eitaa logo
بصیرت
59 دنبال‌کننده
975 عکس
581 ویدیو
14 فایل
عمار می خواهد این زمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 ✅فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند ⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! ✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! ☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . ⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد . @basirat65
🔴حقِ همسایه 🔸 صلی الله علیه و آله به یکی از اصحابشان فرمودند: " آیا می‌دانی حق همسایه چیست؟ " ➖عرض کرد: نمی دانم ؛فرمودند: اگراز تو درخواست یاری نمود، او را یاری کن. اگراز تو وام درخواست نمود، به او وام بده. اگر دچار فقر شد،به او سود برسان. اگر دچار مصیبت شد، او را تسلیت بگو. اگر خیری به او رسید،به او تهنیت بگو تا بدین وسیله بهره‌گیری از خیر را بر او گوارا گردانی. اگر مریض شد او را عیادت کن. اگر مرگ او فرا رسید، جنازه‌ی او را تشییع کن. ساختمان خانه ی خود را آنچنان بلند نسازی که همسایه ی تو از باد و هوا محروم گردد، مگر این که از او اجازه بگیری. اگر میوه ای خریدی،مقداری از آن را به همسایه هدیه کن. اگر نمی خواهی هدیه کنی میوه ی خریداری شده را پنهانی وارد خانه‌ی خویش ساز تا همسایه‌ی تو آن را نبیند. و نگذار فرزندان تو میوه را به بیرون از خانه ببرند که باعث ناراحتی و حسرت فرزند همسایه گردد. همسایه ی خود را با بوی خوش غذای خانه ی خود میازار، مگر آنکه مقداری از آن را به اهل خانه ی او برسانی. 📚 بحار ج ۷۹،ص ۹۴ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @basirat65 🇮🇷
🌸 داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی در شهر حله 🌸 💠 حکایت 💠 شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان🍃 و قطره💧 های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی⁉️» شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی آیی⁉️» در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست⁉️» او پاسخ می دهد: «روی سخنم با (عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.» مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)❗ با من این همه عتاب مکن❗حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله🐐🐐 به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی❗» شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند. شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد. قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالای بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی (عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله🐐 روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون🩸 آن در میان صحن جاری شود. وقتی آن چهل نفر خون 🩸جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم 🐐را در حضور شیخ ذبح کند. قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون🩸 بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند. در آن حال، (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!» جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.» حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند. 📚منابع: ➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78. 📚با های مذهبی ما همراه باشید @basirat65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 تو کز محنت دیگران بی غمی... 📖میرزا در مکتب‌خانه ﺍﺳﻢ شاگرد ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ، شاگرد برخاست. میرزا ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! شاگرد ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ: بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یک پیکرند/ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ/ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ، میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ‌اﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! شاگرد ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ نمی‌ﺁﻳﺪ. میرزا ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ نتوانستی ﺣﻔﻆ کنی؟! شاگرد ﮔﻔﺖ: ﺁخه ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ می‌کند ﺍﻣﺎ هزینه طبیب ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎی ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ و ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ. میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﻛﻪ ﺩﺍﺭی؛ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می‌کردی، ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ شاگرد ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ بی غمی/ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩمی ... لینک کانال مسیر👇👇👇 ╭═━⊰🍃🦋🦋🍃⊱━═╮ @basirat65 ╰═━⊰🍃🦋🦋🍃⊱━═╯
🔴شش صورت زیبا در قبر! 🔰ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: هنگامی که جنازه مومن را در میان قبر می گذارند، شش صورت زیبا با او وارد قبر می گردند، 🍃یکی از آنها در جانب راست او می ایستد 🍃و دیگری در در جانب چپ او می ایستد، 🍃و سومی در روبروی صورت، 🍃چهارمی درپشت سر او، 🍃و پنجمی در کنار پای او می ایستد 🌟و یکی از آنها ششمی که از همه زیباتر است در بالای سر او می ایستد... 💠و به این ترتیب از صاحبشان پاسداری می کنند. 🌟آنکه از همه زیباتر است از پنج صورت دیگر می پرسد، شما کیستید، خدا به شما جزای خیر دهد؟ ✳️آنکه در جانب راست میت قرار دارد می گوید، من نماز هستم. ✳️آنکه در جانب چپ او است می گوید: من زکات هستم. ✳️آن که در روبروی او است، می گوید، من روزه هستم. ✳️آن که در پشت او است می گوید: من حج و عمره هستم. ✳️آن که در کنار پایش ایستاده می گوید: من نیکیهای او هستم که به برادران دینی خود نمود. ♦️سپس آن پنج صورت، از آن صورت نورانی تر از همه، می پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبو ترهستی؟ ♥️او در پاسخ می گوید: من ولایت آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم. 🌼نیز امام صادق (علیه السلام) فرمود، در عالم قبر، از نماز و زکات و حج و روزه و ولایت و محبت میت با ما خاندان رسالت، سؤال می کنند، 🌴 مقام ولایت که به صورتی در جانب قبر قرار دارد، به نماز حج و روزه و زکات می گوید: اگر در شما نقص وجود دارد، من آن نقص را تکمیل می کنم 🌼بنابرین یگانه چیزی که در عالم قبر، به داد انسان می رسد و موجب نجات و دلگرمی او می شود، اعمال نیک و محبت اهل بیت علیه السلام است. 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 📘اصول کافی، ج 2، ص 90باب الصیر حدیث 8، 📗المحاسن البرقی، ص 288، بحار ج 6 ص 134. 📕فروغ کافی، ج 3، ص 241، لثانی الاخبار، ج 4، ص 31، بحار ج 6، ص 266 ✳️ @basirat65
✨ با ولایت اهل بیت اعمال قبول می شود 🔴مردی خدمت حضرت امام صادق (ع) عرض كرد: در میان مخالفین شما كه ولایت شما را قبول ندارند، افرادی هستند كه بسیار خوبند، صادق و امینند ، اهل عبادت و خضوع و خشوعند ، آیا اینها از اعمالشان بهره ای نمی برند؟ ✍حضرت داستانی برای او نقل كردند و فرمودند: «إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ‏ اجتَهَدَ أَربَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ»؛ در بنی اسرائیل مردی عابد و زاهد بود، مشكلی برایش پیش آمد. چهل شبانه روز مشغول عبادت شد و از خدا تقاضای حل مشكل كرد و نتیجه ای نگرفت! ✨خدمت حضرت عیسی (علیه السلام) آمد كه نبی و ولیّ زمان بود.گفت: آقا عجیب است! من چهل شبانه روز عبادت كردم و خدا خدا گفتم ولی مشكلم حل نشد! از شما تقاضامندم دعایی درباره من بفرمایید تا مشكل من حل شود و بفهمم گیر كار من در كجاست و سر بی اعتنایی خدا نسبت به دعای من چیست؟ حضرت عیسی (علیه السلام) نمازی خواند و دست به دعا برداشت.خطاب آمد به این مرد بگو: از آن دری كه من باز كرده ام رو به من نمی آیی!من نبوت و ولایت عیسی (علیه السلام) را، راه بندگی بندگان خود قرار داده ام و تو از راه دیگر می روی و هرگز به هدف نمی رسی! اگر آن قدر بنالی كه رگ گردنت قطع شود، اجابتت نخواهم كرد. حضرت عیسی (ع) رو به او كرد و گفت: مگر تو در نبوت من شك داری؟ او شرمنده شد و گفت: بله، تاكنون در نبوت شما تردید داشتم و اینك توبه كردم و ایمان آوردم. 💥حضرت امام صادق (ع) پس از نقل این داستان فرمود: « صَارَ فِي حَدِّ أَهلِ بَيتِهِ ، كَذَلِكَ نَحنُ أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلَ عَبْدٍ وَ هُوَ يَشُكُّ فِينَا»؛ ولایت اهل بیت (ع) نیز چنین است. عبادت هیچ عبادت كننده ای مقبول درگاه خدا نخواهد شد مگر اینكه از در ولایت ما وارد گشته و با هدایت ما رو به خدا برود و شك و تردید در امر ولایت ما نداشته باشد . 📚 بحار الأنوار ، ج 27 ، ص 191 📚کافی ، ج 2 ، ص 400 ✾📚 @basirat65 📚✾
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می‌کِشند مثل حیدر در میان کوچه‌هایش می‌کشند    بی‌مروّت‌ها سوار مرکب و دنبال خود پیرمردی را پیاده، بی‌عصایش می‌کشند با طناب و آتش و سیلی و دست بسته‌اش لحظه‌لحظه عکس مادر را برایش می‌کشند    روضه‌ها را در خیالش هی مجسم می‌کنند از مدینه ناگهان تا کربلایش می‌کشند "زینت دوش نبی" افتاده بی‌سر بر زمین وای بر من از کجاها تا کجایش می‌کشند    شاه غیرت روی خاک افتاده و بی‌غیرتان  نقشه‌ی حمله به سوی خیمه‌هایش می‌کشند    چون نمی‌برّید خنجر حنجرش را از جلو  ناکسان این بار خنجر بر قفایش می‌کشند اشک دختربچه‌ای یک شهر را برهم زده  با سر بابا رمق را از صدایش می‌کشند در قنوتش رفته در فکر تمام روضه‌ها  ناگهان سجاده را از زیر پایش می‌کشند ... @basirat65
سالروز علیرضا بابایی گرامی باد. تاریخ تولد: ۱۳۵۱/۰۶/۰۱ محل تولد: تاریخ : ۱۳۹۵/۰۲/۲۵ محل : فلوجه عراق 📜برشی از وصیتنامه : یقین داشته باشید که من با قلبی مالامال از عشق به اهل بیت (ع) و با عقلی سلیم و احساسی پایدار و منطقی پا در این مسیر می‌گذارم، نه جبری بر رفتن دارم و نه علاقه‌ای به شهرت دنیا. بلکه بر اساس وظیفه شرعی دفاع از دین اسلام و تصفیه روح زنگار گرفته ام، این راه را انتخاب کرده‌ام. «یا امام زمان (عج) مرا به سربازی ات بپذیر و روح را به لطف کریمانه‌ات از خطا‌ها و گناهان پاک گردان تا قابل فیض دفاع از حریم‌تان شوم و مرا به حرم امنتان راه بدهید تا جان ناقابلم ارزش یابد و بتوانم آن را هدیه درگاه حرمتان نمایم. 🌺باماهمراه باشید.🌺 🌺سخاوتمندباشیدوانتشاردهید🌺 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ✍️✍️@basirat65
سپاس مخصوص خداست امام صادق (ع) با گروهي از ياران، در سفر حج، در نقطه اي از سرزمين منا نشسته و مشغول تناول انگور بودند که سائلي آمد و کمک خواست. امام ع مقداري انگور برداشت و خواست به سائل بدهد، اما او قبول نکرد و گفت: «به من پول بدهيد.» امام (ع) ديگر به او چيزي نداد و فرمودند: «خداوند وسعت رزقت دهد.» آن سائل رفت و طولي نکشيد که سائل ديگري آمد و کمک خواست و امام (ع) کمی‌انگور به او داد. سائل انگور را گرفت و گفت: «سپاس خداوند عالم را که به من روزي رساند.» امام (ع)با شنيدن اين جمله، هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد؛ سائل براي بار دوم خدا را شکر کرد؛ در اين حال امام (ع) به يکي از همراهانش، رو کرد و فرمود: «چقدر پول همراهت هست؟» او حدود بيست درهم پول داشت که همه را به امر امام (ع) به سائل داد و براي سومين بار او شکر و سپاس پروردگار را نمود. و گفت: «سپاس منحصراً براي خداست، خدايا! همه اين نعمت ها از توست و شريکي براي تو نيست.» امام صادق (ع) بعد از شنيدن اين جمله، پيراهن خويش را از تن بدر آورد و به وي داد؛ سائل پس از حمد و سپاس خدا، جمله‌اي تشکرآميز نسبت به خود امام (ع) به زبان آورد و امام صادق (ع) ديگر چيزي به وي نداد و او رفت. ياران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: «ما چنين استنباط کرديم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه مي داد، باز هم امام (ع)به او کمک مي کرد، ولي چون لحن خود را تغيير داد و از خود امام تمجيد و سپاسگزاري کرد، ديگر کمک ادامه نيافت.». ( الكافي ج : 4 ص : 49)اینطور اهل بیت غرق در خدا بودند و اظهار وجود نمی‌کردند. همه فعلشان فعل الهی است. ✳️ @basirat65