فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️داستان عهد و قرار ۱۰ جوان از اولین بنیانگذاران حزب الله که آخرین نفرشان در ۹ مرداد ۱۴۰۳ به شهادت رسید...
👈🏻شما که هستید ؟ ما خمینیون هستیم!
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 برق آسا به همه بگویید
🔆پیام شهدا .... بیدار شویم
والله به خدا مسئولیم
بیتفاوت بودن ما در این برهه زمان
مسئله خواهد شد ...
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#نگاه_شهدا_به_انتخاب_ماست
#تداوم_دولت_آیت_الله_شهید_رئیسی
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محمد_علیپور
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
شروع ثبت نام کلاس های مشکلات ویژه ی یادگیری(اختلال خواندن،نوشتن،دیکته،ریاضی)
ویژه ی دانش آموزان مقطع ابتدایی
زمان برگزاری:روزهای زوج
مکان:بلوار شهید بهشتی میدان بسیج جنب مسجد امام
خمینی(ره) کانون فرهنگی بسیج
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر
با شماره ۰۹۱۸۷۶۶۰۵۸۹ در پیام رسان ایتا پیام ارسال بفرمایید
هزینه ی کلاس صلوات به روح پاک شهیدان ایران عزیزمان
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
*🌷 [اللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم و اهلِک اَعدائهُم اَجمَعین]🌷*
آزادی و کرامت انسانی ودیعه الهی است که به عنوان یک اصل باید مورد توجه همگان، اعم از افراد و دولتها قرار گیرد. حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی یکی از ارزشمندترین و مهمترین گفتمانهای جهان معاصر به ویژه در میان کشورهای اسلامی محسوب میشود. با توجه به شرایط حاکم در عرصه بینالمللی و اینکه حقوق بشر به ابزاری در دست استکبار جهانی درآمده است و همچنین به منظور حمایت و دفاع از تصویر واقعی اسلام ضرورت دارد تا مسلمانان، حقوق بشر موجود در مبانی و آموزههای انسانساز اسلام را به درستی به جامعه جهانی معرفی کنند.
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
بسیج فرهنگیان خمین
نمازت رو بخون من خودم تا بیای پیش اینا هستم. علاقه اش به زینب از همان اول علاقه دیگری بود شب بعد بچه
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
#قسمت_شصت و چهارم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
وقتی نشست و نفسی تازه کرد به مادرم گفت دوباره بچه رو ببرین حمام تا بردند حمام و آوردند غروب شد بعد از نماز مغرب زینب را گرفت توی
بغلش و همان پای بخاری نشست نمی دانم چه به گوش زینب میگفت فقط میدانم نزدیک دو ساعت طول کشید از همان اول شروع کرد آرام آرام اشک ریختن وقتی بچه را داد بغلم پیراهن خودش و قنداقه او خیس اشک شده بود دو روز پیش ما ماند. شبی که فرداش میخواست برود آمد گفت: زود آماده بشین میخوایم بریم جایی افتاد. چند تا فامیل توی مشهد داشتیم خانه تک تک آنها رفت یکوقتی باپرسیدم کجا؟گفت: یکی دو جا نمیخوایم بریم خیلی جاهاست.
فکر زینب را کردم و سردی هوا را گفتم منم بیام؟ گفت آره زینب خانم رو هم باید ببریم یک ماشین گرفته بود خودش نشست پشت فرمان سوار که شدیم راه یکی شان سر مسایل انقلاب دعوای شدیدی کرده بود که چند سال با هم رفت
و آمد نداشتیم برام عجیب بود که آن شب حتی خانه او هم رفتیم هر جامی رفتیم همان طور بر پا در حالی که زینب را هم بغل گرفته بود چند دقیقه ای
می ایستاد احوالشان را میپرسید و میگفت : ما فردا ان شاء الله عازم جبهه
هستیم اومدیم که دیگه حلال بودی بطلبیم
آنها هم مثل من تعجب میکردند هر وقت که میخواست برود جبهه، سابقه نداشت برود خانه فامیل برای خداحافظی معمولاً آنها می آمدند خانه ماهمینها حسابی نگرانم میکردآخرين جایی که رفتیم حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضا (سلام الله عليه)بود. آنجا دیگر عجله را گذاشت کنار زیارت با حالی کرد آن شب با طمأنینه و باآرامش.
خودم هم آن شب حال دیگری داشتم و گرفته تر از همیشه با آقا راز و نیاز
می کردم. بعد زیارت عبدالحسین بچه ها را یکی یکی برد دور ضریح و طوافشان داد. زینب را هم گرفت و برد وقتی طوافش داد آوردش پیش من و گفت بریم؟گفتم بریم. توی ماشین جوری که فقط من بشنوم شروع کرد به حرف زدن گفت من
ان شاء الله فردا میرم منطقه دیگه معلوم نیست که برگردم هر لحظه انگار غم و غصه ام بیشتر میشد گفت: قدم زینب مبارکه
ان شاء الله این دفعه دیگه شهید میشم.
کم مانده بود گریه ام بگیرد فهمید ناراحت شدم خندید گفت: شوخی کردم بابا چرا ناراحت شدی؟ تو که میدونی بادنجون بم آفت نداره شهادت کجا ما کجا؟
توی خانه بچه ها که خوابیدند آمد پیشم گفت امشب سفارش شما رو
خدمت امام رضا (سلام الله علیه کردم از آقا خواستم که گاهی لطف بفرمایند و به تون یک سری بزنن شما هم اگر یک وقت مشکلی - چیزی داشتین فقط برین خدمت حضرت و از خودشون کمک بخواین سعی کنین که قدر این نعمت
عظیم رو که نصیب شهر و کشور ما شده بدونین هیچ وقت از زیارت غفلت
نکنین که خودش یک ادبی هست و رعایت این طور آدابی واجبه
هیچ وقت از این حرفها نمیزد بوی حقیقت را حس میکردم ولی انگار یک ذره هم نمیخواستم قبول کنم بعد از نماز صبح آماده رفتن شد. خواستم بچه ها را بیدار کنم نگذاشت. هردفعه که می خواست برود اگر صبح زود هم بود همه شان را بیدار میکرد و با همه خدا حافظی میکرد ولی اینبار نمیدانم چرا نخواست بیدارشان کنم گفت این راهی که دارم میرم دیگه برگشت نداره یکدفعه چشمم افتاد به حسن خودش بیدار شده بود. انگار همین حرف پدرش را شنید که یکدفعه زد زیر گریه از گریه اش ما هم به گریه افتادیم من و
مادر.همیشه وقت رفتنش اگر مادر ناراحت بود و یا من گریه میکردم می خندید و می گفت ای بابا بادنجون بم آفت نداره از این گذشته سر راه مسافر هم خوب نیست گریه کنید.این بار ولی مانع نشد میگفت حالا وقتشه گریه کنین کم کم بچه ها همه از خواب بیدار شدند یکی یکی بوسیدشان و خداحافظی کرد باهاشان این سری از زیر قرآن هم رد نشد فقط بوسیدش و زیارتش کرد ورفت.آن روز که او رفت شروع بیستمین روز از عمر زینب بود.آخرین بار که زنگ زد خانه همسایه چند روز مانده بود به عید؛ اسفند ماه هزار و سیصد و شصت و سه بود. پرسیدم کی می آی؟ خندید و گفت: هنوز هم میگی کی میای؟ امام جواد ( سلام الله علیه) بیست و پنج سالشون بود که شهید شدن من الآن خیلی بیشتر از ایشان عمر کردم بازمی پرسی کی میای؟ بگو کی شهید میشی؟ کی خبر شهادتت میاد؟گریه ام گرفت. گفت: شوخی کردم بابا همون که میگفتم با دنجون بم آفت نداره.زینب را هم برده بودم پای تلفن گفت به کاری کن که صداش در بیادهر جور بود گریه اش انداختم صداش را که شنید گفت: خوب حالا خیالم راحت شد که زینب من سالمه. آن روز چیزهایی از زیارت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و حرف زدن
با بی بی میگفت ولی تلفن خشخش میکرد و درست و حسابی نفهمیدم جریان چیست.
بسیج فرهنگیان خمین
نمازت رو بخون من خودم تا بیای پیش اینا هستم. علاقه اش به زینب از همان اول علاقه دیگری بود شب بعد بچه
صحبتمان که تمام شد گوشی را گذاشتم حسن هم همراهم بود با هم آمدیم بیرون حس غریبی داشتم همه چیز حکایت از رفتن او میکرد ولی من
نمی خواستم باور کنم خبر عملیات بدر را که شنیدم هر آن منتظر تلفنش بودم توی هر عملیاتی هر وقت میشد زنگ میزد خودش هم نمیرسید یکی دیگر را می فرستاد که
زنگ بزند و بگوید تا این لحظه هستیم.
عملیات تمام شدهی امروز و فردا میکردم که تلفن بزند انتظارم به جایی
نرسيد. بالأخره هم آن خبر آمد.....
به آرزویش رسیده بود آرزویی که بابتش زجرها کشیده بود.جنازه اش مفقود شده بود؛ همان چیزی که همیشه از خدا میخواست حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذاریم و اسمش را هم ننویسیم. می خواست به تبعیت از مادرش حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، قبرش
بی نام و نشان باشد.روزی که روحش را توی شهر تشییع کردیم یک روز بهاری بود نهم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و چهار
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
❌️سی ان ان: روسیه از عمد GPS هواپیمای ترابری خود را روشن گذاشته و به ایران تجهیزات ارسال کرده تا به جهانیان بفهماند که متحد ایران است.
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
🌐 بسیج فرهنگیان خمین
https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein