eitaa logo
بصیر
339 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.2هزار ویدیو
399 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ مرحومه از امام(ره) ⁉️ برخي از چهره‌هائی كه بعد از پيروزي انقلاب مسئله‌ساز شدند، در بیت امام فعاليت می‌كردند. يعنی چهره‌هائی چون بنی‌صدر، قطب‌زاده، يزدی و امثالهم را طرد نمیكنند. اينها در آنجا فعال بودند و بعضی از آنها حتی همراه با خود حضرت امام به ايران آمدند. چرا امام در آن برهه، رويكرد حذفی با آنان نداشتند و در نتيجه آنها آمدند و هزينه‌های زيادی را بر نظام تحميل كردند؟ ♨️ برداشت‌ خود من از اين مسائل در طول اين زمان اين بود كه حضرت امام(ره) از يک بعد قضيه مثل پدری مهربان، دست رد به سينه هيچ كس نزدند و اجازه دادند كه همه به ميدان بيايند و خودشان را بشناسانند و اين ديگران باشند كه افراد را انتخاب و ارزيابی می‌كنند، وگرنه می‌توانم به جرئت قسم بخورم كه حضرت امام همه اينها را خوب می‌شناختند. 🔹 در طول مدتی كه حضرت امام در آنجا نماز را اقامه می‌كردند، آقاي با اينكه اكثر اوقات هنگام نماز در آنجا بود، حتی يک بار به خاطر ظاهرسازی هم به نماز نايستاد! بعضی از برادرها گاهی با متلک اين نكته را به او گوشزد می‌كردند، ولی اين موضوع اصلاً براي ايشان مهم نبود كه ديگران او را چگونه خواهند شناخت. او و دوستانش تمام تلاش خود را مي‌كردند تا دور امام را بگيرند. هم آقاي ، هم آقاي ، هم دكتر و هم آقايان ديگری كه از می‌آمدند و هم بعضی از خانم‌ها از جمله همسر دكتر پيمان معلوم بود كه براي تقسيم ارث آمده‌اند. 🔺 من آقاي را خيلي بيشتر از بقيه می‌شناختم و چند روزی هم در منزلش بستری و شاهد خيلي چيزها بودم، ولی حضرت امام تدبيرشان حتی براي اين‌گونه بود. مقصود اينكه در آنجا از اين سنخ آدم‌ها زياد بودند و امام هم آنها را می‌شناختند و مسئله برايشان روشن بود. حالا كه آن اتفاقات هم افتاده، امروز بعضی‌ها اين ادعاها رادارند كه فرصت به آنها داده نشد، اگر اين اتفاقات پيش نمی‌آمدند و حضرت امام از روز اول می‌فرمودند فقط بچه حزب‌اللهی‌ها ‌بيايند و مسئوليت‌ها را به دوش بگيرند، تصورش را بكنيد چه وضعيتی پيش می‌آمد!
🔴 یک و یک ‼️ 🔻 روایتی از آیه‌ای که امروز در تابلوی بالای سر رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی (ره) نصب شده بود: 🔹 رهبر انقلاب : فردای آن شبی که امام عزیز (ره) به جوار رحمت الهی پیوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حیرت، تفألی به قرآن زدم؛ این آیه‌ی شریفه‌ی سوره‌ی کهف آمد: 🔹 «وَ أَمّٰا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُ جَزٰاءً اَلْحُسْنىٰ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا يُسْراً . و اما هر که ایمان آورد و کار شایسته کند، پاداشى [هرچه] نیکوتر خواهد داشت، و به فرمان خود، او را به کارى آسان واخواهیم داشت» _ کهف۸۸ 🔹دیدم واقعاً مصداق کامل این آیه، همین بزرگوار است. ایمان و عمل صالح و جزای حسنی، بهترین پاداش برای اوست.
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند. 🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و می‌خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی‌حساب می‌دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می‌دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»