eitaa logo
بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) پردیس خواهران
74 دنبال‌کننده
46 عکس
2 ویدیو
0 فایل
بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) پردیس خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
دی ماه سال 1365 بود و اوج بمباران و موشکباران دزفول و اهواز. علی گفت: با من می آی؟ زود گفتم: یعنی میشه؟ شبانه وسایل ضروری زندگی مان را دوتایی جمع کردیم؛ چرخ خیاطی و اتو و قابلمه و بشقاب و وسایل آشپزخانه و یک چمدان لباس و خرت و پرت های دیگر. صبح روز بعد، همان وسایل ضروری را گذاشتیم پشت آهوی خردلی که در اختیارش بود و به طرف دزفول حرکت کردیم. در این بیست و هفت سال چقدر به آن روزها فکر کرده ام. اصلاً هر وقت دلم هوای علی آقا را می کند، ناخودآگاه یاد دی ماه 1365 و دزفول می افتم. واقعاً هم که تمام زندگی من و علی آقا همان روزها بود. لذت دیدن درختان نارنج و پرتقال، عطر دل انگیز برگ های درخت لیمو و اکالیپتوس، هوای مطبوع و فرح بخش آن زمستان تا امروز که این خاطرات را برایتان تعریف می کنم با من است. اصلاً آن ماه های اول بعد از شهادت علی آقا کار هر روز و شبم این بود؛ ساعت ها پتویی روی صورتم می کشیدم و بدون اینکه بخوابم چشم هایم را می بستم و آن خاطرات را مثل یک فیلم سینمایی توی ذهنم تکرار می کردم؛ بدون کم و کاست. اگر هم این فیلم به بهانه ورود کسی یا پیش آمدن کاری متوقف می شد، در ساعات بعد و در همان حالتی که گفتم سعی می کردم به ادامه مرور خاطراتم بپردازم. مثل آن شب در بیمارستان فاطمیه همدان درحالتی بین خواب و بیداری که از عوارض ناشی از آمپول های مسکنی بود که بعد از زایمان به من تزریق شده بود. گفتم که دلم می خواست که علی آقا پیشم باشد. مثل تمام زن های زائو دلم برای همسرم پَر می کشید. دوست داشتم او بود. عجیب دلم برایش تنگ شده بود. همان شب هم از روی دلتنگی پتوی نازک بیمارستان را، که بوی بتادین و الکل و دارو می داد، روی سرم کشیدم و چشم هایم را بستم... گلسـ🌱ـــتان یازدهم 📚 @basij_isuw