eitaa logo
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
813 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
18 فایل
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید که دل امام زمان(عج) نَلَرزه !(:♥️ - حاج حسین یکتا - به امید روزی که پشت اسم مون بنویسن "شهید دهه هشتادی" !(: یه سر بزنید: @SeyyedDahe80 از‌خودمونه ؛ کپی؟! حلالِ حلالت رفیق!
مشاهده در ایتا
دانلود
☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️ ☔️🌸 ☔️ اولین دفعه که رفتیم مشهد نمی‌دانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد رفتیم هتل گفتند: باید از اماکن نامه بیاورید. نمیدانستم اماکن کجاست وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است هول برم داشت جدا رفتیم. در اتاق برای پرس و جو بعضی جاها خنده ام می گرفت. طرف پرسید‌: مدل یخچال خونتون چیه؟ چه رنگیه؟ شماره موبایل پدر و مادرت چنده.؟ نامه گرفتیم و اومدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال ها را هم از محمدحسین پرسیده بودند. اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد شروع کردیم ، محمدحسین این شعر راخواند: صحنتان را می‌زنم برهم جوابم را بده******** این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است****** جان من آقا، مرا سرگرم کاشی ها مکن******** میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است***** گنبدت مال همه باب الجوادت مال من******* جای من پشت در میخانه باشد بهتر است***** اذن دخول خواندیم و کفش درآوردو سجده شکر به جا آورد نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم کردو گفت:« ای مهربون این همونیه که به خاطر یک ماه آمدم پابوس تون ممنون که خیرش کردید برام بقیه هم دست خودتون تا آخر آخر.» عادتش بود سرمایه‌گذاری می‌کرد چه مکه چه کربلا چه مشهد زندگی را واگذار می‌کرد دست خودشون. جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند: «دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت*******جایی ننوشته است گنهکار نیاید****** گاهی ناگهان تصمیم میگرفت انگار میزد به سرش اگر از طرف محل کار مانعی نداشت بی هوا می رفتیم مشهد به خصوص اگر از همین بلیط های چارتر باز می‌شد. یادم هست ایام تعطیلی بود باروبنه بسته بودیم برویم یزد آن زمان هنوز خانواده هم نیامده بودند تهران، خانه خواهرش بودم زنگ زد: که الان بلیط گرفتم بریم مشهد. من هم از خدا خواسته گفتم: کجا بهتر از مشهد؟ ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم؛ ناگهانی، بدون رزرو هتل، وقتی رفتم خوشم اومد انگار همه چیز دست خود امام رضا علیه السلام بودو خودش همه چی رو خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد. داخل صحن کفش هایش را در می آورد توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی علیه السلام به وادی طور نزدیک میشد خدا بهش گفت: «فاخلع نعلیک »صحن امام رضا را وادی طور می پنداشت وارد صحنه که میشد بعد از سلام و اسم دخول گوشه‌ای می‌نشست و با امام رضا حرف میزد جلوتر که می‌رفت وصل روضه و مداحی می‌شد. محفل روضه ای بود که در گوشه‌ای از حرم بین صحن گوهرشاد و جمهوری به گمانم داخل بست شیخ بهایی بود که به « اتاق اشک »معروف بود. آن اتاق شاید به زور با ۲و۳ قالی سه در چهار پر شده بود غلغله می‌شد نمی‌دانم این همه آدم آنجا چه جور جا می شدند فقط آقایان را راه می‌دادند و محمد حسین می‌گفت: روضه خاص است. عده‌ای محدود آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه به پاست برای اینکه به روضه برسند باید نماز شکسته ظهر و عصر شان را با نماز ظهر جماعت می خواندند. اینطوری شاید به روضه می رسیدند از وقتی در باز می‌شد تا حاج محمود خادم آنجا در را می‌بست شاید ۳و۴ دقیقه بیشتر طول نمی کشید خیلی‌ها پشت در می ماندند کیپ کیپ می شد و بنده خدا به زور در را می‌بست. چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره می‌کردم که چطور دوان دوان خودشان را می‌رساندند به محمد حسین گفتم: چرا فقط مردان راه میدن من می خوام بیام. ظاهراً با حاج محمود سر وسری داشت رفت و با او صحبت کرد نمی‌دانم چطور راضی اش کرده بود می‌گفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به آن جا باز نشده و قرار شد زودتر از آقایان بروم تا کسی متوجه نشود. فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدیم اتاق روح داشت میخواستی همان وسط بنشین بشینی و زار زار گریه کنی برای چه؟ نمی‌دانم! معنویت موج می‌زد می‌گفتند: چندین سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می‌شود تعدادی می آیند روضه می‌خوانند و اشک می ریزند و می روند، در قفل می‌شد تا فردا. حاج محمود مستمعان را زود بیرون می کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید. انتهای اتاق دری باز می شد و آنجا را آشپزخانه کرده بود همیشه دو نفر می ایستادند پای سماور و بعد از روضه چای می‌دادند به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود. از من قول گرفت که به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا. در آن آشپزخانه پله های آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق شرط دیگری هم گذاشت: نباید صدات بیرون بیاد، خواستی گریه کنی یه چیز بگیر جلوی دهنت. بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد بیایم پایین. اول تا آخر روضه آن جا نشستم و طبق قولی که داده بودم چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه بیرون نرود آن پایین