eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و سوم»» عراق-اقلیم کردستان ساعت ده صبح بود. پیرمردی که در جلسه با سوزان و آلادپوش حالش بد شده بود و زانوهاش شل شده بود، داشت با دو نفر صحبت میکرد. اتاقی نمور و تاریک که اون دو نفر، رو به دیوار ایستاده بودند و پیرمرد پشت سر آنها قدم میزد و با آنها صحبت میکرد: -شما مورد وثوق من و همه کسانی هستید که با ما همکاری میکنند. من فکر نمیکردم حتی آقای آلادپوش که به نوعی دست راست مریم رجوی محسوب میشه، شما را میشناسه. این ینی شما کارتون خیلی درسته. شما دوره های زیادی دیدید. مصداق کامل جان برکف واقعی هستید. من به شما دو نفر افتخار میکنم. اون دو نفر هم زمان گفتند: جان بر کفیم! پیرمرد ادامه داد: داغ زن و بچه هامون رو سینمون نشسته. رژیم تهران باعث شده رخت سیاه از تن درنیارم. هر وقت یاد بچه ها و زن ها و پیرمردا و پیرزنایی میفتم که تو اون حمله موشکی سوختند، جگرم آتش میگیره. این آتش خاموش نمیشه مگر اینکه داغ زن و دختر و بچه هاشون بذاریم رو دلشون. باید کاری کنیم که بفهمند کوتاه نمیاییم. همین امشب با کولبرها وارد ایران میشید. سه تا ماشین عوض میکنید و خودتون رو به تهران میرسونید. دوستان ما در اونجا شما رو راهنمایی میکنند. من هم در اینجا براتون دعا میکنم و تا آخر عمرم بهتون افتخار میکنم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 تهران-وزارت اطلاعات سعید به اتاق محمد آمد و گفت: قربان پرینت مکالمات و پیام های 48 ساعت گذشته از گوشی شبنم را آوردم. محمد که سرش تو سیستمش بود، پرسید: خب؟ خلاصه اش بگو! سعید گفت: با همه خبرنگارها مخصوصا خبرنگارهایی که در دوره های مختلف خارج از کشور شرکت کردند تماس داشته و با همشون برای امروز عصر ... ینی حدودا دو سه ساعت دیگه قرار گذاشته. محمد که داشت یه چیزی تایپ میکرد وسط تایپش پرسید: کجا دقیقا؟ سعید گفت: میدون انقلاب! محمد پرسید: چند تا خبرنگار؟ سعید: چهل پنجاه تا! محمد سرشو از روی مانیتور برداشت و پرسید: از مجید خبر داری؟ سعید: جدیدا نه. نیم ساعت پیش باهاش حرف زدم. محمد: همین حالا ببین اونجا اوضاع چطوره؟ سعید گوشیشو درآورد و رفت رو خط مجید. سعید: آقا مجید اوضاع چطوره؟ چه خبر؟ مجید: اینا قراره نیم ساعت دیگه حرکت کنند. تعدادشون هم بیشتر شده. صد و هفتاد و هفت نفر خانم جوان که اغلب زیر 25 سال هستند. محمد به سعید گفت: به مجید بگو هر جا خواستن برن، برن. تو موقعیتت عوض نکن. سعید گفت: مجید شنیدی حاجی چی گفت؟ مجید: آره. چشم. ارتباط با مجید تمام شد. محمد به سعید گفت: برو رو خط 400 . سعید رفت رو خط 400 . محمد گفت: بده من! محمد گوشیو از سعید گرفت و گفت: چه خبر؟ اعلام موقعیت! 400: دخترا رو از برج میلاد آوردند پایین. هیچ کس هم مطلع نشد. حالِ آقا صدرا هم خوب بود و رفت. محمد گفت: از مهشید و شبنم چه خبر؟ 400: هنوز ترافیک داریم. همیشه این موقع روز اینجا ترافیکه. شبنم از ماشین مهشید پیاده شد و یه موتوری گرفتن و با سرعت داره میره. محمد: کسی فرستادی دنبالش؟ 400: نیاز نبود قربان! وقتی دیدیم کنار بزرگراه ایستاده و منتظر موتور هست، صدرا با موتورش فرستادم. محمد با تعجب گفت: درست دارم میشنوم؟ ینی الان شبنم، ترکِ موتورِ صدرا نشسته و داره میره؟! 400: بله قربان! محمد رو به سعید کرد و با لبخندی از ته دل گفت: بابا شماها خیلی دلتون گنده است! خیلی دمتون گرمه به قرآن! سعید هم زد زیر خنده! محمد به سعید گفت: به صدرا زنگ بزن ببینم! سعید به صدرا زنگ زد. صدرا همینطوری که تو سرعت بود، از طریق هندزفری که داشت به تماس محمد وصل شد و بلند گفت: خاکم آقا. خاک! محمد که داشت میترکید از خنده گفت: بابا دمت گرم! عجب جونوری هستی تو! الان چسبیده بهت و داری وسط ماشینا ویراژ میدی؟ صدرا هم جواب داد: آره مَشتی. جات خالی. محمد پرسید: کجا به سلامتی؟ صدرا جواب داد: آقا تا خیابون حجاب مسافر دارم. بنده خدا دیرش شده. نمیتونم بیام پیش شما! محمد گفت: حله. حله. فقط ولش نکنا. همون دور و بر بِپَلَک ... مهمون خودته! صدرا هم با شیطنت گفت: منم که مهمون نواز! محمد دوباره خنده ای کرد و گفت: مراقب خودت باش. ازش چشم برندار. صدرا هم گفت: رو چِشم. آقا امری فرمایشی! تماس تمام شد. محمد به سعید گفت: اصلا روحیه ام عوض شد. محمد رفت رو خط 400 و گفت: تشویقی دارین. همتون. مراقب باش. الان شما دنبال مهشیدی؟
400 گفت: بله. با دو تا خیابون فاصله. محمد گفت: حتما داره میره لواسون. درسته؟ 400 گفت: کلا داره میره سمت شرق. اما عجله خاصی نداره. سرِ صبر و حوصله داره میره. محمد گفت: ببینید! هر خبری هست کف خیابون حجاب و میدون انقلاب و ... نیست. احتمالا اینا رد گم کنی هست. یه قرار و ملاقات مهم در لواسون دارند. حواستون جمع باشه. 400: چشم. قربان ایستاد. مهشید پیچید تو یه فرعی و ایستاد. محمد: کجاست دقیقا؟ 400: قربان یه نفرو سوار کرد و حرکت کرد. محمد به سعید گفت: برو دروبین شهری و پیداش کن و عکسش بفرست رو مانیتور! سعید فورا این کارو کرد. یه عکس از دوربین یکی از خیابونا گرفتند و فرستاد رو مانیتور! محمد وقتی عکسو دید گفت: عجب! آقای زندیان! مجید اومد رو خط محمد و گفت: قربان اینجا تخلیه شد. تو راهن و ظاهرا دارن میرن سمت انقلاب. همشون تو چهار تا ون جا شدند. محمد از سرجاش بلند شد و رفت سراغ نقشه هوشمند شهری. سه نقطه رو علامت گذاری کرد. خیابون حجاب ... میدون انقلاب ... لواسان. گفت: برج میلاد قرار بوده شبنم، خبرِ لخت شدن دو تا دخترو با دوربینش در دنیا مخابره کنه. که نتونست. همشون لواسان را تخلیه کردند و حالا شاید ... مشخص هم نیست ... شاید مهشید و زندیان بیان لواسان ... بعلاوه اینکه یه لشکر خبرنگار حرفه ای کم کم دارن تو میدون انقلاب جمع میشن و چهار تا ون دختر زیر 25 ساله هم داره میاد به طرف میدون انقلاب! چند قدمی راه رفت و فکر کرد. سه چهار تا ازبچه ها اطرافش جمع شدند و با سعید، به حرفها و حرکات محمد دقت میکردند. محمد دوباره رفت سراغ نقشه و گفت: این چه کار مهمی هست که شبنم خودش تنها داره میره خیابون حجاب؟ چیه که اینقدر مهمه که حاضر شده شصت هفتاد تا خبرنگار بفرسته میدون انقلاب اما خودش به تنهایی بره دنبال یه کار دیگه! بیشتر فکر کرد. گفت: اگه اغتشاش و یا حرکت زننده ای بخواد صورت بگیره، قطعا با این حجم از آدمی که دارن میبرن میدون انقلاب، قراره اونجا باشه. اما چیه که قراره که مثلا ما حواسمون به میدون انقلاب پرت بشه اما شبنم قراره به اون کار برسه؟ همون لحظات بود که یکی از بچه ها وارد شد و درِ گوش سعید چیزی گفت و کنار ایستاد. سعید به آرامی به محمد نزدیک شد و گفت: قربان باید نکته ای را عرض کنم. محمد همین طور که سرش تو نقشه هوشمند شهری بود گفت: بگو! سعید گفت: دو نفر از کسانی که اسم و عکس و هویتشون از سیستم آلادپوش بلند کرده بودیم، یک ساعت پیش توسط دوربین های خیابون حجاب شکار شدند! محمد فورا روشو برگردوند و به پشت سر سعید نگاه کرد و به اون برادری که این خبرو آورده بود گفت: بیا جلو ببینم! بیشتر بگو! اون برادر جلو اومد و سلام کرد و گفت: دو تاشون از اعضای سابقه دارِ احزاب تجریه طلب هستند که به طور غیر قانونی چندین مرتبه به خارج از کشور رفت و آمد داشتند.
محمد گفت: دوتاشون در یک ساعت واحد، تو خیابون حجاب بودند؟ -بله قربان. یکیشون تو ساندویچی ... یکشون تو آب میوه فروشی ... الان هم هرکدومشون به کاری مشغولن. مشخصه منتظرن. محمد دوباره برگشت رو به نقشه هوشمند. به اون برادر گفت: بیا ببینم دقیقا کجای خیابون حجاب؟! جلوتر اومد و مشخص کرد و گفت: اینجاها ... دقیقا اینجا و اینجاها بیشتر! محمد گفت: الله اکبر! بذار ببینم دقیقا چی داریم اونجا ها ... بچه ها هم شروع کردند با دقت وجب به وجبش رو بررسی کردند و دست گذاشتند رو یه نقطه مشخص تر! محمد در حال که به اون نقطه چشم دوخته بود گفت: اینجا چه مدرسه ای هست؟ یه نفر از بچه ها گفت: قربان اینجا همون مدرسه دخترونه ای هست که دو تا از کلاساشون کشف حجاب کرده بودند و چادر از سر چند تا دختر چادری کشیدند. بعدش یه نفرشون لخت مادرزاد شد و تو حیاط مدرسه میدوید. چند تا دختری که یواشکی فیلم و لایو میگرفتند شایعه انداختند که کارِ مدیر و معاون مدرسه است که این دخترو لخت کردند. به ظهر نکشیده والدین بچه ها اومدند و مدرسه رو روی سرِ همه خراب کردند و تمام شیشه های مدرسه آوردند پایین! یکی از بچه ها گفت: از اون روز تا حالا بیست بار درباره این مدرسه تو شبکه های مختلف معاندین برنامه پخش کردند. محمد گفت: یا صاحب الزمان! ینی الان دو نفر تروریست از یک ساعت قبل، تو اون خیابون هستند و به احتمال خیلی زیاد ... یا مسلح هستند یا چاشنی و جلیقه انفجاری دارن ... و لحظه به لحظه دارن به مدرسه دبیرستان دخترونه نزدیکتر میشن و ... ساعت چند مدرسشون تموم میشه؟ یکی از بچه ها فورا زنگ زد آموزش پرورش منطقه و پرسید و بعدش گفت: قربان امروز جشن داشتن و بیشتر مدرسه موندند. اما کمتر از پنجاه دقیقه دیگه مدرسشون تموم میشه و حدودا چهارصد نفر دختر ... محمد فورا حرفشو قطع کرد و گفت: یا فاطمه زهرا! بسه ... بسه آقا ... سعید فورا برو رو خط بچه های اون منطقه! بقیه هم با سایر جاها هماهنگ بشن. زود. فرصت نداریم. همه پخش شدند و هر کسی فورا برگشت سر کار و سیستم خودش. محمد برگشت و نگاهی به دوربین شهری کرد. دید شبنم پشت سرِ صدرا نشسته و در حال حرکتند. زیر لب گفت: شبنم هم لابد داره میاد تو اون خیابون که فیلم و عکس حرفه ای از حمله لباس شخصی ها و عناصر حکومتی به دختران بی گناه و به خاک و خون کشیدن دخترای مردم گزارش تهیه کنه و بفرسته اون ور آب. بعدش هم بگن حمله انتحاری بسیجی ها و ارزشی ها به مدرسه دخترانی که چند روز پیش شعارهای ساختار شکن سر دادند!! ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قلاده های طلای ۲ برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم سال بهترین فیلم از نگاه تماشاگران 👈 فرزندان ایران توانستند با همت خود اعتصاب خانه سینما را بی اثر کرده و تحریم ها را دور بزنند😁 👈پیشنهاد میکنم حتما ببینید مادر این دسته گلهای دهه نودی انقلابی:من چهارتا دسته گل دارم که به لطف خدا، سه تاشون پشت سر هم شدن و الان ۱۴- ۱۱- ۸ ساله هستن و اخری ۷ ماهه. انقدر از اول باهم همبازی بودن و همراه، هنوزم همینطورن، باهم نظر میدن، تحلیل می‌کنن، و بزرگ میشن. تحلیل که میگم تحلیلا مثلا اتفاقای تو جامعه رو بازی می‌کنن و نظر میدن، تازگی دختر بزرگم کارگردانی می کنه و کوچیکا بازی... این هم آخرین بازی شون که در مورد قضایای اخیر تو ایران هست. البته تو این فیلم، چون یکم هیجانش زیاده و برا دختر ۷ ماهه ام خطر داره، تو فیلم نیست، وگرنه اونم جز بازیگرای حرفه ایه😁 "دوتا کافی نیست" خدا زیادشون کنه🤲 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
YEKNET.IR - tak - 2 safar 1441 - meysam motiee.mp3
6.65M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃هیچ پرچمی غیر کربلا بالا نیست 🍃حسین معنی آزادیست 🎤 🌷 🌷 🌷 🌷 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سجده شکر بازیکنان تیم ملی بعد از پیروزی مقابل ولز 💠در تمام کارها خود را به خدا واگذار، که به پناهگاه مطمئن و نیرومندی رسیده ای 📘 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ این عکس واقعا خلاصه بازی ایران و ولز بود 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
مستند داستانی قسمت سی و چهارم🍀🍀🍀