eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
نفر دیگر کومله گفت: تمام نیروهایی که در ایران داریم، از استان های مرزی فرستادیم تهران و کرج و فعال کردیم. تماما یا مسلح هستند و یا ظرف یک هفته آینده مسلح میشن. کار را تمام میکنیم و پرونده سیاه جمهوری آخوندی رو میبندیم. در حال صحبت کردن بودند که یک نفر سراسیمه وارد جلسه شد. فورا سراغ یکی از کومله ها رفت و چیزی درِ گوشش گفت. همین طور که اون درِ گوشش حرف میزد، چشمای مردک گردتر میشد. یه لحظه از سر جاش بلند شد و گفت: با من بیایید! همه بلند شدند و به اتاق کناری رفتند. مانیتوری در دیوار نصب بود و همه جلوی اون ایستادند. مانیتور داشت جزغاله شدن و سوختن سربازهای کومله رو نشون میداد. خرابی های گسترده ... ماشین و موتورهایی که آتش گرفته بود ... جنازه هایی که روی زمین افتاده بودند و نیمه سوز و یا تماما سوخته بودند. نفر اصلی نتوانست خودش را کنترل کند. زانوهاش شل شد و همونجا زانو زد. فورا زیر دست و پاشو گرفتند. سوزان فورا با یه لیوان آب، به طرف اون مرد دوید و مردها را کنار زد و آب را به مرده داد. مرده که داشت دستاش میلرزید، تلاش میکرد لرزش فَکِش هم کنترل کنه اما نمیتونست. زیر لب میگفت: سوخت ... همه پایگاه مستقر در اقلیم رو سوزندند ... با پهباد ... با موشک ... سپاه همشو خاکستر کرد. هنوز صحنه ها و داد و بیدادهایی که در فیلم بود، فضای اون اتاق را وحشتناک تر کرده بود. همه وا رفتند. حتی آلادپوش هم وا رفت. با دیدن اون صحنه ها آلادپوش داشت قالب تهی میکرد. پیرمرد با حسرت میگفت: سوخت ... همش سوخت ... بگید عقب نشینی کنند ... بگید از مرزهای ایران دور بشن... نذارین خبرش پخش بشه... یکی دیگه از پیرمردها گفت: شایعه مرگ خامنه ای رو که پخش کردیم، خیلی روحیه به بچه هایی داد که داخل ایران هستند. تا مدتی هم اوضاع خوب بود. حتی شبکه های زیادی هم همراهی کردند اما وقتی خامنه ای اومد و سخنرانی کرد، بازم روحیه بچه ها بد شد. اگه از این افتضاح خبردار بشن ... اگه بفهمن که دیگه عَقبه نظامی ندارن ... خیلی اوضاع بدتر میشه. همون پیرمردی که سوزان بهش آب داد گفت: گزارش مفصلی تهیه کنید و بگید رژیم، زن و بچه کوردها را زیرِ آتش موشک و پهباد برده. اسمی از مرکز نظامی و لشکری که سوخت، نیارید. همین حالا بگید کار کنن تا امشب خبر یورش وحشیانه رژیم تهران به اقلیم و کشتن زن و بچه های بی پناه پخش بشه. اینو گفت و بقیه لیوان آب رو خورد و از سر جاش بلند شد. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
🔵 ‏چرا ما ایرانیان از انگلیس خبیث متنفریم. 💬 1️⃣ جداکردن افغانستان از ایران سال ۱۸۵۷ 2️⃣ تحمیل قرار داد ۷۰ ساله رویترز به ایران سال ۱۸۷۲ 3️⃣ عامل اصلی ایجاد فرقه های وهابیت و بهاییت و بابیت و عامل تفرقه دینی و قومی 4️⃣ عامل بزرگترین قحطی ایران از سال ۱۹۱۷ تا سال ۱۹۱۹ 5️⃣ تقسیم ایران بین انگلستان و روسیه در سال ۱۹۰۷ 6️⃣ دخالت مستقیم در جدایی سرزمین های جنوبی خلیج فارس وبحرین از ایران 7️⃣ ترویج تاریخی مواد مخدر در ایران از سوی برادران شرلی 8️⃣ نقش مستقیم در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ 9️⃣ کمک همه جانبه به رژیم بعث در۸ سال جنگ تحمیلی 🔟 همکاری در ترور دانشمندان هسته ای 1️⃣1️⃣ سرقت اشیای عتیقه و پشتیبانی از غارت گران میراث ملی ایرانیان 2️⃣1️⃣ مشارکت و حمایت از تحریم های علیه ملت ایران 3️⃣1️⃣ آموزش، تجهیز و پشتیبانی از اقدامات تروریستی در شهرهای مختلف 4️⃣1️⃣ مسدودسازی۴ میلیون دلار ذخیره ارزی ایران 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ افشاگری 2 ماه قبل از مرگ بوید بوشمن «دانشمند ارشد» درباره ارتباط موجودات فضایی (جن) با آمریکا 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
🔰 پنج توصیه حاج قاسم خطاب به ! 🖋 برادران و عزیزان بسیجیم سلام علیکم خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید. ✅ عزیزانم اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید. ✅ ثانیا؛ به حلال خداوند وحرام آن توجه خاص خاص بفرمائید. ✅ ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند وائمه معصومین توصیه فرموده‌اند. ✅ رابعا؛ دوستی ورفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی می‌کنید. ✅ خامساً؛ نماز شب نماز شب نماز شب کلید تمام عزت‌هاست. برادرتان قاسم «انتشار به مناسبت هفته بسیج» 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
🔴شهادت یکی از مستشاران نیروی هوافضای سپاه در سوریه ▪️روابط عمومی کل سپاه: صبح روز گذشته پاسدار سرهنگ داوود جعفری از مستشاران نیروی هوافضای سپاه در سوریه، توسط ایادی رژیم‌صهیونیستی با انفجار بمب کنار جاده‌ای در حوالی دمشق به شهادت رسید. 🔴🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | حکومت از چه سودی می‌برد؟ ⭕️ افشای نامه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن ایران ⭕️ عبرت گرفتن از تجربه و شکست کشورهای غربی! ⭕️ سود یا ضرر در برهنگی برای حکومت؟! ⭕️ ۴۰۰‌‌هزار بطری مصرف روزانه آب جو تهران! ⭕️ ایران، در رتبه ۴ کاباره برتر دنیا! 🔰 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلاه بزرگ آزادی که بر سرمان رفت ▪️با شعار زن، زندگی، آزادی خانه های مردم کرد را غارت میکنند و فاتحانه لباس زیر زنان را نمایش میدهند، بعد سلبریدی ها و رسانه هایشان میگویند مردم کرد را نکشید! ▪️علت اینکه مقابل این حیوانات ساکتند و برخورد با آنان را کشتن مردم وصف میکنند این است که با این اوباش همذات پنداری میکنند! دیوث واژه ای هست که نمی‌توان با آن حتی این جماعت را توصیف کرد. ▪️امیدواریم که بانوان نجیب و باحیای ایرانی که فریب این جماعت را خورده اند و کشف حجاب کرده اند به خود بیایند و بیدار شوند و بدانند آنکه به تو گفت روسری باز کن طمع به تو داشت، نه اینکه رفیقت باشد. 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
وقتی عنترنشنال میگه، سپاه توی اقلیم کردستان، کودکان رو زده.. 😂👆 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یکم بغل رایگان را ببینید... به بدن سست و تن لرزان و چشمان ملتمس دخترک خوب نگاه کنید. یکی از دست آوردهای سوریه سازی . 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
مستند داستانی 🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و یکم»» سوزان و آلادپوش در ماشین و در راه بازگشت از جلسه با سران پان کورد و کومله و... بودند که آلادپوش گفت: خیلی بد شد. وقتی اوضاع و احوال سرانِ دموکرات و کومله اینه، دیگه تصور کن اونایی که پشت مرز بودند و بهشون اینجوری حمله شد و لته پار شدند چجوریه؟ از اون بدتر، روحیه اونایی که کف خیابونی هستن و الان ایرانن و منتظر چراغ سبز اینا بودند، چقدر داغونن! سوزان گفت: یه چیزی ذهنمو اذیت میکنه اما ترسیدم جلوی اون پیرمرد بدبخت به زبون بیارم. آلادپوش گفت: معمولا تو حرفات دقیقه. چیه؟ بگو! سوزان گفت: ولش کن. مطمئن نیستم. میترسم بگم و تو هم به زبون بیاری و بهشون بگی و بدتر بشه اوضاع! آلادپوش گفت: حالا که اینطوری شد باید حتما بگی! زود باش. سوزان گفت: از وقتی اتحاد احزاب دموکرات کردستان انجام شده، به جای اینکه موفقیت های اونا بیشتر بشه، خاری و ذلتشون بیشتر شده! هر روز دارن میخورن. تا الان دو سه بار مواضعشون توسط رژیم و سپاه شخم زده شده. این بنظرم عادی نیست. آلادپوش: باور میکنی متوجه منظورت نمیشم؟ ینی چی؟ سوزان گفت: ببین! مثلا من و تو! از وقتی با هم آشنا شدیم، چقدر تونستیم به هم کمک کنیم و داره اتفاقات خوب برامون میفته. از دیدارت با شاهزاده بگیر تا تبادل اطلاعاتی که داشتیم. خب معمولا متحد میشن که براشون اتفاقات خوب بیفته و زورشون بیشتر بشه. اما دموکرات و کوردها روز به روز داره با این اتحاد بی فایده، دهنشون صاف میشه. بنظرت یه جای کار نمیلنگه! آلادپوش که به فکر فرو رفته بود گفت: من تا الان فرصت نکرده بودم این قضایا را از خارج از گود بررسی کنم. چرا. درسته. یه جای کار میلگنه. سوزان گفت: بهشون بگو ما دلیل اصرار آمریکا درباره اتحاد شما را نمیدونیم اما فکر میکنیم یا میخواستن از شرّتون راحت بشن که گفتن متحد بشید. تا گنده تر بشین و رژیم تهران بتونه راحتتر شما را بزنه. یا خودِ آمریکایی هم رودست خوردن و فکر اینجاشو نمیکردند. بیچاره پیرمرده! وقتی قیافه داغونش میاد جلوی چشمام، دلم براش میسوزه! آلادپوش گفت: خب چرا همون موقع که اونجا بودیم اینو نگفتی دختر؟! چقدر تو دس دس میکنی؟ ای بابا ... خب همینو میگفتی! من برم چی بهشون بگم؟ من که بلد نیستم به قشنگی تو تحلیل کنم! سوزان گفت: حالا دیر نشده. بذار بیچاره ها از شوک بیان بیرون. بعدا بهشون بگو! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 معاون وزیر به اتاق محمد اومده بود و داشتند با هم گفتگو میکردند. معاون وزیر گفت: محمد آقا من خودم اومدم اینجا که دو تا نکته رو به شما بگم. محمد: قدم رنجه کردید. بفرمایید. -من رو تک تک حرفایی که شما در خصوص جنایت فرهنگی که داره کاملا سازمانی شده در خصوص فیلم و سریال انجام میشه، فکر کردم و قبول دارم. میخوام بگم اونا خیلی نفوذ دارن. من و شمای امنیتی هم تا یه جایی حرفمون خریدار داره. تصمیم نهایی رو من و شما نمیگیریم. سیاسیونی میگیرند که مشخص نیست اولویت هاشون از کجا و چطوری به اونت ابلاغ میشه! محمد گفت: متوجهم. من دارم از این میسوزم که بچه های ما و بقیه نهادهای هم عرض دارن زحمت میکشن. تحلیل و رصد و پایش و خلاصه همه جوره زحمت میکشن و کم نمیذارن. اما وقتی کار به قضایی کردن ماجرا میرسه و میخوایم حکم بگیریم و اقدام کنیم و پای میزِ محاکمه بکشونیم، میبینیم اصلا بدنه همراه نیست! چقدر بچه های سایبری و مجازی و ... روشنگری کنند؟ چقدر ما سرمایه گذاری کنیم؟ اصلا انگار تمام موضوعاتی که به مسئله فرهنگ و سینما و فیلم مربوط میشه، یه قفل گنده روش زدند که کسی نتونه سراغش بره. -خب وضعیت بدتر میشه وقتی انتصاباتی صورت بگیره که کار بیفته دستِ یه مشت نابلد! یه مشت آدم نسبتا خوبِ نابلد و ناشی! بنده خدا سقفِ فهمِ هنریش در حدِ دو سه تا نمایشِ آپارتمانیِ ضبط شده است اما داره اساسنامه برای تحول در رسانه مینویسه! هر چی هم بهشون میگیم و داد میزنیم فورا همه را میندازن روبروی خونِ سید مرتضی آوینی! خبرِ موثق دارم که یه کارگردانی که صرفا ارزشی هست و چند تا کارِ سبک و لمپن تو کارنامه اش داره، بهش گفتند ده پونزده تا فیلنامه بیار و یکی دو تا هم به انتخاب خودت ببر در مرحله پیش تولید و فعلا طرح نمیخواد بدی تا ببینیم چی میشه! ینی بهش گفتند تو رو خدا یه جوری آنتِنو پُر کن.
محمد گفت: خبر دارین زندیان و دار و دسته اش بالغ بر صد نفر نابازیگرِ معلوم الحال و بعضا فاسد وارد فیلمهایی کردند که سرمایه گذاری بهاییت و چند تا سفارتخونه دنبال خودش داره؟ ضمن اینکه همشون هم جشنواره های داخلی رو تحریم کردند و چسبیدند به شبکه های خانگی! چند وقت قبل ... رابطِ ما ... اسمش بابکه ... بغل دستِ یه بهاییِ همه فن حریف تو لندن کاشتیمش ... خبر داد که مامورِ ارتباط گیری با جمعی از فیلمسازان و مستند سازانی شده که برای جشنواره های داخلی کار میکنند. مامور شده که اونا را شناسایی کنه و باهاشون ارتباط بگیره و ازشون با تطمیع و یا تهدید بخواد که به جای شرکت در جشنواره های داخلی، فقط و فقط برای جشنواره های خارجی کار تولید کنند. -بیشتر با چه موضوعاتی؟ محمد جواب داد: موضوعات حقوق بشری ... محیط زیست ... مخصوصا موضوع زن! -چرا ما جذبشون نکنیم؟ محمد آهی کشید و گفت: منم حرفم همینه اما بیچاره بچه های خودمون که یا رسانه ملی اونا را راه نمیده ... یا دستگاه هم عرضِ ما واسشون پرونده درست کرده و داره شوتشون میکنه تو بغل انگلیس و آمریکا و بهاییت ... باورتون میشه به یه متخصص و سازنده انیمیشن کودک گفتن تو آدم جمهوری اسلامی نیستی چون دیده شده که در فلان جا قلیون کشیدی؟ یا مثلا به یه نویسنده گفتند چون از اولش نیومدی زیرِ بلیطِ ما و همه افتخارات را داری به فلان نهاد نسبت میدی، معلوم میشه که آدمِ مورد داری هستی و شده کیسِ یه مُشت آدم خوشحال! حالا همون نویسنده از سینمای لبنان و ترکیه اومدند دنبالش و چون آدم ارزشی بوده قبول نکرده با اونا کار کنه. اما اینجا دارن به راحتی از دستمون میپرونن و بهش میدون نمیدن. از این نمونه ها که باعث شده خیلی ها دلسرد و ناامید بشن ازکار کردن، خیلیه. -درسته متاسفانه. نفوذ در سطح بالا و گسترده ای وجود داره. در همه لباس ها و قیافه ها و پست ها و مقام ها. مطلب دومم اینه که پیام داده بودی که درباره دموکرات ها و اینا چیزی میخوای بگی. محمد گفت: بله. عرض میکنم. فقط من اجازه میخوام که قضیه نفوذ فرهنگی و پرونده ای که از بهاییت داریم به یه کسی دیگه واگذار کنم اگه اجازه بدید. -نه آقا. چی واگذار کنم؟! فعلا بگو ادامه بدن. یه فکری به حالش میکنیم. دموکراتو بگو چی بود ماجراش؟ محمد: آهان. سوزان طبق نقشه پیش رفت و داره کاری میکنه که رابطه منافقین با سلطنت طلبها شکرآب بشه. تا الان هم خوب پیش رفته اما هنوز نتیجه نداده و تیر آخر مونده. اما تیری تو تاریکی انداخته و با طرح یه سوال، داره کاری میکنه که کم کم دموکرات های کردستان فاتحه اتحاد و حتی فاتحه رابطه با آمریکا را بخونن. -چقدر ممکنه این سوال بگیره؟ منظورم اینه که بازدهیش در کوتاه مدته یا درازمدت؟ محمد گفت: الان دموکرات ها و کومله و ... نمیتونن تصمیم بگیرند. بخاطر همین ما نیاز داشتیم که علاوه بر زمینگیر شدن اونا در مرحله نظامی، در اتاق فکرشون هم چند دستگی ایجاد کنیم. با فکت هایی که سوزان تو ذهن اونا انداخته، فعلا درگیر خودشونن و حتی بعدا هم که به خودشون بیان، دیگه آدم سابق نیستند. چون سوزان جوری چیده که هرکسی بشنوه، برداشت میکنه که همه چیز علیه اتحاد اونا هست و باید بخاطر بقای بیشتر، اول از تسویه حساب با خودشون شروع کنند. -این خیلی عالیه. کمترین نتیجه اش اینه که وقتی از اون بالا آب گلالود شد، میشه عمله هاشون رو تو ایران راحتتر به جون هم انداخت.
محمد گفت: دقیقا. سوزان کارخودشو کرده. الان نوبت ماست. در بهترین شرایط هستیم. دشمن تجزیه طلب کلی نیرو وارد ایران کرده. الان نیروها حسابی آسیب پذیر هستند. با مدیریت اینترنت، ارتباطشون با خارج تا حدود زیادی قطع شده. بخاطر رسانه ای شدن حملات موشکی و پهبادی به مقر دموکرات ها دیگه انتظار کمک از اونا برای عمله های داخلی بی معناست. پس الان ما هستیم و یه مشت بی کس و کارِ پا پتیِ کف خیابونی! -درسته. ضمنا احتمالا از فردا ... حوالی عصر ... کشته سازی های سریالی رو شروع میکنند. قرار گذاشتند که همه کشته ها دختر باشه ... همشون از قومیت های مختلف باشند ... از کُرد و ترک و بلوچ و عرب بیشترین کشته باشه. پیش بینی ما اینه که در یک بازه زمانی پنجاه روزه، حداقل از قتل ده تا دخترِ جوان حرف بزنن و بندازن گردن نظام! محمد گفت: خب الان وارد زنانه ترین بحران اجتماعی و امنیتی شدیم. راستی ... همین فردا ... آره ... دقیقا فردا عصر ... گردهمایی غیر قانونی زنان نابازیگر و اینفلوئنسرها داریم که ... شاید بخوان فتنه رو از اونجا شروع کنند. -بعید نیست. مهمون خاصی دارن؟ محمد: بله. دختری خبرنگار و از چهره های ژورنالیستی بین المللی که بهایی هست و جدیدا هم اعلام ازدواج به سبک همجنس بازها کرده. -با کی؟ محمد: با ثریا. -ممکنه همین دختره که چهره بین المللی هم هست، اصل اساس فتنه باشه! حواست بهش هست؟ محمد: بله. حواسم بهش هست. یکی از باهوش ترین بچه ها را با دو نفر از خانمای عملیات گذاشتم سایه به سایه اش حرکت کنند. معاون وزیر با شنیدن هوشیاری محمد و تسلطش به امور خیالش راحت شد و قدری راحتتر روی صندلی نشست. محمد دمنوشی برای هر دو نفرشان ریخت تا کمی سرحال تر بشوند. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
دیکتاتور کیست؟ قسمت4⃣ فقط به دقت مطالعه کنید... فکر کنید... به خودتان جواب بدهید. فقط انصاف را رعایت کنید. و سپس... ... ادامه دارد.. 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
زنگ عبرت🔔 📌مرگ یه زن بهانه بود تا بنی امیه مکر کنند!!! در جلسه ای عمرو بن عاص به عائشه گفت: آرزو داشتم كه تو در جنگ کشته می شدی! گفت: اى بى‏ پدر براى چه اینگونه سخن می گویی؟! ابن عاص گفت: چون تو بخاطر هدف خودت كشته شده و به بهشت میرفتى!!! و من تو را بزرگترين دلیل برای رسوائى و سرزنش عليه (ع) قرار می‏دادم!!! منابع شیعه و سنی... 📚طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص165؛ 📚ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص322. آدم ایمان میاره به امیرمومنان (ع) که چرا با عایشه برخورد نکرد. ‏یادمان نرود که تاریخ تکرار می شود. یه روز و یه روز مهسا.. 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
با سلام❤️
با هم بریم سراغ مستند داستانی
حالتون خوبه؟ اگر دیر شد ببخشید هیئت رفته بودیم نایب الزیاره شما🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و دوم»» تهران-برج میلاد دو تا دختر حدودا هفده ساله پایین برج میلاد ایستاده بودند و در حالی که نسیم ملایمی هم میوزید و سرهایشان را برهنه کرده بودند، از پایین به بلندای برج میلاد نگاه میکردند و حرف میزدند: -تا حالا از اینجا ندیده بودمش! -وَوو ... خیلی باحاله. -بنظرت اگه بیفته ... یا مثلا یه تیکش کنده بشه، چی میشه؟ -نمیدونم. وحشتناکه. -بنظرت میتونیم؟ جلومون نمیگیرن؟ -بنظرم آره. چرا نتونیم؟ -بنظرت کاری که ما میخوایم بکنیم بیشتر سر و صدا میکنه یا مثلا اگه یکی بیاد و برج میلادو بترکونه؟ -نمیدونم. یه کم هیجان دارم؟ -ترسیدیا -نه به خدا ... نترسیدم ... هیجان دارم ... -بنظرت بعدش معروف میشیم؟ -پس چی خیال کردی؟ تا حالا کسی وجود نکرده بیاد این بالا و لخت بشه! -بریم ... تابلو نکن -باشه ... بریم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 لواسان مجید در خانه امنی که در یکی از فرعی های لواسان بود مستقر شده بود. خانه امن آنجا متشکل از دو طبقه که در هر طبقه چهار اتاق، و یک حیاط فوق العاده سرسبز بود که در دو کوچه پایین تر از ویلای مهشید قرار داشت. یکی از خانم های عملیات با کد 500 که خانمی قد بلند و لاغر اندام بود، از روی سیستم برای مجید درباره عکس یک خانم اینطور میگفت: اسمش مهشید هست. مهشید اصل. بهایی. بسیار جدی و خشک. استاد مسلّم بازیگری و نویسندگی هست که همیشه سگش همراهش هست و بدون سگش تا الان دیده نشده. مجید پرسید: میشه عکس سگش هم ببینم؟ 500 گفت: حدس میزدم اینطور بگید. بخاطر همین یه نمونه از سگش سفارش دادم و آوردم. مجید گفت: نکنه همینه که تو حیاط هست؟ 500 گفت: بله. خودشه. یک سگ پشمالود و کوچیک که از نژاد سگ های آرامِ استرالیاست. مجید گفت: دلیلی داره که همیشه با سگش هست؟ چون با این عکس ها که دارین نشون میدین، حتی تو کلاس درس و جلوی شاگرداش هم حضور داره! 500 گفت: اطلاع ندارم. فرصت نشد درباره علت وابستگی بیش از حدش به سگش تحقیق کنم. مجید پرسید: مجرده؟ 500 گفت: علی الظاهر بله. طلاق گرفته. یک پسر داره که در آمریکا موسیقی میخونه. ویلای مهشید دو تا کوچه بالاتره. از پریشب تا الان بیش از هشتاد و پنج نفر به این ویلا اومدند و مستقر شدند. مجید پرسید: تصویر ویلا را دارید؟ 500 جواب داد: بله. میتونید از مانیتور دوم، تصویری که به صورت زنده و تمام وقت با کوادکوپتر از ویلا میگیریم مشاهده کنید. مجید سراغ مانیتور دوم رفت. با کنترلی که از کوادکوپتر با بُرد بلند و تصویر فول اچ دی داشتند اطراف ویلای مهشید به خوبی میچرخید و تصاویر را با کیفیت بالا میفرستاد. مجید دید که در حیاط جلوییِ ویلای مهشید، سه چهار نفر مرد چارشانه و محافظ مراقب اوضاع هستند. از 500 پرسید: این سر و صدای زیادی که میاد چیه؟ مربوط به حیاط پشتیِ ویلا هست؟ تصور را اون طرف نبرید. فقط لطفا توضیح بدید چیه ماجرا؟ 500 گفت: بله متاسفانه. یک استخر بزرگ در حیاط دوم وجود داره که هفتاد هشتاد تا زن و دختری که در ویلا هستند، با وضعیت نامناسب در حال شنا و سِرو مشروب در اطراف استخر هستند. مجید گفت: لطفا خودتون حواستون به تصاویر و تحرکات در اون حیاط پشتی باشه. دیگه مطلبی هست که بدونم بهتر باشه؟ 500 جواب داد: مطلب خاصی نه. فقط یادتون باشه که مهشید خودش تا الان نیومده ویلا و این خانما هم از اقصی نقاط ایران جمع شدند. پیش بینی ما اینه که ممکنه بالغ بر دویست نفر بشن. مجید گفت: آمار مهشید را دارم. رفته هتل پیشِ مهمونش. شبنم طالعی. احتمالا با هم میان ویلا. لطفا مراقب اوضاع باشید و هر گونه تحرکاتی که داشتند خبرم کنید. مجید بلند شد و در حال رفتن به اتاق خودش بود که به گوشی همراه خانمی که در حال تعقیب و مراقبت از مهشید بود تماس گرفت. مجید: سلام. خسته نباشید. 400 : سلام. تشکر. مجید: حرکت کردند؟ 400 : بله. دو ساعته که دارن الکی تو شهر میچرخن. مجید: شما کجایین؟ 400 : من تو ماشین آمبولانسی هستم که دو تا خیابون با اونا فاصله دارم. مجید: بنظرتون هوشیار هستن و دارن مثلا اقدامات احتیاطی میکنند و میخوان بدونن کسی تعقیبشون میکنه یا نه؟ 400 : بعید میدونم. بیشتر مثل اینه که مهشید داره تهرون رو به شبنم نشون میده. مجید: شبنم کار خاصی هم میکنه؟ 400 : فقط عکس میگیره. مجید: خانم میشه بگید دقیقا اونا کجا هستند؟ دختره داره از چی عکس میگیره؟ 400 جواب داد: از بلوار کشاورز دارن میان بالا. دقیق مشخص نیست شبنم از چی عکس میگیره! مجید: بسیار خوب. مراقب باشید. اینو گفت و قطع کرد. 500 به مجید اطلاع داد که دو تا ماشین بزرگ توزیع غذا در حال وارد شدن به ویلا هستند. مجید از روی مانیتور خودش در حال رصد ماشین و آدماش و پلاکش و ... بود. فورا پلاک ماشین ها را داد برای استعلام. سعید پیام فرستاد و نوشت: ماشین ها متعلق به رستوران بزرگ هلدینگشون هست.
دو ساعت گذشت. مجید رفت رو خط محمد و گفت: سلام قربان. وقتتون بخیر. محمد: تشکر. چه خبرا آقا مجید؟ مجید گفت: آقا شما مطمئنید که امروز عصر خبرایی هست؟ محمد جواب داد: شک ندارم. چطور؟ مجید گفت: من هیچ نشانه خاصی نمیبینم. شاید یه جای دیگه است! محمد: مثلا کجا؟ محمد در حال صحبت با مجید بود که سعید سراسیمه وارد شد و گفت: قربان لطفا تشریف بیارید! محمد بدون خدافظی گوشیو گذاشت روش و دنبال سر سعید رفت. وارد اتاق مانیتورینگ شدند. سعید روی دوربین برج میلاد زوم کرد. محمد دید دو تا دختر بالای برج میلاد هستند. هر دوشون در حال برهنه شدن هستند. دوربین ها را زوم کرد. دید درهای شیشه ای پشت سرشون رو قفل کردند و هیچ کس نمیتونه اونا را کنترل کنه. دخترا لحظه به لحظه وضع پوششون بدتر میشد. محمد فورا بیسیم رو برداشت و متصل شد به یکی از بچه ها که همون اطراف بود. گفت: چه خبره؟ -قربان چون فاصله زیادی تا زمین دارند و زاویه بدی هم ایستادند، خیلی جلب توجه نمیکنه و کسی پایینِ برج جمع نشده. محمد گفت: کسی نیست که از اونا فیلم بگیره؟ -نمیبینم. حداقل در شعاع دویست متری اینجا کسی رو نمیبینم که دوربین دستش باشه. محمد فورا خط رو عوض کرد و رفت رو خط 400. گفت: خانم شما هنوز دنبال مهشید و شبنم هستید؟ 400: سلام قربان. بله. درخدمتم. محمد: اونا کجان؟ 400: وارد بزرگراه حکیم شدند. محمد فورا رفت رو نقشه آنلاین. پرسید: لابد سرعتشون هم زیاده. درسته؟ 400: بله. دارن لایی میکشن و میرن. اتوبان هم خیلی شلوغ نیست. دارن تندتر از حد مجاز میرن. محمد: خب اینا دارن میان به طرف برج میلاد! این دختره هنوز نیومده شروع کرده! رو کرد به سعید و گفت: فورا ماشینشون پیدا کن! سعید چندثانیه بعد، موقعیت ماشین اونا را با دوربین بزرگراه انداخت رو مانتیور چهارم. محمد گفت: خب با این حساب، اگه با این سرعت بیان، سه دقیقه دیگه میرسن برج میلاد! به احتمال قوی شبم قراره از این ماجرا عکس بگیره و به دنیا مخابره کنه! سعید که یه چشمش به دوربین برج بود و یه چشمش هم داشت سرعت بالای ماشین مهشید و شبنم را میدید گفت: چه دستور میدید؟ محمد گفت: حالت این دخترا ... خیلی هم کم سن و سال هستند ... هفده سال دارن اینا؟ سعید گفت: تقریبا! محمد گفت: حالت اینا به خودکشی نمیخوره. اینا منتظر کسی هستند. نگا کن ... یکیشون داره با موبایل حرف میزنه و مدام پایینو نگاه میکنه! سعید گفت: قربان مهشید و شبنم دو دقیقه دیگه وارد فرعی برج میلاد میشن. چیکار کنیم؟ محمد رفت رو خطِ همونی که در موقعیت برج میلاد بود. گفت: کسی از بچه ها هست که در حکیم مستقر باشه؟ -یکی از بچه ها با موتورش داره میاد طرف من! محمد: وصلش کن به من! لحظات داشت تند تند میگذشت و ماشین مهشید و شبنم لحظه به لحظه به فرعی که به طرف برج میلاد میرفت نزدیک و نزدیکتر میشد. -جونم آقا! صدرام. محمد: سلام صدرا. دقیقا کجایی؟ -دارم از حکیم خلاف میام بالا. محمد: نرسیده به خروجی برج میلاد ... حداقل پنجاه متر قبلش ... اقدام کن. -رو چِشم آقا. خودم یا یکی دیگه؟ محمد: هر کدوم سریعتر میشه. فقط زود. سی ثانیه بیشتر وقت نداریم. ضمنا به کسی آسیب نرسه. محمد از دوربین میدید که یه موتوری داره خلاف میاد. فهمید صدراست. صدرا با سرعت هرچه تمامتر در حال خلاف رفتن در مسیر پایین به بالای حکیم بود که یهو همه از دوربینا دیدند چنان موتورو تو سرعت خوابوند و خودش و موتور روی زمین کشیده شدند و با سرعت به طرف یه پژو میرفتند که هر کس رو صندلی بود از هیجان از سر جاش بلند شد! صدرا موتورو ول کرد و موتور با سرعت وحشتناکی به پژو خورد و صدرا هم بعد از اینکه خوب رو زمین غلت خورد، به طرف گاردریل کنار بزرگراه پرت شد. همه ... هر کی این صحنه و هنرنمایی صدرا رو دید با صدای بلند یک وای کشیدند! محمد که چشماش صد تا شده بود رفت رو خطش و گفت: زنده ای تو؟! صدرا همونجوری که رو زمین و کنار گاردریل افتاده بود گفت: آره آقا. پاشم دعوا کنم یا بمیرم مثلا؟ محمد گفت: خدا نکنه بمیری. شیر مادرت حلالت. مَردم دارن میان به طرفت. بذار آمبولانس خودمون بیاد. صدرا: چشم آقا. اینو گفت و دیگه صدایی نیومد. مردم دسته دسته به طرف صدرا اومدند. ترافیکی شد در حد قیامت. محمد دید که ماشین مهشید و شبنم در بدترین وضعیت ممکن ترافیکی گیر کردند. جوری که حتی اگر میخواستند پیاده بشن و ماشینو ول کنند و پیاده بروند، نمیتونستند. در این حد فاصله ها کم بود و همه تو هم قفل شده بودند. محمد رفت رو خطِ نفری که کنار برج میلاد بود. گفت: کجایی؟ -قربان دارم میرم بالا. محمد: زود باش. این دخترا خودکشی نمیکنند. ینی راهی ندارن که خودکشی کنند. اصلا شرایط پرت کردن خودشون هم ندارند. فقط زود خودتو برسون بالا. -چشم. قربان صدرا چیزیش نشد؟ محمد: نه. چطور؟ -هیچی. خدا را شکر. فعلا. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour