eitaa logo
بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) پردیس خواهران
66 دنبال‌کننده
46 عکس
2 ویدیو
0 فایل
بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) پردیس خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
باغ بهشت پُر از تاج گل های گلایل بود. علی آقا مثل پروانه لابه‌لای آن همه گل پرواز می کرد. مادر در یخچال کوچک اتاق را باز کرد و گفت: اگه یه پارچ آب یا یه چیز دیگه ای بود، گل ها رو میذاشتیم توش، تا صبح پژمرده میشن. پرسیدم: برف می آد؟ مادر گل به دست پشت پنجره رفت و به بیرون نگاه کرد. نه، ولی هوا هوایِ برفه. امشب نباره، حتماً صبح می باره. یاد برف سنگین سال گذشته افتادم. گفتم: مادر، سوم بهمن پارسال یادتونه؟ جمعه بود. علی آقا رو دوستاش از اصفهان آوردن. چه روز بدی بود! گل ها دیگر در دست مادر نبود. نفهمیدم بالاخره چه کارشان کرد. آمد و دراز کشید روی تخت کناری. گفت: تو خواب نداری؟ با ناراحتی گفتم: مادر! مادر متوجه ناراحتی ام شد. -جانم عزیزم! - یادته؟ -چرا یادم نباشه عزیزم! یادمه دختر قشنگم. چه برف سنگینی باریده بود. یخ بندان بود، دوستاش یه راست آوردنش خونه ما. رختخوابش رو کنار بخاری انداختم تا یه وقت سرما نخوره. براش سوپ مرغ درست کردم. می خورد و می گفت: وجیهه خانم، چقدر خوشمزه است، دستتان درد نکنه. بی اختیار اشک هایم راه گرفت. -مادر، علی آقا خیلی سختی کشید. اون وقتا به شما نمی گفتم تا ناراحت و دلواپس نشی. اما خیلی سختی کشیدم. مادر سرش را روی بالش گذاشت و روی دست راست رو به طرف من خوابید و گفت: اجرت با امام حسین، اجرت با امام زمان ان شاءالله. چشم دوختم به سقف و فلورسنتی که بالای سرم روشن بود. فکر کردم چقدر همه چیز زود اتفاق افتاد. این همه حادثه. به مادر نگاه کردم. روی دست راست خوابش برده بود، بدون پتو. دلم برایش سوخت به زحمت از تخت پایین آمدم، پتو را کشیدم رویش . مثل همیشه زیر گلویش را بوسیدم. چه بوی خوبی می داد. چراغ های فلورسنت سقف را خاموش کردم. برف آرام آرام داشت می بارید. آسمان صورتی و روشن بود... گلسـ🌱ـــتان یازدهم 📚 @basij_isuw