ziyarat-ashura-01.mp3
28.02M
🏴 زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#امام_حسین(علیهالسلام)
#محرم
#قرارعاشقی
#چله_زیارت_عاشورا
🔸التماس دعا🙏
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 «... سفر بخیر ...»
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
19.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴آخرین قابهایی که الجزیره از حضور شهید اسماعیل هنیه در تهران ثبت کرد
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 بوسه خانواده شهید هنیه بر پیکر ایشان در دانشگاه تهران
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقامه نماز رهبر معظم انقلاب بر پیکر شهید اسماعیل هنیه
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
◾️تصویر پیکر شیخ فضل الله بالای چوبه دار یک معنا دارد. گاهی فضا را آنقدر غبار آلود می کنند که مردم یک شهر رضایت می دهند عالمشان را بالای دار ببینند.
▪️عالمی که با همه وجود در مقابل سیل التقاط ایستاده تا مرجعیت مردم از دامن علمای شیعه به اصحاب سفارت و سفاهت نرسد؛ تا سلسله فقاهت قطع نشود، تا اسلام حاکم باشد نه تفسیر انسانها از اسلام...
و تاریخ تکرار شدنی است
🏴١١مرداد سالروز شهادت آیت الله العظمی شیخ فضل الله نوری
🕊شادی روح بلندش
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
بسیج فرهنگیان خمین
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_شصتم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ می شستم یکدفعه دیدم آمد به
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
#قسمت_شصت ویکم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
کفن من
حجت الاسلام محمدرضا رضایی
من از قم مشرف شدم حج او از مشهد من از مکه آمدن او خبر نداشتم او
هم از مکه آمدن من آن روز رفته بودم برای طواف همان روز هم کفشهام را گم کردم وقتی کارم تمام شد پای برهنه از حرم آمدم بیرون تو خیابانهای داغ مکه راه افتادم طرف
بازار جلو یک فروشگاه کفش ایستادم خواستم بروم تو یک آن چشمم افتاد به کسی داشت از دور میآمد حرکاتش برام خیلی آشنا بود. ایستادم و خیره اش شدم راست می آمد طرف من بالأخره رسید بیست سی متری ام شناختمش
همان که حدس میزدم؛ حاج عبدالحسین برونسی او داشت میخندید و می آمد میدانستم چشمهای تیزبینی دارد. از دور مرا شناخته بود چند قدمی ام که رسید دیدم کفش پاش نیست تا خاطره قدیمها
زنده شود، گفتم سلام اوستا عبدالحسین
گرم و صمیمی گفت سلام علیکم
با هم معانقه کردیم و احوالپرسی به پاهای برهنه اش نگاه کردم پرسیدم
پس کفشهاتون کو؟
مقابله به مثل کرد و پرسید کفشهای شما کو؟
جریان گم شدن کفشهام را تعریف کردم چشمهاش گرد شد. وقتی هم که او
قصه گم شدن کفشهایش را تعریف کرد من تعجب کردم گفتم: عجب تصادفی هر دو یک جا و یک وقت کفشها را گم کرده بودیم. او از یک مسیر و من از مسیر دیگر آمده بودیم بازار گفتم پس بیشتر از این پاهامون رو اذیت
نکنیم.
رفتیم توی فروشگاه نفری یک جفت کفش خریدیم و آمدیم بیرون انگار
تازه متوجه شدم توی دستش چیزی است دقیق نگاه کردم چند تا کفن بود از برد یمانی پرسیدم اینا مال کیه؟ شروع کرد یکی یکی به گفتن این مال ،مادرمه این مال بابامه این مال برادرمه .....
برای خیلیها کفن خریده بود ولی هیچ کدام مال خودش نبود، یعنی اسم
خودش را نگفت به خنده پرسیدم پس کو مال خودت؟
نگاه معنی داری به ام کرد لبخند زد و گفت مگه من میخوام به مرگ طبیعی
بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟ جا خوردم شاید انتظار همچین حرفی را نداشتم جمله بعدی اش را قشنگ
یادم هست. خندید و گفت لباس رزم من باید کفن من بشه
پیشانی زندگی
مجید اخوان
گردان عبدالله معروف شده بود به گردان خط شکن حتی یک عملیات
نداشتیم که نیروی پشتیبانی یا مثلاً نیروی احتیاط باشد، فقط خط شکن بود. یادم هست آن وقتها مسؤول تخریب لشکر بودم حاجی برونسی می آمد پیشم می گفت: اخوان تخریب چیهایی رو به من بده که تا آخر کار پای رفتن
داشته باشن
می پرسیدم چطور؟
میگفت چون گردان من گردان عبدالله هست؛ یعنی گردان خط شکن راست هم میگفت همیشه دورترین سخت ترین و صعب العبورترین مسیرها را توی عملیاتها به گردان او میدادند رو همین حساب اسم برونسی هم پیش خودیها معروف بود هم پیش دشمن بارها تو رادیوی عراق اسمش را با غیظ میآوردند و کلی ناسزا میگفتند برای سرش هم مثل سر شهید کاوه
جایزه گذاشته بودند.
توی یکی از عملیاتها چهار پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن شب با خود حاجی نشستیم پای رادیو عراق همان اول اخبارش
گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی تارومار شد.تا این را شنیدیم دوتایی با هم زدیم زیر خنده دنباله وراجی شان از کشتن بروسلی گفتند و دروغهای شاخدار دیگر حاجی بلند میخندید به اش گفتم پس من برم بگم برات حلوا درست کنن که یک مراسم ختمی بگیریم با خنده گفت منم باید برم به مسؤول لشکر بگم دیگه من فرمانده گردان
نیستم فرمانده تیپم کمی بعد رادیو را خاموش کرد قیافه جدی به خودش گرفت و آهسته گفت: اخوان یک گلوله ای روش نوشته برونسی فقط اون گلوله می آد میخوره به پیشانی زندگی من هیچ گلوله دیگه ای نمی آد مطمئن مطمئنم
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein