسی اذن ورود به جمع نمازگزاران را از گلبانک آسمان ندا داد، عبدالله در کمال بندگی در حالیکه وضو می گرفت مورد اصابت گلوله اسلحه شکاری یکی از ایادی منافقین قرار گرفت و در 45 سالگی این چنین نام دریادار دوم پاسدار عبدالله رودکی در تاریخ 9/3/1379 در صحیفه شهادت به ثبت رسید.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
تابلوی زیبای نقاشی اثر دانيال فرخ
جاویدالاثر #احمد_متوسلیان در آغوش مقام رهبری
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
شهید سیدحسین دوستدار
خبر شهادت برادر و پخش شیرینی
یک روز حسین به خانه آمد و گفت "حیاط را مرتب کنید." گفتم "برای چه؟" پاسخ داد: "دوستهای من و حسن قرار است مهمان شما باشند." گفتم "آنها که مهمان نیستند بچههای من هستند". در چهره او ناراحتی و غمی را احساس کردم گفتم "اتفاقی افتاده است؟" تا خواست شروع به صحبت کند گروه گروه از دوستان و همسایهها به منزلمان آمدند. حسین در ظاهر لبخندی زد و گفت: "مادر جان شیرینی داریم؟" کمی در منزل شیرینی داشتیم، همانطور که شیرینی ها را آماده میکردم حسین به نزدم آمد و گفت: "حسن شهید شد. به میهمانان شیرینی تعارف کنید و خوش آمد بگویید."
توجه به حجاب خواهر
یک روز خواهرش از مدرسه آمد و گفت "معلم از ما خواسته است تا بدون روسری به مدرسه برویم." (دوران رژیم ستم شاهی) حسین به او گفت "دیگر نمیخواهد به مدرسه بروی خودم به تو درس میدهم."
از فردای آن روز در خانه به او درس میداد، از پول خودش خرج او میکرد که از پدرش چیزی نگیرد تا اینکه سیکلش را در خانه گرفت.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
🌹🍃
#وصیت_نامه
✅نهایت عاشقے
چے مے شد امروز شهید مے شدیم و فردا زنده مے شدیم تا دوباره شهید شویم. دوست دارم وقتے شهید شدم، منزل و خیابانمان را چراغانے کنید تا چشم دشمن کور شود، عکس هایم را به دیوار بزنید تا دشمن از حسد بمیرد.
در منزلمان و در خیابان، گلدان و گل بگذارید تا دشمن بداند اگر چه من شهید شدم و آن گل ها پرپر شدند، اما بار دگر گل ها شکفته خواهد شد.
🌷شهید غلام علے مسلمے
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
🌾تو روستای السخره عراق "سال 62 عملیات خیبر،شرق بصره " وقتی با قایق رسیدیم به ما گفتند سنگر بکنید ،عراق شدیدا خط رو میزد ،زمین خیلی سرد بود،هر چی با سرنیزه میزدم زمین گود نمیشد،یه سنگر دیدم که یه بسیجی اسلحه تو دستش بود و چمباتمه نشسته بود، بهش گفتم برادر میشه بیام تو سنگر، دیدم سرش پایینه و خوابیده تعجب کردم که تو این وضعیت آشوب خط گرفته خوابیده بود .
🌾رفتم تو سنگر دیدم اورکت خونیه و شهید شده،متوجه شدم وقتی تیر خورده نشسته تا شهید شده.بچههای مخلصی که در مظلومیت کامل خونشان را دادند.
این دنیا پرستان چطور میخواهند جواب این خونها را بدهند. مطمئن هستم گناهشان از آمریکاییها و اسرائیلیها بیشتره. خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه .
✍راوی محمد رضا اخلاصی
باخداتاشهادت
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
شهیدان مدافع حرم مصطفی صدر زاده و حسن قاسمی
خاطره از شهید مصطفی صدر زاده که قبل از شهادتشان نقل کردند:
.
از صمیمی ترین رفقایم که شهید شدند، حسن قاسمی از بسیجیهایی بود که خودش را به سوریه رساند. در حلب منطقه لیرمون حی الزهرا شهید شد، رزمندهای عجیب دلاور بود که بسیار زیبا و معصومانه به شهادت رسید.
در سوریه باهم آشنا شدیم. منطقهای در سوریه در دست بچههای ما بود. جناح چپ و راست را ما گرفته بودیم و قسمت وسط منطقه را به دست نیروهای سوری دادیم و ۲۰ نفر از نیروهای ما را عقب اینها گذاشتند تا در صورت درگیری به نیروهای سوری کمک کنند.اتفاقی که افتاد این بود که حملهای سنگین در یکی از جناحها صورت گرفت. با شهید قاسمی موتوری داشتیم خودمان را سریع به محل درگیری رساندیم. اوضاع که آرام شد و بعد خبر دادند در جناح دیگر درگیری شده رفتیم آنجا و شهید قاسمی شروع کرد به تیربار زدن و دشمن را زمین گیر کرد. دشمن از این دو ناحیه که دست ما بود نتوانست نفوذ کند برای همین به وسط حمله کرد جایی که ارتش قرار داشت. یک دیده بان تکتیرانداز گذاشته بودیم که اگر اتفاقی افتاد، خبر دهد. به من بی سیم زدند و خبر دادند اینجا حمله شده. ساختمانی که دست سوریهایها بود سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. داوطلب خواستیم تا به ساختمان حمله کنیم و آن را پس بگیریم. با فرماندهان هم هماهنگ کردیم. تا گفتیم چه کسی داوطلب است، حسن قاسمی آمد.
۶ نفر دیگر هم آمدند. مجموعا ۸ نفر شدیم. همین که حرکت میکردیم به حسن اشاره کردم که ببیند ۸ نفر هستیم. حسن بچه مشهد و خادم علی بن موسی الرضا(ع) بود و ارادت خاصی به امام رضا(ع) داشت. میگفت از زمانی که به سن تکلیف رسیده است تا پیش از اینکه به سوریه بیاید زیارت شبهای جمعهی حرم او ترک نشده است. همین که فهمید ۸ نفریم گفت اسم عملیات را علی بن موسی الرضا(ع) میگذاریم.
یا امام رضا(ع) گویان وارد ساختمان شدیم، همکف را پاکسازی کردیم و وارد طبقه یکم شدیم.
آرام آرام وارد شدیم طوری که بین ما و داعشیا تنها یک فضای خالی بین دو دیوار بود. داعشیها گفتند "مین" این دفعه بلد بودم چه بگویم. اشاره دادم بچهها بچسبند به دیوار به حسن اشاره کردم تا نارنجکی را آماده کند. نارنجک را به من نداد کنار دیوار ایستاد و آن را سمت دشمن انداخت و بلند فریاد زد نحن شیعه علی بن ابی طالب(ع) و نارنجک منفجر و درگیری شروع شد. مدام تیراندازی میکردند و ماهم مقاومت میکردیم.
دشمن مدام ما را قوم مشرک و مجوس صدا میزد و حسن هم با حالتی معنوی شروع کرد به فریاد زدن که نحن ابناء فاطمه(س)، یا ابالفضل و یا حسین(ع) میگفتیم و حمله میکردیم. نارنجکی انداختند و من مجروح شدم.
حسن تنها شده بود. من و دوستم مجروح شدیم. نیم ساعت همینطور نارنجک رد و بدل شد. در دیوار ساختمان رو به بیرون شکاف ایجاد کرده بودند و مدام نیروی به آنان ملحق میشد.
حسن قاسمی رجز میخواند و نارنجک میانداخت. یک دفعه اسلحه را زمین انداخت و دو نارنجک به دست گرفت و گفت میروم کار را تمام کنم. گفتم پس جوری نارنجکها را پرت کن که کار تمام شود. به سمت فضای خالی بین ما و داعشیها میرفت که یهو برگشت، دیدم چیزی زیر لب میخواند. فکر کردم ترسیده گفتم حسن کار را به من بده، گفت تو که مجروح شدی. نگو داشت آخرین ذکرها را زیر لب میگفت. همین که رفت صدای تیراندازی آمد. دست و پایم شل شد.
میدانستم حسن اسلحه نداشت. بعد صدای انفجار آمد. با گریه رفتم و هر جور شد خودم را رساندم و حسن را صدا زدم. یکی دیگر از بچهها به کمک آمد و حسن را گرفت. معلوم شد نارنجک حسن اثر کرده و داعشیا رو به هلاکت رسونده بود چرا که دیگر تکفیریها تیراندازی نمیکردند. حسن را برگرداندیم عقب. از من هم خون زیادی رفته بود. ما را به بیمارستان بردند. شب جمعه این اتفاق افتاد و روز جمعه ساعت ۱۰ صبح حسن شهید شد.
جالب این بود زمانی که ترکشهای بدنم را شمردم ۸ تا بود. قربانی این عملیات هم همین یک نفر خادم علی بن موسی الرضا(ع) بود.
.
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
.
{اللهم ارزقتا شهادت فی سبیلک
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ فروردین ۱۴۰۰