هدایت شده از شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بابا حاج قاسم را خیلی دوست داشت و دوست داشت همیشه پرچم ایران بالا باشد!
📹 صحبت های زینب دختر شهید مدافع امنیت سردار سرتیپ دوم پاسدار نادربیرامی فرمانده اطلاعات سپاه شهرستان صحنه
#لبیک_یاخامنه_ای
#ایران_قوی
#تیم_ملی
شادی روح شهدا #صلوات
#شهیدانه❣️
🆔@karbalayiha72
بصیرت انقلابی
🔴 غیرت کار خودش را کرد طارمی دو گل به انگلیس زد 🔹 البته گل اصلی را پدرش عالیشاه طارمی در ۱۳ آبان ب
درس غیرت📚
اگر غیرت داشته باشیم همیشه برنده ایم.
و افتخار آفرین...
گرچه به ظاهر بازنده باشیم.
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 کارشناس موسسه مطالعات امنیت ملی رژیم صهیونیستی: این واقعیتی است که باید بدانیم، ایران به جای خرید سلاح از روسیه در حال فروش سلاح به این کشور است
🔻 این داستانی کاملا جدید است که متخصصین ایرانی درحال راهاندازی و آموزش نیروهای روس هستند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کمی به عقب برگردیم
🔴 خوشحالی وطن فروشها از باخت ایران چیز جدیدی نیست !!!
♦️ لیدرهای این جماعت #علی_کریمی است که در #جامجهانی ۲۰۰۶ باند تشکیل داده بود تا کسی به #علی_دایی پاس ندهد !!!
🔺این جونورهای مغرور همیشه منافع خودشون را بر #منافع_ملی و حتی جان مردم ترجیح داده و میدهند !!!
این ☝️فیلم روایتهایی از حاشیهسازیهای علی کریمی و علی دایی را به خوبی بیان میکند.
✅ لطفا در ضمن ملاحظه برای روشنگری و کوتاه کردن چنبره این پول پرستهای خائن و دفاع از منافع باز نشردهید!
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
دیکتاتور کیست؟
فقط به دقت مطالعه کنید...
فکر کنید...
به خودتان جواب بدهید.
فقط انصاف را رعایت کنید.
و سپس...
#نشر_حداکثری...
قسمت3⃣
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سی ام»»
لندن-آپارتمان ثریا
ثریا و شبنم در سونا نشسته بودند. حلما واسه دوتاشون آب میوه آورد. گذاشت روی میز. دو تا پارچه بلندی که اونجا آویزون بود برداشت و روی شونه های اونا انداخت تا خودشون رو بپوشونند. بعدش ثریا با سر اشاره کرد که برو. حلما هم رفت.
ثریا نگاهی به شبنم کرد و گفت: اینجا امن ترین جاست. بگو!
شبنم نزدیکتر نشست و گفت: آفریقا.
ثریا پرسید: اولین جا اونجا دیدیش؟
شبنم گفت: آره. قبل از رفتنم به آفریقا باهاش دو سه بار چت کرده بودم. ولی وقتی رفتم آفریقا و در دوره خبرنگاری و دوره حرفه ایِ گزارش از دلِ بحران شرکت کردم، یه روز اومد نزدیک و خودشو معرفی کرد و دوسه ساعت با هم حرف زدیم.
ثریا گفت: اسمی از منم آورد؟
شبنم گفت: نه. اتفاقا یه جورایی منتظر بودم اسمت بیاره اما چیزی از تو نگفت و نپرسید.
ثریا نفس عمیقی کشید و همین طور که پارچه رو بیشتر دور خودش میپیچید، گفت: میشناسمش. دو سه بار باهاش دیدار داشتم.
شبنم پرسید: لندن؟
ثریا گفت: نه. رفتم اسراییل. دو سه سال پیش. اومد بیت العدل. یه کافه سنتی اونجاست که هر وقت میرم، یه سر به اون کافه میزنم. همونجا قرار گذاشتیم.
شبنم پرسید: افسر موساد هست؟
ثریا گفت: آره. خیلی آدم تیزی هست. به تو چی گفت؟
شبنم جواب داد: به من گفت باید بری ایران!
ثریا گفت: راس گفته.
شبنم پرسید: کِی؟
ثریا گفت: شنبه هفته آینده. دو شنبه جشنِ فارغ التحصیلی بچه هایی هست که به ما مرتبط هستند.
شبنم گفت: تنها باید برم؟
ثریا رو به طرف شبنم نشست و دستشو گرفت تو دستاش و گفت: آره عزیزم. من باید اینجا باشم.
شبنم که مشخص بود تهِ چشماش غم گرفته، با ناراحتی به چشمای ثریا زل زد و گفت: حس میکنم دیگه نمیبینمت.
ثریا با ناراحتی گفت: منم همین حس رو دارم.
شبنم پرسید: چند روز تا رفتنم فرصت دارم؟ سه روز؟
ثریا سرشو رو شونه شبنم گذاشت و گفت: آره.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
بابک زنگ در را زد و حلما در را برای بابک باز کرد. بابک وارد شد و سلام کرد و از حلما پرسید: خانم کجان؟
حلما گفت: سونا هستن. دیگه کم کم پیداشون میشه.
بابک نشست همونجا و منتظر ثریا موند. ثریا چند لحظه بعد، حوله پیچ به طرف بابک رفت. بابک جلوش بلند شد و سلام کرد.
ثریا نشست روبروش و پرسید: چه خبر؟
بابک جواب داد: همه چی مرتب هست. ایشالله فردا دوره آخر میان. همه آموزش ها مو به مو ارائه شد.
ثریا گفت: حواست به اینا باشه. اینا را ویژه تر ببین. هدیه و کادوی دوره آموزشی واسه اینا علاوه بر هزار دلار، به هر کدوم یه لب تاپ و یه گوشی اپل هم بده.
بابک گفت: چشم. حتما. همین امروز میرم سفارش میدم.
ثریا گفت: پس فردا خودمم میام. بیا دنبالم تا با هم بریم.
بابک گفت: چشم. ماشین بیارم یا با ماشین خودتون؟
ثریا گفت: ماشین بیار.
همون لحظه، شبنم اومد بالا و به طرف آشپزخونه رفت. بابک همه حواسش به طرف شبنم رفت. با اینکه ثریا داشت حرف میزد، بابک سرشو تکون میداد اما درواقع حواسش پیشِ دختری بود که تا اون لحظه ندیده بود.
تا اینکه ثریا حرفش تموم شد. بابک به ثریا گفت: خیالتون راحت باشه. فقط ... جسارتا من اون خانمو نمیشناسم.
ثریا با اندک چاشنی عصبانیت گفت: بابک بعضی وقتا خستم میکنی! به جای اینکه به حرفای من گوش بدی، حواست پیش اون خانمه است؟
بابک شرمنده شد و سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید. منظوری نداشتم.
ثریا وقتی شرمندگی بابکو دید ته خنده ای رو لبش اومد و گفت: اسمش شبنمه. دختر کسی هست که همه تعهداتی که ما به زندیان و بقیه دادیم، قراره اجرایی کنه.
بابک سرشو بالا آورد و یه نگاه دیگه به دختره انداخت و زیر لب گفت: ماشالله. کاش یکی هم یه تعهد به ما میداد.
ثریا خنده ای کرد و گفت: پاشو از جلوی چشمام دور شو. میتونی ماشین قرمزه رو ببری. فعلا لازمش ندارم.
بابک هم ته مونده شربتشو خورد و بلند شد و گفت: چشم.
اینو گفت و رفت.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
محمد و دکتر در اتاق جلسات که پر از صندلی های خالی بود، دو نفری نشسته بودند. محمد گفت: شما هنوز روی اصل کار میکنین یا تمرکزتون دادین رو طالعی؟
دکتر گفت: خب طبیعتا دیگه طالعی. چون اصل دیگه نه برای ما کارایی داره و نه واسه خودشون. دیابت هم داره و آخر پیری خونه نشین شده.
محمد پرسید: راستی با جماعت و مُریداش چیکار کردین؟
دکتر گفت: خب واسه اینکه این خط نسوزه، کاری نمیتونستیم بکنیم. نشسته تو خونَش و گاهی چند تا پیر و جوون میان دست بوسی و از اینجور حرفا.
محمد گفت: عجب. خیره انشالله. زحمت دادم برای پرونده هلدینگ. به کجا رسید؟
دکتر گفت: با اومدن طالعی، موجی از قراردادهای جدید داره بسته میشه. تماما در زمینه فولاد و آهن و این جور چیزا. اما بخشی از هزینه ها به شرکت برنمیگرده و به ده تا موسسه خیریه که از سالها پیش تاسیس کردند واریز میشه.
محمد گفت: که لابد همه بهایی های پرونده ما در اون موسسات عضو هستند و فعالیتی ندارن اما اونا را میدوشن و پولاشو هاپولی میکنن. درسته؟
دکتر گفت: دقیقا. مثلا در همین هفته اخیر، دو تا دختر رقاص در اینستا دوره افتاده بودند که واسه یه بیمار کبدی پول جمع کنند. علاوه بر پولهایی که فالورهاش واریز کرده بودند، دویست میلیون هم از یکی از همین موسسات واسشون واریز شده بود. مثلا این دویست میلیون میشه به اندازه چهار ماه تعهداتی که اون هلدینگ داده بود که اینا را صد سال تامین کنه.
محمد گفت: یه دختری بود حامله بود و اینا ... اون چی شد؟
دکتر گفت: آره ... عروس زندیان منظورتونه. بله. اونم هست. پا به ماه هست و هر روز لایو داره و از تجربیات ماه آخرش میگه. از تجربیات جنسی و زناشوییش گرفته تا تکون هایی که بچش تو شکمش داره و...
محمد: این چطوری ملّتو تلکه میکنه؟
دکتر: یه پیج واسه بچه اش که هنوز به دنیا نیومده زده و تبدلیش کرده به پیج مشاوره رایگان به خانم هایی که تازه طعم مادر شدن را تجربه میکنند. و از این طریق داره ماهانه حداقل دویست سیصد میلیون پول جابجا میکنه. جالبه که بالای نود درصد افراد پیجش آقایون هستند.
تا دکتر این حرفو زد، خودش و محمد زدند زیر خنده! خنده تلخی که حکایت از حالم از گریه گذشته است به خود میخندم داشت.
محمد گفت: پس همشون حسابی مشغولند. لطفا آمار همشون با آماری که پلیس فتا از اینا داره جمع کنید و بفرستید دادگاه و تشکیل پرونده.
دکتر گفت: اطاعت. زیادند. همشو بفرستم؟
محمد گفت: آره. هر کدوم تو ایران هستند. اگه هم کسی در خارج از ایران هست، مثل همون انتری که سایت شرط بندی داشت، بفرست بچه های اون طرف روش کار کنند. ولی فعلا اولویت ما مرتبطین با پرونده خودمون هست.
دکتر گفت: حتما. دیگه امری ندارین؟
محمد گفت: نه. خیر پیش.
وقتی دکتر رفت، مجید اومد داخل. محمد تا دیدش گفت: تو چرا نمیری استراحت کنی؟ صدای نفس کشیدنت میشنوم.
مجید گفت: دو ساعت پیش یه سِرُم زدم و بهترم. بیشتر نگران سلامتی شما هستم که ماسک میزنم.
محمد گفت: مگه واکسن نزده بودی؟
مجید گفت: مادرم خامِ یه مشت واکسن ستیز شده بود. تا قانعش کردم که با هم بریم واکسن بزنیم طول کشید. اینم بعیده کرونا باشه. با اینکه یه کم کوفتگی دارم.
محمد گفت: مادر خوبن؟ روبراهن؟ نگرانی داشتی بابتِ ناراحتی قلبیش و اینا برطرف شد؟
مجید جواب داد: همون جوری هستن. خیلی فرقی نکردن. با دعای خیر شما بهتر بشن.
محمد گفت: بگو واسم ... از ... چی بود اسمش ... دختره ...
مجید گفت: شبنم؟
محمد گفت: آره ... همین ... شبنم.
مجید گفت: این عکسو ملاحظه بفرمایید.
محمد دید یه دختر نیمه برهنه، کنار سه چهار نفر مرد ایستاده و دارن از روی نقشه، با هم حرف میزنن. محمد گفت: این دختره ... شبنمه؟
مجید گفت: بله. خودشه. اینا هم که دورش هستند، یه عده شون از ایران هستند و یه عده دیگه از کمپانی های غولِ تربیتِ خبرنگارِ بدونِ مرز در دنیان که مستقیما از اسراییل هدایت میشن.
محمد گفت: خب حالا این دختره ... باباش اومده شده هلدینگ ... خودشم داره میاد ایران ... واسه شرکت در جشن! درسته؟
مجید: دعوت نامه رسمی موسسه فیلنامه نویسی رو تو پیجش گذاشت و نوشت «دارم میام پیشتون عشقیا»
محمد گفت: این فتنه است. این دختره فتنه است. شک ندارم.
مجید گفت: میخواستم اجازه بگیرم که بیست و چهاری خودم و تیم دو نفره واحد خواهران، سوارِ کار باشیم.
محمد: موافقم. ببین چی دارم بهت میگم. یه تار مو ازش کم نشه. تمام جیک و پوکش میخوام. لحظه به لحظه ای که ایران هست باید رصد بشه. من تمام ذهنم درگیر حمله امشبه. امشب که بگذره و سپاه بزنه مقرِ غرب و شمال غربِ اینا رو بترکونه، رابطه اینا که الان داخلن، با پشتیبانشون در مرز قطع میشه و بی پدرتر و بی مادرتر میشن. الان واسه خودم هزار جور گرفتاری و برنامه دارم. مجید! این دختره فتنه هستا. حواست بهش باشه ها.
مجید که رنگش داشت زرد میشد، ماسکش جابجا کرد و بهتر گذاشت رو صورتشو گفت: قربان تمام تلاشمو میکنم. ولی وقتی اینجوری میگین، هر کی باشه میترسه. من الان داره دست و پام میلرزه.
محمد گفت: ببین من نمیدونم. از اولش سوژه خودت بوده و الان هم داره سوژه میاد آشیونه. خودت میدونی. هر کاری لازمه بکن. نترس. ولی حواست باشه. ما از حدودا یه هفته دیگه ... ینی سه چهار روز بعد از اینکه این دختره اومد ایران، داستان داریم. اینقدر داستان امسال عجیبه و برنامه ها براش دارن که تو عمر خدمتیم ندیدم...
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
ادامه حرفای محمد رو آلادپوش در یک جمع بیان میکرد که سوزان هم کنارش نشسته بود. جمعی پنج نفره متشکل از سران کومله و پژاک و منافقین.
نفرِ کومله گفت: ما حدود سه سال هست که برنامه ریزی کردیم. البته برنامه ما نبوده. برنامه مستقیمی بوده که از موساد و سیا گرفتیم. همه آموزش ها از جمله در آفریقا و جاهای دیگه تماما توسط اسراییل صورت گرفته.
نفر دیگر کومله گفت: تمام نیروهایی که در ایران داریم، از استان های مرزی فرستادیم تهران و کرج و فعال کردیم. تماما یا مسلح هستند و یا ظرف یک هفته آینده مسلح میشن. کار را تمام میکنیم و پرونده سیاه جمهوری آخوندی رو میبندیم.
در حال صحبت کردن بودند که یک نفر سراسیمه وارد جلسه شد. فورا سراغ یکی از کومله ها رفت و چیزی درِ گوشش گفت. همین طور که اون درِ گوشش حرف میزد، چشمای مردک گردتر میشد. یه لحظه از سر جاش بلند شد و گفت: با من بیایید!
همه بلند شدند و به اتاق کناری رفتند. مانیتوری در دیوار نصب بود و همه جلوی اون ایستادند. مانیتور داشت جزغاله شدن و سوختن سربازهای کومله رو نشون میداد. خرابی های گسترده ... ماشین و موتورهایی که آتش گرفته بود ... جنازه هایی که روی زمین افتاده بودند و نیمه سوز و یا تماما سوخته بودند.
نفر اصلی نتوانست خودش را کنترل کند. زانوهاش شل شد و همونجا زانو زد. فورا زیر دست و پاشو گرفتند. سوزان فورا با یه لیوان آب، به طرف اون مرد دوید و مردها را کنار زد و آب را به مرده داد.
مرده که داشت دستاش میلرزید، تلاش میکرد لرزش فَکِش هم کنترل کنه اما نمیتونست. زیر لب میگفت: سوخت ... همه پایگاه مستقر در اقلیم رو سوزندند ... با پهباد ... با موشک ... سپاه همشو خاکستر کرد.
هنوز صحنه ها و داد و بیدادهایی که در فیلم بود، فضای اون اتاق را وحشتناک تر کرده بود. همه وا رفتند. حتی آلادپوش هم وا رفت. با دیدن اون صحنه ها آلادپوش داشت قالب تهی میکرد.
پیرمرد با حسرت میگفت: سوخت ... همش سوخت ... بگید عقب نشینی کنند ... بگید از مرزهای ایران دور بشن... نذارین خبرش پخش بشه...
یکی دیگه از پیرمردها گفت: شایعه مرگ خامنه ای رو که پخش کردیم، خیلی روحیه به بچه هایی داد که داخل ایران هستند. تا مدتی هم اوضاع خوب بود. حتی شبکه های زیادی هم همراهی کردند اما وقتی خامنه ای اومد و سخنرانی کرد، بازم روحیه بچه ها بد شد. اگه از این افتضاح خبردار بشن ... اگه بفهمن که دیگه عَقبه نظامی ندارن ... خیلی اوضاع بدتر میشه.
همون پیرمردی که سوزان بهش آب داد گفت: گزارش مفصلی تهیه کنید و بگید رژیم، زن و بچه کوردها را زیرِ آتش موشک و پهباد برده. اسمی از مرکز نظامی و لشکری که سوخت، نیارید. همین حالا بگید کار کنن تا امشب خبر یورش وحشیانه رژیم تهران به اقلیم و کشتن زن و بچه های بی پناه پخش بشه.
اینو گفت و بقیه لیوان آب رو خورد و از سر جاش بلند شد.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔵 چرا ما ایرانیان از انگلیس خبیث متنفریم.
💬 #دیده_بان_انقلاب
1️⃣ جداکردن افغانستان از ایران سال ۱۸۵۷
2️⃣ تحمیل قرار داد ۷۰ ساله رویترز به ایران سال ۱۸۷۲
3️⃣ عامل اصلی ایجاد فرقه های وهابیت و بهاییت و بابیت و عامل تفرقه دینی و قومی
4️⃣ عامل بزرگترین قحطی ایران از سال ۱۹۱۷ تا سال ۱۹۱۹
5️⃣ تقسیم ایران بین انگلستان و روسیه در سال ۱۹۰۷
6️⃣ دخالت مستقیم در جدایی سرزمین های جنوبی خلیج فارس وبحرین از ایران
7️⃣ ترویج تاریخی مواد مخدر در ایران از سوی برادران شرلی
8️⃣ نقش مستقیم در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
9️⃣ کمک همه جانبه به رژیم بعث در۸ سال جنگ تحمیلی
🔟 همکاری در ترور دانشمندان هسته ای
1️⃣1️⃣ سرقت اشیای عتیقه و پشتیبانی از غارت گران میراث ملی ایرانیان
2️⃣1️⃣ مشارکت و حمایت از تحریم های علیه ملت ایران
3️⃣1️⃣ آموزش، تجهیز و پشتیبانی از اقدامات تروریستی در شهرهای مختلف
4️⃣1️⃣ مسدودسازی۴ میلیون دلار ذخیره ارزی ایران
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ افشاگری 2 ماه قبل از مرگ بوید بوشمن «دانشمند ارشد» درباره ارتباط موجودات فضایی (جن) با آمریکا
#اخرالزمان
#شیاطین_انس
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔰 پنج توصیه حاج قاسم خطاب به #بسیجیان!
🖋 برادران و عزیزان بسیجیم سلام علیکم
خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید.
✅ عزیزانم اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید.
✅ ثانیا؛ به حلال خداوند وحرام آن توجه خاص خاص بفرمائید.
✅ ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند وائمه معصومین توصیه فرمودهاند.
✅ رابعا؛ دوستی ورفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی میکنید.
✅ خامساً؛ نماز شب نماز شب نماز شب کلید تمام عزتهاست.
برادرتان قاسم
«انتشار به مناسبت هفته بسیج»
#لبیک_یاخامنه_ای
#ایران_قوی
#هفته_بسیج
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴شهادت یکی از مستشاران نیروی هوافضای سپاه در سوریه
▪️روابط عمومی کل سپاه: صبح روز گذشته پاسدار سرهنگ داوود جعفری از مستشاران نیروی هوافضای سپاه در سوریه، توسط ایادی رژیمصهیونیستی با انفجار بمب کنار جادهای در حوالی دمشق به شهادت رسید.
🔴#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ببینید | حکومت از #حجاب چه سودی میبرد؟
⭕️ افشای نامه #محرمانه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن ایران
⭕️ عبرت گرفتن از تجربه و شکست کشورهای غربی!
⭕️ سود یا ضرر در برهنگی برای حکومت؟!
⭕️ ۴۰۰هزار بطری مصرف روزانه آب جو تهران!
⭕️ ایران، در رتبه ۴ کاباره برتر دنیا!
🔰 #حجت_الاسلام_راجی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلاه بزرگ آزادی که بر سرمان رفت
▪️با شعار زن، زندگی، آزادی خانه های مردم کرد را غارت میکنند و فاتحانه لباس زیر زنان را نمایش میدهند، بعد سلبریدی ها و رسانه هایشان میگویند مردم کرد را نکشید!
▪️علت اینکه مقابل این حیوانات ساکتند و برخورد با آنان را کشتن مردم وصف میکنند این است که با این اوباش همذات پنداری میکنند! دیوث واژه ای هست که نمیتوان با آن حتی این جماعت را توصیف کرد.
▪️امیدواریم که بانوان نجیب و باحیای ایرانی که فریب این جماعت را خورده اند و کشف حجاب کرده اند به خود بیایند و بیدار شوند و بدانند آنکه به تو گفت روسری باز کن طمع به تو داشت، نه اینکه رفیقت باشد.
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
#طنز_شبانه
وقتی عنترنشنال میگه، سپاه توی اقلیم کردستان، کودکان رو زده.. 😂👆
#کردستان #کومله #عنترنشنال
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یکم بغل رایگان را ببینید...
به بدن سست و تن لرزان و چشمان ملتمس دخترک خوب نگاه کنید.
یکی از دست آوردهای سوریه سازی .
#پایان_مماشات
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سی و یکم»»
سوزان و آلادپوش در ماشین و در راه بازگشت از جلسه با سران پان کورد و کومله و... بودند که آلادپوش گفت: خیلی بد شد. وقتی اوضاع و احوال سرانِ دموکرات و کومله اینه، دیگه تصور کن اونایی که پشت مرز بودند و بهشون اینجوری حمله شد و لته پار شدند چجوریه؟ از اون بدتر، روحیه اونایی که کف خیابونی هستن و الان ایرانن و منتظر چراغ سبز اینا بودند، چقدر داغونن!
سوزان گفت: یه چیزی ذهنمو اذیت میکنه اما ترسیدم جلوی اون پیرمرد بدبخت به زبون بیارم.
آلادپوش گفت: معمولا تو حرفات دقیقه. چیه؟ بگو!
سوزان گفت: ولش کن. مطمئن نیستم. میترسم بگم و تو هم به زبون بیاری و بهشون بگی و بدتر بشه اوضاع!
آلادپوش گفت: حالا که اینطوری شد باید حتما بگی! زود باش.
سوزان گفت: از وقتی اتحاد احزاب دموکرات کردستان انجام شده، به جای اینکه موفقیت های اونا بیشتر بشه، خاری و ذلتشون بیشتر شده! هر روز دارن میخورن. تا الان دو سه بار مواضعشون توسط رژیم و سپاه شخم زده شده. این بنظرم عادی نیست.
آلادپوش: باور میکنی متوجه منظورت نمیشم؟ ینی چی؟
سوزان گفت: ببین! مثلا من و تو! از وقتی با هم آشنا شدیم، چقدر تونستیم به هم کمک کنیم و داره اتفاقات خوب برامون میفته. از دیدارت با شاهزاده بگیر تا تبادل اطلاعاتی که داشتیم. خب معمولا متحد میشن که براشون اتفاقات خوب بیفته و زورشون بیشتر بشه. اما دموکرات و کوردها روز به روز داره با این اتحاد بی فایده، دهنشون صاف میشه. بنظرت یه جای کار نمیلنگه!
آلادپوش که به فکر فرو رفته بود گفت: من تا الان فرصت نکرده بودم این قضایا را از خارج از گود بررسی کنم. چرا. درسته. یه جای کار میلگنه.
سوزان گفت: بهشون بگو ما دلیل اصرار آمریکا درباره اتحاد شما را نمیدونیم اما فکر میکنیم یا میخواستن از شرّتون راحت بشن که گفتن متحد بشید. تا گنده تر بشین و رژیم تهران بتونه راحتتر شما را بزنه. یا خودِ آمریکایی هم رودست خوردن و فکر اینجاشو نمیکردند. بیچاره پیرمرده! وقتی قیافه داغونش میاد جلوی چشمام، دلم براش میسوزه!
آلادپوش گفت: خب چرا همون موقع که اونجا بودیم اینو نگفتی دختر؟! چقدر تو دس دس میکنی؟ ای بابا ... خب همینو میگفتی! من برم چی بهشون بگم؟ من که بلد نیستم به قشنگی تو تحلیل کنم!
سوزان گفت: حالا دیر نشده. بذار بیچاره ها از شوک بیان بیرون. بعدا بهشون بگو!
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
معاون وزیر به اتاق محمد اومده بود و داشتند با هم گفتگو میکردند. معاون وزیر گفت: محمد آقا من خودم اومدم اینجا که دو تا نکته رو به شما بگم.
محمد: قدم رنجه کردید. بفرمایید.
-من رو تک تک حرفایی که شما در خصوص جنایت فرهنگی که داره کاملا سازمانی شده در خصوص فیلم و سریال انجام میشه، فکر کردم و قبول دارم. میخوام بگم اونا خیلی نفوذ دارن. من و شمای امنیتی هم تا یه جایی حرفمون خریدار داره. تصمیم نهایی رو من و شما نمیگیریم. سیاسیونی میگیرند که مشخص نیست اولویت هاشون از کجا و چطوری به اونت ابلاغ میشه!
محمد گفت: متوجهم. من دارم از این میسوزم که بچه های ما و بقیه نهادهای هم عرض دارن زحمت میکشن. تحلیل و رصد و پایش و خلاصه همه جوره زحمت میکشن و کم نمیذارن. اما وقتی کار به قضایی کردن ماجرا میرسه و میخوایم حکم بگیریم و اقدام کنیم و پای میزِ محاکمه بکشونیم، میبینیم اصلا بدنه همراه نیست! چقدر بچه های سایبری و مجازی و ... روشنگری کنند؟ چقدر ما سرمایه گذاری کنیم؟ اصلا انگار تمام موضوعاتی که به مسئله فرهنگ و سینما و فیلم مربوط میشه، یه قفل گنده روش زدند که کسی نتونه سراغش بره.
-خب وضعیت بدتر میشه وقتی انتصاباتی صورت بگیره که کار بیفته دستِ یه مشت نابلد! یه مشت آدم نسبتا خوبِ نابلد و ناشی! بنده خدا سقفِ فهمِ هنریش در حدِ دو سه تا نمایشِ آپارتمانیِ ضبط شده است اما داره اساسنامه برای تحول در رسانه مینویسه! هر چی هم بهشون میگیم و داد میزنیم فورا همه را میندازن روبروی خونِ سید مرتضی آوینی! خبرِ موثق دارم که یه کارگردانی که صرفا ارزشی هست و چند تا کارِ سبک و لمپن تو کارنامه اش داره، بهش گفتند ده پونزده تا فیلنامه بیار و یکی دو تا هم به انتخاب خودت ببر در مرحله پیش تولید و فعلا طرح نمیخواد بدی تا ببینیم چی میشه! ینی بهش گفتند تو رو خدا یه جوری آنتِنو پُر کن.
محمد گفت: خبر دارین زندیان و دار و دسته اش بالغ بر صد نفر نابازیگرِ معلوم الحال و بعضا فاسد وارد فیلمهایی کردند که سرمایه گذاری بهاییت و چند تا سفارتخونه دنبال خودش داره؟ ضمن اینکه همشون هم جشنواره های داخلی رو تحریم کردند و چسبیدند به شبکه های خانگی! چند وقت قبل ... رابطِ ما ... اسمش بابکه ... بغل دستِ یه بهاییِ همه فن حریف تو لندن کاشتیمش ... خبر داد که مامورِ ارتباط گیری با جمعی از فیلمسازان و مستند سازانی شده که برای جشنواره های داخلی کار میکنند. مامور شده که اونا را شناسایی کنه و باهاشون ارتباط بگیره و ازشون با تطمیع و یا تهدید بخواد که به جای شرکت در جشنواره های داخلی، فقط و فقط برای جشنواره های خارجی کار تولید کنند.
-بیشتر با چه موضوعاتی؟
محمد جواب داد: موضوعات حقوق بشری ... محیط زیست ... مخصوصا موضوع زن!
-چرا ما جذبشون نکنیم؟
محمد آهی کشید و گفت: منم حرفم همینه اما بیچاره بچه های خودمون که یا رسانه ملی اونا را راه نمیده ... یا دستگاه هم عرضِ ما واسشون پرونده درست کرده و داره شوتشون میکنه تو بغل انگلیس و آمریکا و بهاییت ... باورتون میشه به یه متخصص و سازنده انیمیشن کودک گفتن تو آدم جمهوری اسلامی نیستی چون دیده شده که در فلان جا قلیون کشیدی؟ یا مثلا به یه نویسنده گفتند چون از اولش نیومدی زیرِ بلیطِ ما و همه افتخارات را داری به فلان نهاد نسبت میدی، معلوم میشه که آدمِ مورد داری هستی و شده کیسِ یه مُشت آدم خوشحال! حالا همون نویسنده از سینمای لبنان و ترکیه اومدند دنبالش و چون آدم ارزشی بوده قبول نکرده با اونا کار کنه. اما اینجا دارن به راحتی از دستمون میپرونن و بهش میدون نمیدن. از این نمونه ها که باعث شده خیلی ها دلسرد و ناامید بشن ازکار کردن، خیلیه.
-درسته متاسفانه. نفوذ در سطح بالا و گسترده ای وجود داره. در همه لباس ها و قیافه ها و پست ها و مقام ها. مطلب دومم اینه که پیام داده بودی که درباره دموکرات ها و اینا چیزی میخوای بگی.
محمد گفت: بله. عرض میکنم. فقط من اجازه میخوام که قضیه نفوذ فرهنگی و پرونده ای که از بهاییت داریم به یه کسی دیگه واگذار کنم اگه اجازه بدید.
-نه آقا. چی واگذار کنم؟! فعلا بگو ادامه بدن. یه فکری به حالش میکنیم. دموکراتو بگو چی بود ماجراش؟
محمد: آهان. سوزان طبق نقشه پیش رفت و داره کاری میکنه که رابطه منافقین با سلطنت طلبها شکرآب بشه. تا الان هم خوب پیش رفته اما هنوز نتیجه نداده و تیر آخر مونده. اما تیری تو تاریکی انداخته و با طرح یه سوال، داره کاری میکنه که کم کم دموکرات های کردستان فاتحه اتحاد و حتی فاتحه رابطه با آمریکا را بخونن.
-چقدر ممکنه این سوال بگیره؟ منظورم اینه که بازدهیش در کوتاه مدته یا درازمدت؟
محمد گفت: الان دموکرات ها و کومله و ... نمیتونن تصمیم بگیرند. بخاطر همین ما نیاز داشتیم که علاوه بر زمینگیر شدن اونا در مرحله نظامی، در اتاق فکرشون هم چند دستگی ایجاد کنیم. با فکت هایی که سوزان تو ذهن اونا انداخته، فعلا درگیر خودشونن و حتی بعدا هم که به خودشون بیان، دیگه آدم سابق نیستند. چون سوزان جوری چیده که هرکسی بشنوه، برداشت میکنه که همه چیز علیه اتحاد اونا هست و باید بخاطر بقای بیشتر، اول از تسویه حساب با خودشون شروع کنند.
-این خیلی عالیه. کمترین نتیجه اش اینه که وقتی از اون بالا آب گلالود شد، میشه عمله هاشون رو تو ایران راحتتر به جون هم انداخت.
محمد گفت: دقیقا. سوزان کارخودشو کرده. الان نوبت ماست. در بهترین شرایط هستیم. دشمن تجزیه طلب کلی نیرو وارد ایران کرده. الان نیروها حسابی آسیب پذیر هستند. با مدیریت اینترنت، ارتباطشون با خارج تا حدود زیادی قطع شده. بخاطر رسانه ای شدن حملات موشکی و پهبادی به مقر دموکرات ها دیگه انتظار کمک از اونا برای عمله های داخلی بی معناست. پس الان ما هستیم و یه مشت بی کس و کارِ پا پتیِ کف خیابونی!
-درسته. ضمنا احتمالا از فردا ... حوالی عصر ... کشته سازی های سریالی رو شروع میکنند. قرار گذاشتند که همه کشته ها دختر باشه ... همشون از قومیت های مختلف باشند ... از کُرد و ترک و بلوچ و عرب بیشترین کشته باشه. پیش بینی ما اینه که در یک بازه زمانی پنجاه روزه، حداقل از قتل ده تا دخترِ جوان حرف بزنن و بندازن گردن نظام!
محمد گفت: خب الان وارد زنانه ترین بحران اجتماعی و امنیتی شدیم. راستی ... همین فردا ... آره ... دقیقا فردا عصر ... گردهمایی غیر قانونی زنان نابازیگر و اینفلوئنسرها داریم که ... شاید بخوان فتنه رو از اونجا شروع کنند.
-بعید نیست. مهمون خاصی دارن؟
محمد: بله. دختری خبرنگار و از چهره های ژورنالیستی بین المللی که بهایی هست و جدیدا هم اعلام ازدواج به سبک همجنس بازها کرده.
-با کی؟
محمد: با ثریا.
-ممکنه همین دختره که چهره بین المللی هم هست، اصل اساس فتنه باشه! حواست بهش هست؟
محمد: بله. حواسم بهش هست. یکی از باهوش ترین بچه ها را با دو نفر از خانمای عملیات گذاشتم سایه به سایه اش حرکت کنند.
معاون وزیر با شنیدن هوشیاری محمد و تسلطش به امور خیالش راحت شد و قدری راحتتر روی صندلی نشست. محمد دمنوشی برای هر دو نفرشان ریخت تا کمی سرحال تر بشوند.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110