9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ «خادم جمهور» به همت آستان قدس رضوی منتشر شد!!!
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معلوم نیست کدوم شیر پاک خورده ای رفته اینارو شیعه کرده؟؟! 😅
دمشون گرم👏
#غدیر_در_جهان
فقط حیدر امیرالمومنین است به امید
ظهور ان شا الله
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَىٰ أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ ۗ أَلَا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿٨ هود﴾
اگر عذاب را تا مدّت زمان محدودی (که پایان عمر جهان و آغاز قیامت است) به تأخیر اندازیم، (از روی استهزاء) میگویند: چه چیز مانع آن (از رسیدن به ما الآن) شده است؟ (اگر وعدهی خدا راست است، عذاب را همین الآن بر سر ما بیاورد و ما را مهلت ندهد). هان! روزی عذاب به سراغ آنان میآید و دیگر از ایشان دور نمیگردد (و دست از سرشان برنمیدارد) وچیزی را که در (دنیا) مسخره میکردند، از هر سو دربرشان میگیرد. (۸)
💐
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد🌹
🌺🌺
سلام و درود بر شما عزیزان
صبح سه شنبه 22 خرداد 1403
4 ذی الحجه 1445
11 ژوئن 2024 به خیر
🌻🌻🌻
خداوندا اى پروردگار ما، كه پادشاهى زيبنده توست،
و سپاس حضرتِ تو را سزد، و خدای برحقی جز تو نيست،
بردبار و بزرگوار و مهربان و، داراى عطاى گسترده اى،
و خداوند جلال و اكرام، و پديد آورنده آسمانها و زمينى،
هر چه ميان بندگان مؤمنت قسمت کرده اى از خير يا عافيت يا بركت يا هدايت يا توفيق طاعت،
يا خيرى كه بر اهل ايمان انعام میكنى،
و به سبب آن به سوى خود هدايتشان مى نمايى،
یا در پيشگاهت مقام آنان را به آن بلند میكنى،
يا بدان سبب خير دنيا و آخرت به آنان می بخشى،
از تو می خواهیم كه بهره و نصيب ما را از آن فراوان كنى
🌹🌹🌹🌹
طاعات و عبادات همه ی ما و شما قبول درگاه الهی
اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ، وَمِنْ قَلْبٍ لا یَخْشَعُ، وَمِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ، وَمِنْ دَعْوَةٍ لا یُسْتَجَابُ لَهَا
“خدایا! ازعلم ودانشی که سود وفایده ای نمىرساند و از دلی که فروتن نمیشود و از نفسی که سیر نمىشود و از دعایی که مستجاب نمیشود به تو پناه میبرم” .
آمین آمین آمین
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
🕊 #شهید_مهدی_زینالدین
فرمانده لشکر۱۷ علیبن ابیطالب:
ما باید ویژگی یک منتظر را داشته باشیم و منتظر #امام_زمان (عج) باشیم. 🌹
در زمان غیبت بهکسی منتظر گفته میشود ڪہ منتظر « #شهـادت » باشد...
خدایا شهدا در انتظارند ،
مردم ما در انتظارند
مستضعفین جهان
به تنگ آمدهاند ...😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
🌷🌷.
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
*🌺 [اللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم و اهلِک اَعدائهُم اَجمَعین]🌺*
✊برخیزید که هنــگامِ حضور اســـت
اجتــماعِ صــد هــــزار نفــــری و خانوادگی
حجــــــــــاب #پنجشنبه #۴مردادماه
زمان:از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۸:۳۰
مکان:ورزشگاهِ صد هزار نفری آزادی
🔊جهت ایاب و ذهاب از شهرها و شهرستان های مختلف و هم چنین مناطق مختلف تهران با شماره های زیر تماس بگیرید👇
➖۰۹۲۰۸۳۸۸۰۷۸
➖۰۹۹۲۳۲۴۹۱۷۷
➖۰۹۰۴۶۳۳۳۷۹۴
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
51.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکم طولانیه ولی ارزش دیدن دارد.
🎞 گوشههایی از لحظه خبر شهادت به همسران شهدا...
حس و حالی که فقط یک همسر شهید میداند نفس کشیدن در آن لحظه چقدر جانکاه است🌱
کاش این فیلمها به دست دخترخانمایی میرسید که الان از رنگ لاکشون و قاب گوشیهاشون نمیتونن بگذرن ؛ 😔
تا ببینند بعضی از هم سن سالانشون در همین کوچهپس کوچههای شهر چطوری از همه آرامش شان گذشتن....🙏
#علی_تجلایی
💫 در خمین و تاریخ دفاع مقدساش خیلی از خانمهای جوان شهدا خبر شهادت همسرانشون رو اینطوری شنیدند.
همسری که شهید شده و پیکری که جامانده و قرار نیست برگردد.
و همسری که به خاطر روحیه بچههای خردسالش حتی اجازه گریه کردن نداشت.
💐سلامتی همه همسران صبور وقهرمان
#شهدای_خمین صلوات.
*🌺 [اللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم و اهلِک اَعدائهُم اَجمَعین]🌺*
@shohadayekhomein
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
بسیج فرهنگیان خمین
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_یازدهم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ راحت تر از آن که فکرش
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
#قسمت_دوازدهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
چند سالی گذشت بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، عبدالحسین راهی جبهه ها شد.
بعضی وقتها مدت زیادی میگذشت و ازش خبری نمی شد. گاه گاهی می رفتم سراغ همسنگریهاش که میآمدند مرخصی احوالش را از آنها می پرسیدم یک بار رفتم خبر بگیرم یکی از بسیجیها عکسی نشانم داد. عکس عبدالحسین بود و چند تا رزمنده دیگر که دورش نشسته بودند. گفت: نگاه کنید حاج خانم این جا آقای برونسی از زایمان شما تعریف میکردن یک آن دست و پام را گم کردم صورتم زد به سرخی با ناراحتی گفتم آقای
برونسی چه کارها میکنه کمی بعد خدا حافظی کردم و آمدم از دستش خیلی عصبانی شده بودم. همه اش میگفتم آخه این چه کاریه که بشینه برای بقیه از زایمان من حرف بزنه؟!
چند وقت بعد از جبهه آمد مهلتش ندادم درست و حسابی خستگی در کند. حرف آن جریان را پیش کشیدم ناراحت و معترض گفتم یعنی زایمان هم
چیزیه که شما برین برای این و اون صحبت کنین؟!خندید و گفت: شما میدونی من از کدوم مورد حرف میزدم؟ به اش حتی فکر نکرده بودم گفتم نه.خنده از لبش رفت. حزن و اندوه آمد توی نگاهش آهی کشید و گفت: من ازجریان دخترم فاطمه حرف میزدم یکدفعه کنجکاوی ام تحریک شد افتادم تو صرافت این که بدانم چی گفته
سالها از فوت دختر کوچکمان میگذشت خاطره اش ولی همیشه همراه من بود. بعضی وقتها حدس میزدم که باید سری توی آن شب و توی تولد فاطمه باشد ولی زیاد پی اش را نمی گرفتم
بالأخره سرش را فاش کرد اما نه کامل و آن طوری که من میخواستم گفت:
اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله یادت که هست؟گفتم آره که ما رفتیم خونه خودمون سرش را رو به پایین تکان داد پی حرفش را گرفت. گفت: همون طور که
داشتم میرفتم یکی از دوستهای طلبه رو دیدم اون وقت تو جریان پخش اعلامیه یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم یعنی دیگه نمی شد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم .... جریان اون شب مفصله همین قدر بگم که ساعت دو دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم با خودم گفتم ای داد بیداد من قرار بود قابله ببرم میدونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین زود خودم رو رسوندم خونه وقتی مادر شما گفت قابله رو میفرستی و میری دنبال کارت شستم خبردار شد که بایدسری توی کار باشه ولی به روی خودم نیاوردم عبدالحسین ساکت شد. چشمهاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد:میدونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم اون خانم هر کی بود خودش اومده بود خونه ما.تنها مسجد آبادی حجت الاسلام محمدرضا رضایی سالها پیش آن وقتها که هنوز شانزده هفده سال بیشتر نداشتم یک روز توی زمینهای کشاورزی سخت مشغول کار بود من داشتم به راه خودم میرفتم درباره خلوص و نیت پاک او چیزهای زیادی شنیده بودم . می دانستم اهل آبادی هم دوستش دارند مثلاً وقتی از سربازی برگشت استقبال گرمی ازش کردند. یا روز ازدواجش همه سنگ تمام گذاشته بودند.اینها را خبر داشتم ولی تا حالا از نزدیک پیش نیامده بود باهاش حرف بزنم عجیب هم دوست داشتم همچین فرصتی دست بدهد. شاید برای همین بود که آن روز وقتی صدام زد کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم برام دست بلند کرد و با اشاره گفت بیا نفهمیدم چطور خودم را رساندم به اش سلام کرد جوابش را با دستپاچگی دادم بیلش را گذاشت کنار انگار وقت استراحتش بود همان جا با هم نشستیم. هزار جور سؤال توی ذهنم درست شده بود با خودم میگفتم معلوم نیست
نمازش را تو مسجد آبادی میخواند با وجود اینکه نه پیشنمازی داشتیم و نه نمازجماعتی؛ بارها خودم او را در مسجد میدیدم که تک و تنها نماز می خواند و حتی بادم می آید گاهی که مخفیانه نگاهش میکردم بی اختیار از شور و حال او گریه ام می گرفت.چه کارم داره؟ بالاخره شروع کرد به حرف زدن چه حرفهایی از دین و از پایبندی به دین گفت و از مبارزه و از انقلابی بودن حرف زد تا این که رسید به نصحیت کردن من با آن سن جوانی اش مثل یک پدر مهربان و دلسوز میگفت که مواظب چه چیزهایی باید باشم چه کارهایی را باید انجام بدهم و چه کارهایی را حتی دور و برش هم نروم این لطف او تنها شامل حال من نمیشد هر کدام از اهل آبادی که زمینه ای داشتند هیمن صحبتها را براشان پیش می کشید.
آن روز به قدری با حال و با صفا حرف میزد که اصلاً گذشت زمان را حس نمی کردم وقتی حرفهاش تمام شد و به خودم آمدم تازه فهمیدم یکی دو ساعت است که آنجا نشسته ام.
صحبتش که تمام شد دوباره بیلش را برداشت و شروع کرد به کار دوست داشتم بیشتر از اینها پیشش بمانم فکر این که مزاحم باشم نگذاشت. ازش خداحافظی کردم و رفتم در حالی که عشق و علاقه ام به او بیشتراز قبل شده بود
🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#شادی_روح_شهدا_صلوات
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein