بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
#مدافع_عشــــق #قسمت_پانزدهم ❤ #هوالعشــــق خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی از رضایت مےزنم. روسری س
#مدافع_عشــــق
#قسمت_شانزدهم
❤ #هوالعشـــق
یک ماهه که درگیراین مسئله ام!..که اگر بگم چی میشه!؟؟؟
" در دلم میگویم چیزی نشد...تنها قلب من شکست!... اما چقدر عجیب که کلمه کلمه اش جای تلخی برایم شیرین بود!
او میخواهد از قفس بپرد! پدرش بالش رابسته! و من شرط رهایـے اش هستم !...
ذهنم آنقدر درگیر میشود که چیزی جز سکوت در پاسخش نمیگویم!!
_ چیزی نمیگید؟؟...حق دارید هر چی میخواید بگید!!... ازدواج کردن بدنیست! فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد...زن و بچم تنها بمونن.درسته خدا بالا سرشونه!
اما خیلـے سخته...خیلی!...
من که قصد موندن ندارم چرا چند نفرم اسیرخودم کنم؟؟
" نمیدانم چی شد ولی پرسیدم:
_ اگر عاشق شید چی؟؟!!!
جمله ام مثل سرعت گیر هیجانش راخفه میکند!شوکه نگاهم میکند!
این اولین باراست که مستقیم چشمهایم را نگاه میکند و من تا عمق جانم میسوزم!
بہ خودش می آیـد و نگاهش را میگردانـد.
جواب میدهد:
_ کسی که عاشقه...دوباره عاشق نمیشه!
" میدانستم عاشق پریدنـه! اما...چه میشود عشق من در سینه اش باشد و بعد بپرد"
گویـےحرف دلم را ازسڪوتم میخوانـد...
_ من اگر ڪمڪ خواستم...واقعا کمک میخوام! نه یه مانع!....از جنس عاشقـے!
" بـے اختیار لبخند میزنم...
نمیتوانم این فرصت راازدست بدهم.
شاید هرکس که فکرم رابخواند بگوید #دختر_تو_چقدر_احمقی ...اما...اما من فقط این را درک میکنم! که قرار است مال من باشـد!!...شاید کوتاه...شاید...
من این فرصت را...
یا نه بهتراست بگویم
من او را به جان میخرم!!
#حتی_صـــوری
✍ ادامه دارد ...
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»