🔸اعتبار نامه غلامرضا #تاجگردون، منتخب گچساران رد شد.
از مجموع آراء ١٢٨ رای مخالف و ١٠٢ رای موافق بود.
رای ٢١نفر هم ممتنع بود.
#شبکه_خبر
🔸خدا را شکر، گام بلندی بود برای #مبارزه_با_فساد، همچنان #امیدواریم.
اما یک صد و دو رای هم قابل تامل است!
eitaa.com/masirh
#تشکیلات
یک فرمانده به تنهایی کاره ای نیست، فرماندهی یک عمود و یک سلسله است. این سلسله باید محفوظ بماند و این، با رابطه ای صحیح امکان پذیر است.
#تمدن_نوین_اسلامی
@basij.oqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نمرهی امتحاناتتو توی سایت میبینی
امتحانایی که مطمئنی ۲۰ میشدی😂
#طنز_دانشجویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترمی که بر ما گذشت 😂
#طنز_دانشجویی
به نام خداوند دل های پاک
که نامت بود در دلم تابناک
به نام کسی که تو را آفرید
سر آغاز عشق است و نور امید
عرض سلام و ادب دارم خدمت تمامی اعضای محترم کانال😊
إن شاء الله که حال همگی خوب باشد 😍
با توکل بر خدا در نظر داریم از امروز ، روزی یک قسمت از داستان واقعی و هیجان انگیز و پر شور #عاشقانه_ای_برای_تو
را تقدیم حضورتان کنیم☺️
إن شاءالله از تک تک قسمت های این داستان کمال استفاده را ببرید
🥰🥰
بسیج دانشجویی دانشکده علوم قرآنی میبد
به نام خداوند دل های پاک که نامت بود در دلم تابناک به نام کسی که تو را آفرید سر آغاز عشق است و نو
این داستان واقعی می باشد.
#عاشقانه ای برای تو ❤❤
قسمت اول :
با من ازدواج می کنید؟😊😂
تـوی دانشـگاه مشـهور بــود بـه اینکـه نـه بـه
دختـری نـگاه مـی کنـه و نـه اینکـه، تـا مجبـور بشـه بـا دختـری حـرف مـی زنـه ... هـر چنـد، گاهـی حـرف هـای دیگـه ای هـم پشـت سـرش مــی زدن ... .
تــوی راهــرو بــا دوســت هــام ایســتاده بودیــم و حــرف مــی زدیــم کــه اومـد جلـو و بـه اسـم صـدام کـرد ... خانـم همیلتـون مـی تونـم چنـد لحظــه باهاتــون صحبــت کنــم؟ ... .
کنجـکاو شـدم ... پسـری کـه بـا هیـچ دختـری حـرف نمـی زد بـا مـن
چـه کار داشـت؟ ... دنبالـش راه افتـادم و رفتیـم تـوی حیـاط دانشـگاه
... بعـد از چنـد لحظـه ایـن پـا و اون پـا کـردن و رنـگ بـه رنـگ شـدن؛ گفـت: مـی خواسـتم ازتـون درخواسـت ازدواج کنـم؟ ... .
چنـان شـوک بهـم وارد شـد کـه حتـی نمـی تونسـتم پلـک بزنـم ... مـا
تـا قبـل از ایـن، یـک بـار بـا هـم برخـورد مسـتقیم نداشـتیم ... حتـی
حــرف نــزده بودیــم ... حــالا یــه بــاره پیشــنهاد ازدواج ... ؟ پیشــنهاد احمقانــه ای بــود ... امــا بــه خاطــر حفــظ شــخصیت و ظاهــرم ســعی کــردم خــودم رو کنتــرل کنــم و محترمانــه بهــش جــواب رد بــدم ... .
بــادی بــه غبغــب انداختــم و گفتــم: مــی دونــم مــن زیباتریــن دختــر دانشـگاه هسـتم امـا، پریـد وسـط حرفـم ... بـه خاطـر ایـن نیسـت ... .
در حالــی کــه دل دل مــی زد و نفســش از تــه چــاه در میومــد ...
دســتی بــه پیشــانی خیــس از عــرق و ســرخ شــده اش کشــیده
و ادامـه داد: دانشـگاه بـه شـدت مـن رو تحـت فشــار گذاشــته کــه یــا بایــد یکــی از مــوارد پیشــنهادی شــون رو قبــول کنــم یــا اینجــا رو تــرک کنــم ... بــرای همیــن تصمیــم بــه
ازدواج گرفتـم ... شـما بیـن تمـام دخترهـای دانشـگاه رفتـار و شـخصیت متفاوتــی داریــد ... رفتــار و نــوع لبــاس پوشــیدن تــون هــم ... .
همیـن طـور صحبتـش رو ادامـه مـی داد و مـن مثـل آتشفشـان در حـال فــوران و آتــش زیــر خاکســتر بــودم ... تــا اینکــه ایــن جملــه رو گفــت:
طبیعتـا در مـدت ازدواج هـم خـرج شـما بـا منـه ... .
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش .
ادامه دارد..............
⭕️ سالروز درگذشت «#مهدی_آذر_یزدی» نویسنده داستانهای کودک و نوجوان (۱۳۸۸ ش)
من خودم را از جهت رسیدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم...
#امام_خامنهای
👤 .: علی العین (ره) :.
@TWTenghelabi
این داستان واقعی می باشد.
#عاشقانه ای برای تو❤❤
قسمت دوم:
تالحظه مرگ😁😁
تـو بـا خـودت چـی فکـر کـردی کـه اومـدی بـه زیباتریـن دختر دانشـگاه کــه خیلــی هــا آرزو دارن فقــط جــواب ســلام شــون رو بــدم؛ پیشــنهاد میــدی؟ ... مــن بــا پســرهایی کــه قدشــون زیــر 190باشــه و هیــکل و تیــپ و قیافــه شــون کمتــر از تــاپ تریــن مــدل هــای روز باشــه اصـلا حـرف هـم نمیزنـم چـه برسـه ...
از شـدت عصبانیـت نمـی تونسـتم یـه جـا بایسـتم ... دو قـدم مـی رفتـم جلـو، دو قـدم برمـی گشـتم طرفـش ... .
. اون وقــت تــو ... تــو پســره ســیاه لاغــر مردنــی کــه بــه زور بــه 185 میرسـی ... اومـدی بـه مـن پیشـنهاد میـدی؟ ... بـه مـن میگـه خرجـت رو میــدم ... تــو غلــط مــی کنــی ... فکــر کــردی کــی هســتی؟ ...
مگــه مـن گـدام؟ ... یـه نـگاه بـه لبـاس هـای مارکـدار مـن بنـداز ... یـه لنـگه کفـش مـن از کل هیـکل تـو بیشـتر مـی ارزه .. .
و در حالــی کــه زیــر لــب غرغــر مــی کــردم و از عصبانیــت ســرخ شــده بــودم ازش دور شــدم ...
دوســت هــام دورم رو گرفتــن و بــا هیجــان ازم در مـورد ماجـرا مـی پرسـیدن ... بـا عصبانیـت و آب و تـاب هـر چـه تمــام تــر داســتان رو تعریــف کــردم ... .
هنــوز آروم نشــده بــودم کــه مندلــی بــا حالــت خاصــی گفــت: اوه فکــر کــردم چــی شــده؟ بیچــاره چیــز بــدی نگفتــه. کامــلا مودبانــه ازت خواســتگاری کــرده و شــرایطی هـم کـه گذاشـته عالـی بـوده ...
تـو بـه خاطـر زیبایـی و ثروتـت زیـادی مغــروری ... .
خــدای مــن ... بــاورم نمــی شــد دوســت چنــد ســاله ام داشـت ایـن حـرف هـا رو مـی زد ...
بـا عصبانیـت کیفـم رو برداشـتم و گفتـم: اگـر اینقـدر فـوق العـاده اسـت خـودت باهـاش ازدواج کـن ... بعـدهــم باهــاش بــرو ایــران، شــتر ســواری ... .
اومـدم بـرم کـه گفـت: مطمئنـی پشـیمون نمیشـی؟ ... .
بـاورم نمـی شـد... واقعـا داشـت بـه ازدواج بـا اون فکـر مـی کـرد ... داد زدم: تـا لحظـه مـرگ ...
و از اونجـا زدم بیـرون ...
🌹السلام علیک یا قائم آل محمد (عج)🌹
باز جمعه دیگر می آید....😔
باز روز های بی قراری از راه می رسد...😔
باز بغض های شبانه ام لبریز تر می شود...😔
سلام آقای من...🙂
این سلام با هر سلامی فرق میکند...✋
این دل با هر دلی فرق میکند..❤️
این آشنایی با هر آشنایی فرق میکند...🤗
اصلاً طرف مقابل با هر کسی فرق میکند...
مولایم ...❤️
خواستم از درد هایم بگویم...😓
از درد های شبانه ام..😢
از سوال های بی جوابم ..🤔
از روز های بی قرارم ...😭
اما دیدم درد شما خود (من)است...🥺
مولایم..❤️
روزها را به امید روز جمعه سپری می کنم تا بگویم دلم از روزگار گرفته دیدم خودم در خون به دل کردن 💔 شما کم نگذاشته ام...
تا کی باید به اینگونه وضع عادت کرد...
تا کی باید بدون شما زندگی کرد..
تا کی با🌸 اللهم عجل لولیک الفرج🌸 باید سر کرد..
روزها میگذرد و چرخه روزگار عوض میشود اما هر جمعه که می آید دلم تنگ تر می شود😓
چشمانم اشکهایش لبریز تر می شود 😭
به افق مینگرم تا نورم را بیابم☀️ اما افسوس روزی هر جمعه ام می شود ..
به دلم می نگرنم تا مهدی فاطمه بیاید🙂
چه گناهانی کردیم💘 و از رو نرفتیم...
چه دلهایی را به درد آورده ایم و از رو نرفتیم...
این همه مدعی آمدنش شده ایم
آیا آماده دیدنش شدهایم؟!
گلهای دلم همه از فرط گناه پژمرده شد و تونیامدی
گلهای نرگسم یک به یک بزرگ شدند نیامدی...🌻
💕به امید آن جمعه ایی که بیایی و بیایم💕
🌷 اللهم عجل لولیک الفرج🌷 را می گویم ..
#جمعه_های_بی_قراری
#امام_زمان
✍نویسنده: نرگس فرهادی
@basij.oqm
#تشکیلات
یک شاخص دیگر، مساله حکمت و خردگرایی در کارهاست. کار کارشناسی، مطالعهی درست، ملاحظهی جوانب و آثار و تبعات یک اقدام و حتی گاهی ملاحظهی تبعات یک اظهار نظر، در کارها لازم است.
#تمدن_نوین_اسلامی
@basij.oqm