فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ویژه| انتشار برای اولین بار
💠برنامه لشکر فاطمیون افغانستان برای آینده چیست؟
🔷سخنان فرمانده ارشد لشکر فاطمیون در اولین همایش بین المللی لشکر فاطمیون
🔶مرکز همایشهای جبهه جهانی شباب المقاومة با همکاری لشکر فاطمیون و آستان قدس رضوی
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
هدایت شده از ابوحیدر
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_سی_و_نهم
در را بستم و همانطور که جزوه را ورق میزدم، روی مبل نشستم. کنجکاو بودم تا ببینم در این چند برگ چه نوشته شده و با چه منطقی روز شهادت امام حسین (علیهالسلام) را روز جشن و شادی اعلام کرده که دیدم تنها با چند شبهه ناشیانه به مبارزه با خاندان پیامبر (صلیالله علیه وآله) برخاسته است. شبهاتی که نه در منطق شیعه که به عقل یک دختر سنی که اطلاعات چندانی هم از تاریخ نداشت، پیدا کردن جوابش چندان سخت و پیچیده نبود.
نمیدانستم که او به عقد پدرم در آمده تا برایش همسری کند یا برای کشاندن اهل این خانه به آیین وهابیت، رهبری! از بیم اینکه مجید این جزوه را ببیند، مچاله کرده و جایی گوشه کابینت آشپزخانه، زیر پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، پنهانش کردم که به دلیل تکرار اسم خدا و پیامبر (صلیالله علیه وآله) در چند خط، نمیتوانستم پاره کرده یا در سطل زباله بیندازم. با سردردی که از حرفها و حرکات نوریه شدت گرفته بود، به اتاق خوابم بازگشته و روی تخت دراز کشیدم.
نگاهم به سقف اتاق بود و به اوضاع خانه مان فکر میکردم که به چه سرعتی تغییر کرد که چه ساده مادرم رفت و همه چیز را با خودش بُرد. دیگر نه از هیاهوی قدیم خانه خبری بود و نه از رفت و آمدهای پُر سر و صدای برادرانم که حتی باید هویت خویشتنِ خویش را هم پنهان میکردیم که به جای مادرم، دختری وهابی با عقایدی افراطی قدم به این خانه گذاشته بود. از خیال اینکه اگر مادر زنده بود، در این ایام بارداریام، با چه شوق و شوری برایم غذایی مخصوص تدارک میدید و نازم را میکشید و حالا باید نیش و کنایه های نوریه را به جان میخریدم، دلم گرفت و پس از روزها، باز شبنم اشک پای چشمانم نَم زد. ساعتی سر به دامان غمِ بیمادری، در حال خودم بودم که سرانجام صدای اذان مسجد محله بلند شد و مرا هم به امید دردِ دل با خدای خودم از روی تخت بلند کرد.
ساعت از دوازده ظهر گذشته و بوی غذا حسابی در خانه پیچیده بود، ولی من چشم به راه آمدن مجید، با همه ضعفی که بدنم را گرفته بود، دلم نمیآمد نهار را تنها بخورم که انتظارم به سر رسید و صدای قدمهایش در حیاط پیچید و خدا میداند به همین چند ساعت دوری، چقدر دلتنگش شده بودم که با عجله به سمت در رفته و به اشتیاق استقبالش در چهار چوب در ایستادم. چشمانش همچون دو غنچه گل سرخ از بارش بهاری اشکهایش، طراوت دیگری یافته و لبهایش به پاس پیشنهادی که برای رفتنش داده بودم، به رویم میخندید. سبک و سرِحال وارد خانه شد که به روشنی پیدا بود مراسم عزاداری ظهر عاشورای امامزاده، چقدر برایش لذت بخش بوده که اینچنین سرمست و آسوده به سویم بازگشته است.
در دستش ظرف غذای نذری بود که روی اُپن گذاشت و با احساسی آمیخته به حیا و مهربانی توضیح داد: «دلم پیش تو بود! گفتم بیارم با هم بخوریم.» و چقدر لحن کلام و حالت نگاهش شبیه آن روز اربعین سال گذشته بود که به نیت من شله زرد گرفته و پشت در خانه مان مردد مانده بود که میدانست من از اهل سنت هستم و از دادن نذری به دستم اِبا میکرد. حالا امروز هم پس از گذشت چند ماه از فوت مادر، که چیزی را به نام مذهبش به خانه نیاورده بود، دل به دریازده و برای من غذای نذری آورده بود که از اعماق قلب با محبتم لبخندی زدم و پاسخ دادم: «اتفاقاً منم نهار نخوردم تا تو بیای با هم بخوریم!» و سفره نهار کوچکمان با غذایی که هر یک به عشق دیگری از خوردنش دریغ کرده بودیم، پهن شد و به بهانه عطر عشقی که در برنج و قیمه نذری پیچیده و طعم محبتی که در دستپخت من جا مانده بود، نهار را در کنار هم نوش جان کردیم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهلم
نگاهم محو تختخوابهای کوچک و گهوارههای نازنینی شده بود که قرار بود تا هفت ماه آینده، بستر نرم خواب کودک عزیزم شود که مجید با صدایی مهربان زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! از این خوشت میاد؟» و با انگشتش، تخت کوچک و زیبایی را نشانم داد که بدنه سفید رنگش با نقش و نگارهایی صورتی رنگ، ظاهری ظریف و دخترانه پیدا کرده بود که خندیدم و گفتم: «این که خیلی دخترونه اس!» و با نگاهی شیطنتآمیز ادامه دادم: «من که میدونم پسره!» هنوز دو ماه تا تشخیص جنسیت کودکم مانده و ما همچنان به همین شوخی عاشقانه خوش بودیم. در برابر سماجت مادرانهام تسلیم شد و پیشنهاد داد: «میخوای صبر کنیم هر وقت معلوم شد بعد تخت و کمد بگیریم؟» و من با یک پلک زدن، پیشنهادش را پذیرفتم که این روزها تفریح شیرینمان، گشت و گذار در مغازههای لوازم نوزاد و تماشای انواع کالاسکه و سرویس خواب کودک بود و هر بار به امید زمانی که دختر یا پسر بودن فرزندمان مشخص شود، بیآنکه چیزی بخریم تا خانه پیاده قدم میزدیم.
هر چند در طول یک خیابان کوتاه، باید چند بار میایستادیم تا درد کمرم آرام شود و مجید مدام مراقب بود تا مبادا از کنار چرخ دستفروش سمبوسه یا از مقابل ویترین پُر از مرغ سوخاری عبور نکنیم که بوی روغن و پودر سوخاری، حالم را به هم میزد. البته هوای لطیف و خنک اواخر آذرماه بندرعباس، فضای شهر را حسابی بهاری کرده و در میان ازدحام جمعیت، مشام جانم را خوش میکرد. نسیم خیس و خوش رایحه شبهای پاییزی این شهر ساحلی، زیر نور زرد چراغهای خیابان و چراغهای کوتاه و بلند مغازههای مختلف، حال و هوای پرُ رنگ و لعابی به زندگی مردم داده و کنار شانههای مردانه و مهربان مجید، زیباترین لحظات زندگیام بود که چشمم به کاسههای هوسانگیز تمر و آلوچه افتاد و دلم رفت. مجید که دیگر به بهانه گیریهای کودک پُر نازِمان عادت کرده بود، خندید و با گفتن «چَشم! آلوچه هم میخریم!»
نزدیک پیشخوان مغازه ترشیفروشی به انتظار سفارش من ایستاد. روی میز فلزی مقابل مغازه، ردیف کاسههای لواشک و آلوچه و انواع تمر هندی پیش چشمانم صف کشیده و دهانم را حسابی آب انداخته بودند که بلاخره یک ظرف آلوچه خوش رنگ انتخاب کردم و امانم نبود که به خانه برسیم و در همان پیادهروی شلوغ حاشیه بازارچه محلی، با دو انگشتم آلوچههای ترش را به دهان میگذاشتم و همچنان گوشم به کلام شیرین مجید بود که برایم یک نفس حرف میزد؛ از شور و شوقی که به آمدن نوزاد نازنینمان در دلش به راه افتاده تا تنور عشقی که این روزها با مادر شدن من، گرمتر هم شده و بیش از گذشته عاشق آرامش مادرانهام شده بود.
آنچنان در بستر نرم احساسات پاک و سپیدمان، پلکهایمان سنگین شده و رؤیای دل انگیز زندگی را نه در خواب که در بیداری به چشم میدیدیم که طول مسیر به نسبت طولانی بازارچه تا خانه را حس نکردیم و در تاریکی ساکت و آرام کوچه همچنان قدم میزدیم که ویراژ وحشیانه اتومبیلی در نور تند و تیز چراغهای زرد و سفیدش پیچید و مثل اینکه شیشه قفسه سینهام را شکسته باشد، تمام وجودم را در هم فرو ریخت و شاید اگر دستان مجید به حمایت تن لرزانم نمیآمد و با چنگی که به بازویم انداخت، مرا به گوشهای نمیکشید، از هول اتومبیلی که با سرعتی سرسامآور از کنارمان گذشته بود، نقش زمین میشدم. هنوز زوزه موتور اتومبیل را در انتهای کوچه میشنیدم که تازه به خودم آمدم و دیدم پشت به دیوار سرد و سیمانی کوچه، دستانم در میان دستان گرم مجید از ترس میلرزد و قلبم آنچنان به قفسه سینهام میکوبید که باور کردم اینهمه بیقراری، بیتابی کودک دلبندم بود که از خواب نازش پریده و حسابی ترسیده بود که گرچه هنوز وجود قابل عرضی نبود، ولی حضورش را در وجودم به وضوح احساس میکردم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
السلام علیک یا اباعبدالله
🌑🌑با عرض سلام و تسلیت و تعزیت با آرزوی قبولی عزاداری های شما در شب دوم محرم الحرام
این هم مستند داستانی جان شیعه اهل سنت قسمت۱۳۹و ۱۴۰👆👆👆
4_5940267596631770210.mp3
3.95M
😢میباره_بارون
👤سید مجید بنی فاطمه
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
▼ خط تحریف
آنکه امضای کری برایش تضمین بود!
روزنامه شرق در گزارشی با عنوان «ترامپِ پیروز هم با تهران مذاکره نمیکند»، نوشت: «فرانک فون هیپل، دستیار سابق شورای امنیت ملی آمریکا گفت؛ اگر ترامپ موفق شود که در مقایسه با برجام به توافقی جامعتر و گستردهتر با ایران دست یابد، این توافق در انتخابات تا حدی میتواند به کمک او آید؛ اما موقعیت ترامپ بهدلیل سیاستهای داخلی او وخیم است، نه سیاست خارجی؛ بنابراین انتظار ندارم که ترامپ در صورت پیروزی در انتخابات هم به دنبال رفع تنش با ایران باشد». اصلاحطلبان اصرار دارند که هر چه سریعتر مذاکره کلید بخورد، اما این طیف به این سؤال پاسخ نمیدهند که مذاکره برای چه؟! برای لغو تحریمها؟! مگر همین ۵ سال پیش مذاکره نکردیم؟! تحریمها لغو شد؟! اصلاحطلبان در سال ۹۴ بهگونهای درباره دستاوردهای مذاکره و توافق با آمریکا تبلیغ کردند که برخی مردم با جشن خیابانی در تهران تصور کردند که در پسابرجام قیمت دلار هزار تومان خواهد شد. مقامات آمریکایی (هم دموکرات و هم جمهوریخواه) بارها تأکید کردهاند که هدفشان از مذاکره، دائمی کردن محدودیتهای هستهای ایران و تعمیم این محدودیتها به حوزههای دیگر ازجمله صنعت موشکی و قدرت منطقهای ایران است. روزنامه شرق در دیماه ۹۴ تیتر زد که «امضای کِری تضمین است»؛ اصلاحطلبان پیش از این ترامپ را فردی «دیوانه» و «مزاحم» و «آنرمال» نامیده بودند. حالا همین طیف مدعی است که میتوان با این دیوانه مزاحمِ آنرمال به توافقی برد-برد رسید و باید هر چه زودتر مذاکره را کلید بزنیم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 حمله به ساختارها و بنیانها برای بازگرداندن تحریمها
🔻 در حال حاضر مسئله ایران تبدیل به اولویت شماره یک سیاست خارجی ترامپ شده است. آمریکا به طور رسمی در هشتم می ۲۰۱۸ از برجام خارج گردید و گزارش آن را نیز به شورای امنیت ارائه داد. این اعلام توسط طرفین برجام، بعنوان خروج شناسایی گردید، آنهم به شکلی که آمریکا دیگر از حق و تکلیفی نسبت به برجام برخوردار نبود.
🔹 پر واضح است که آمریکا با خروج از برجام عملاً حقی برای بازگرداندن تحریمهای ضدایرانی شورای امنیت ندارد؛ چراکه برابر متن برجام و نظر اعضای آن آمریکا دیگر عضو برجام نیست. اما اینبار میخواهد از طریق رویهای غیر معمول و با شیوهای هنجارشکن که میتواند از اساس ماهیت شورای امنیت را دگرگون سازد برنامه خود را به جلو ببرد.
🔹 فرض این است که آمریکائیها میدانستند که قطعنامه پیشنهادی آنها رای نخواهد آورد ولی آن را به رای گذاشتند تا مقدمه اجرای پلن دو گردد که از قضا اکنون از آن رونمایی شده است. حال گردانندگان کاخ سفید در پلن دو ساختار سازمان ملل را نشانه رفتهاند.
🔹 آمریکائیها ضمن اینکه حقی برای فعال نمودن سازوکار ماشه ندارند میخواهند با دور زدن اعضای کنونی برجام و اعضای شورای امنیت بعنوان مخالف، از طریق نفوذ در ساختار شورای امنیت اسنپبک را بعنوان حقی برای خود با تفسیر از واژه «مشارکت» فعال کنند یا در عدم حق استفاده از آن تردید ایجاد کنند.
🔹 دولت آمریکا در ۱۱ می ۲۰۱۸ به تمامی مشارکتکنندگان در برجام اطلاع داده است که ایالات متحده دیگر هیچگونه «مشارکتی» در نشستها و فعالیتهای مرتبط با برجام نخواهد داشت. واژه «مشارکت» عنوانی است که تیم امنیت ملی ترامپ برروی آن متمرکز شدهاند و میخواهند تفسیر خود از آن را به شورای امنیت دیکته کنند.
🔹 حال آمریکا امیدوار است که با نفوذ در ساختار شورای امنیت بویژه دبیرخانه آن بتواند خود را کماکان بعنوان یک طرف برجام معرفی کرده تا نهایتاً درخواستش برای بازگرداندن تحریمهای ایران پس از ۳۰ روز بدون تأثیرگذار بودن نظر سایر اعضای شورای امنیت به صورت خودکار اعمال شود.
🔹 حساسیت در این مرحله بشدت بالاتر از مرحله قبل است و تنها راه آن فشار برروی دبیرخانه شورای امنیت برای مهار خودکامگی آمریکا است، که اگر درخواست آنها مورد تأیید مسئولان شورای امنیت قرار گیرد و خودکامگی آمریکا مهار نشود میتواند تبدیل به رویهای بیسابقه، غیرمعمول و حتی بنیانشکن گردد، چیزی که برای
آمریکائیها هیچ اهمیتی ندارد.
🖌 احمد بنافی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🏴 السلام علیک یا أباعبدالله 🏴
🌑 عرض تسلیت و تعزیت ایام سوگواری سیدالشهدا (علیه السلام) و شب سوم محرم الحرام
امشب با قسمت های ۱۴۱ ، ۱۴۲ رمان #جان_شیعه_اهل_سنت در خدمتتون هستیم...
یاعلی
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
نگاه نگران مجید پای چشمانم زانو زده و میشنیدم که مضطرب صدایم میکرد: «الهه، خوبی؟» با اشاره بیرمق چشمانم به نگاه نگرانش پاسخ دادم و به هر زحمتی بود پشتم را از دیوار کندم که تازه دردِ پیچیده در کمر و سوزشِ مغزِ سرم، به دلم تازیانه زد و نالهام را بلند کرد. درد عمیقی صفحه کمرم را پوشانده و سردردی که کاسه سرم را فشار میداد، امانم را بریده و توان برداشتن حتی یک قدم را از پاهای سُستم ربوده بود.
مجید، پریشانِ حال خرابم، متحیر مانده بود که یک دستم را از حلقه تنگ محبتش جدا کردم تا با فشار کف دستم، درد کمرم را آرام کنم و زیر لب زمزمه کردم: «چیزی نیس، خوبم.» و همانطور که دست چپم در میان انگشتانش بود، با قدمهایی کمرمق به سمت خانه به راه افتادیم که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینا که دم خونه ما وایسادن!» و تازه با این کلام مجید بود که نگاه کردم و دیدم اتومبیلی که لحظاتی قبل وحشیانه از کنارمان گذشته بود، درست مقابل در خانه ما توقف کرده و چند نفری که سوارش بودند، وارد خانه شدند و در را پشت سرشان بستند.
صورتم هنوز از درد شدیدی که در کمرم پیچیده بود، در هم کشیده و نفسهایم از ترسی که در دلم دویده بود، همچنان بریده بالا میآمد و با همان حال پرسیدم: «اینا کی بودن؟» و مجید همانطور که همگام با قدمهای کوتاهم میآمد، جواب داد: «شاید از فامیلاتون بودن.» گرچه در تاریکی کم نور انتهای کوچه، چهرههایشان را به درستی ندیده بودم، اما گمان نمیکردم از اقوام باشند که بلاخره مجید با حرکت کلید، در خانه را باز کرد و همین که قدم به حیاط گذاشتیم، با دیدن چهرههای چند مرد غریبه، کنجکاویمان بیشتر شد. سه مرد ناشناس روی تخت کنار حیاط لَم داده و یکی دیگر هم کنار نوریه به دیوار تکیه زده و هیاهوی حرفهای داغشان، خلوت حیاط را پُر کرده بود. پدر هم کنار تخت ایستاده و آنچنان گرم صحبت شده بود که حتی ورود ما را هم احساس نکرد.
قدم سُست کردم تا مجید پیش از من حرکت کند که از دیدن این همه مرد نامحرم در حیاط خانهمان، هیچ احساس خوشی نداشتم و حسابی معذب بودم. پیدا بود که از آشنایان نوریه هستند و با این حال نه آنها و نه نوریه به خودشان زحمتی ندادند تا به ما سلامی کنند که مجید زیر لب سلامی کرد و من از ترس توبیخ پدر هم که شده، به نوریه سلام کردم که پدر تازه نگاهش به ما افتاد و با خنده رو به مردهای غریبه کرد: «دختر و دامادم هستن.» و بعد روی سخنش را به سمت مجید گرداند: «برادرهای نوریه خانم هستن.» پس میهمانان ناخواندهای که با آن رانندگی مستانه، خلوت پاک و عاشقانه من و مجید را به هم زده و تا سر حدّ مرگ، تن من و دل نازک جنینم را لرزانده بودند، برادران دختر مغروری بودند که جای مادرم را گرفته بود!
با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم و خواستم بروم که صدای مرد جوانی که کنار نوریه تکیه به دیوار زده بود، در گوشم نشست: «دخترتون رو قبلاً ملاقات کردیم.» با شنیدن این جمله، بیاختیار نگاهم به صورتش افتاد و از سایه خنده شیطانی که روی چشمانش افتاده و بیشرمانه به صورتم زُل زده بود، تازه به یاد آوردم که اینها همان چهار مردی هستند که در ایام پس از فوت مادر، برای عرض تسلیت به در خانه آمده بودند و خوب به خاطرم مانده بود که رفتارشان چقدر گستاخانه و بیپروا بود. حالا با این صمیمیت مشمئزکننده، نه تنها مرا اذیت میکرد که خون غیرت مجید را هم به جوش آورده و دیدم با نگاهی که از خشمی مردانه آتش گرفته، به صورت استخوانی مرد جوان خیره شده و پلکی هم نمیزند که دیگر نتوانستم حضور سنگینشان را تحمل کنم و با یک عذرخواهی سرد و ساده، راهم را به سمت ساختمان ادامه دادم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
با همه کمردردی که تا ساق پاهایم رعشه میکشید، به زحمت از پلهها بالا میرفتم که حالا تمام وجودم از ناراحتی آتش گرفته و دیگر حال آشفته لحظات قبلم را از یاد بُرده بودم که تازه میفهمیدم این جماعت چه موزیانه به خانواده ما نفوذ کرده و هنوز چند هفته از فوت مادر نگذشته، میخواستند راهی به خانه ما باز کنند. نمیفهمیدم در خانواده ما دنبال چه هستند که بر سر تجارت با پدر، قصه دوستی را آغاز کرده و بعد خواهر جوانشان را به عقد پدر پیر من درآوردهاند که صدای کوبیده شدن در اتاق، مرا از اعماق افکار نابسامانم بیرون کشید.
مجید با ابروهایی که زیر بار سنگین اخم تا روی چشمانش پایین کشیده شده و گونههایی که از عصبانیت گل انداخته بود، قدم به اتاق گذاشت و شاید به قدری قلبش از غیظ و غضب پُر شده بود که حتی وضعیت مرا هم فراموش کرده و ندید چقدر ناتوان روی کاناپه افتادهام که اینبار به غمخواری حالم پایین پایم زانو نزد و در عوض برای بازخواستم روی مبل مقابلم نشست و با صدایی که از شدت خشم خَش افتاده بود، پرسید: «این پسره تو رو کجا دیده؟» مبالغه نبود اگر بگویم که تا آن لحظه، چشمانش را اینهمه عصبی ندیده بودم و به غیرت مردانهاش حق میدادم که اینچنین در برابرم یکه تازی کند که سکوتم طولانی شد و صورتش را برافروختهتر کرد: «الهه! میگم اینا تو رو کجا دیدن؟»
نیمخیز شدم تا خودم را کمی جمع و جور کرده باشم و زیر لب پاسخ دادم: «یه بار اومده بودن درِ خونه...» و نگذاشت حرفم تمام شود که دوباره پرسید: «خُب تو رو کجا دیدن؟» لبخندی کمرنگ نشانش دادم تا هم فضا را آرام کرده و هم بر اضطراب خودم غلبه کنم و با صدایی آهسته جواب دادم: «من رفته بودم در رو باز کنم...» که دوباره با عصبانیت به میان حرفم آمد: «مگه نوریه خودش نمیتونست در رو باز کنه که تو از طبقه بالا رفتی در رو باز کردی؟» در برابر پرسشهای مکرر و قاطعانهاش کم آورده و باز تنم به لرزه افتاده بود. به سختی از جا بلند شده، تکیهام را به پشتی کاناپه دادم و با صدایی که حالا بیش از دلم میلرزید، جواب دادم: «اون روز هنوز بابا با نوریه ازدواج نکرده بود...» و گفتن همین کلام کوتاه کافی بود تا سرانجام شیشه تَرک خورده صبرش بشکند و عقدهای را که در سینه پنهان کرده بود، بر سرم فریاد بکشد: «پس اینا اینجا چه غلطی میکردن؟!!!»
نگاهش از خشم آتش گرفته و به انتظار پاسخ من، به صورتم خیره مانده بود که لبهای خشکِ از ترسم را تکانی دادم و گفتم: «همون هفتههای اولی بود که مامان فوت کرده بود... اومده بودن به بابا تسلیت بگن... همین...» و نمیدانستم که آوردن نام آن روزها، اینچنین جگرش را آتش میزند که مردمک چشمان زیبایش زیر فشار خاطرات تلخش لرزید و با نفسهایی که بوی غم میداد، زمزمه کرد: «اون روزهایی که من حق نداشتم یه لحظه زنم رو ببینم، یه مُشت مردِ غریبه میاومدن با ناموس من حرف میزدن؟...» در مقابل بارش باران احساس عاشقانهاش، پرده چشم من هم پاره شد. قطرات اشکی که برای ریختن بیتابی میکردند، روی صورتم جاری شدند و همانطور که از زیر شیشه خیس چشمانم، نگاهش میکردم، مظلومانه پرسیدم: «تو به من شک داری مجید؟»
و با این سؤال معصومانه من، مثل اینکه صحنه نگاه گناهآلود و چشمان ناپاک برادر نوریه، برایش تکرار شده باشد، بار دیگر خون غیرت در صورت گندمگونش پاشید و فریادش در گلو شکست: «من به تو شک ندارم! به اون مرتیکه شک دارم که اونجوری بیحیا...» و شاید شرمش آمد حرکت شیطانی برادر نوریه را حتی به زبان آورد که پشتش را به مبل تکیه داد و هر آنچه بر دلش سنگینی میکرد با نفس بلندی بیرون داد و مثل اینکه تازه متوجه رنگ پریده و نفس بُریدهام شده باشد، سراسیمه از جا بلند شد و با گامهای بلندش به سمت آشپزخانه رفت و لحظاتی نگذشته بود که با لیوان شربت قند و گلاب آمد و باز مثل گذشته کنارم روی کاناپه نشست.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
1_257075507.mp3
5.52M
🔳 #زمینه احساسی #محرم
🌴تو عشق آتشین و دل من عاشق ترین
🌴اسمت رو تا میارم ضربان دلمو ببین
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#بصیرت_انقلابی
🔳 #استودیویی #ترکی #محرم
🌴آش گوزلرین ویران رقیه
🌴عمه ان سنه قربان رقیه
🎤 #محمد_جوادی
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
مداحی آنلاین - بانوی سه ساله - محمد جوادی.mp3
3.65M
🔳 #استودیویی #ترکی #محرم
🌴آش گوزلرین ویران رقیه
🌴عمه ان سنه قربان رقیه
🎤 #محمد_جوادی
👌بسیار زیبا
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅┅
❣ سردار دلها ❣
👈 به قولت عمل کن حاج قاسم...
🔸ویژه شب سوم محرم ، شب حضرت رقیه
🌹 #ما_ملت_امام_حسینیم
🌹 #محرم
🌹 #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
👈داغ حاج قاسم ابدیست 👉
🕊صلی الله علیک یا رقیه بنت الحسین
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
توابین و کوفه، لحظه شناسی.mp3
2.41M
#لحظه_شناسی ۱
🔹مردم کوفه را ترساندند، مسلم، تنهایِ تنها ماند...
اثری که #توابین در تاریخ گذاشتند، یکهزارم اثر شهدای کربلا نیست.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
13901006_3818_64k.mp3
1.96M
#لحظه_شناسی ۲
#شُریح_قاضی میتوانست با کارش تاریخ را عوض کند...
#محرم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#اندر_احوالات_علامه_در_محرم...
🍃علامه طباطبایی، در ایام محرم و صفر، تسبیح از دستش نمیافتاد. ایشان،فقط ذکر میگفت ، همش مشغول به لعن و سلام در زیارت عاشورا بود. میگفت: هر کسی که چیزی به دست آورده ، بزرگان ما گفتهاند که زیر قبهی امام حسین به دست آورده است.
📚آیت الله سید ابراهیم خسرو شاهی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
عزادار اصلی محرم - @Maddahionlin.mp3
2.76M
🏴عزادار اصلی #محرم
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
روایت عضو هیئت رئیسه مجلس از تلاش نمایندگان برای بهبود وضع اقتصادی مردم / برای بهبود معیشت تا پاسی از شب در مجلس حضور داریم
ما در مجلس باید مواظب باشیم تا اختلاف و نزاع بین دولت و مجلس رخ نداده و این تنش به جامعه کشیده نشود، افزود: اگر این مجلس زمان خود را به نزاع و تنش با دولت صرف کند، منافع مردم در این میان پایمال میشود در حالی که اولویت ما حل مشکل مردم با تحرک بخشی به دولت خسته در سال پایانی خود است تا امورات مردم تعطیل نشده و دچار نزاع سیاسی نشود
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔸بیانیه ۱۵۰۰ استاد برجسته پزشکی در حمایت از برگزاری عزاداری ایام محرم همراه با رعایت پروتکلهای بهداشتی
🔹۱۵۰۰ نفر از چهرههای برجسته و اساتید دانشگاههای علوم پزشکی کشور در خصوص برگزاری عزاداری باشکوه حسینی امسال در عین رعایت دستورات بهداشتی بیانیه صادر کردند.
🔹در بخشی از این بیانیه آمده: ما به عنوان جمعی از پزشکان و اعضای هیأت علمی دانشگاههای علوم پزشکی سراسر کشور، ضمن درخواست مجدد رعایت کامل تصمیمات ستاد ملی کرونا از سوی عزاداران و هیأتهای حسینی، بر اقامه هر چه باشکوهتر عزاداریهای حسینی امسال، به شکلی متفاوت و خلاقانه تأکید مینماییم و آحاد ملت عزیزمان را به رعایت دستورالعملها و به خصوص پرهیز از مسافرت در ایام پایانی دهه اول ماه محرم فرا میخوانیم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ توصیه رهبر انقلاب به دولت: با مردم، مستقیم حرف بزنید
🔸 رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با جلسه هیات دولت: (۱)
🔹هفته دولت مناسبتی است برای یادآوری و مرور خدمات یکساله اعضای دولت؛ جمع بندی عملکردها و نقد نقاط ضعف و نقاط قوت. هم دستاوردها را بگویید، هم تنگناها را بگویید، هم آنچه را که توانستید انجام بدهید را بگویید، هم آنچه را که باید انجام میدادید و انجام نشده را بگویید.
🔹با مردم مستقیم حرف بزنید تا آنجایی که ممکن است؛ این روزها محدودیت هست لکن از طریق تلویزیون و با تماسهای رو در رو با مردم برای آنها توضیح بدهید.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ سال آخر دولت از جهات مختلف مهم است/ یکسال یعنی سهتا #صد_روز به اضافهی شصت و پنج روز
🔸 رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با جلسه هیات دولت: (۲)
🔹از امروز سال آخر دولت شروع میشود؛ سال آخر از جهات مختلفی مهم است.
🔹یک اهمیت سال آخر دولت این است که آخرین فرصت شما برای کار کردن برای ملت، کشور، خدا و اسلام است. اینجور نباید تصور کرد که یکسال چیزی نیست، نه یکسال خیلی زمان است. یکسال سهتا صد روز به اضافهی یک شصت و پنج روز است، یعنی بنابراین زمان کمی برای کار نیست
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️در سال آخر کارهایی که شروع شده یا قول آن داده شده، تمام بشود
🔸 رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با جلسه هیات دولت: (۳)
🔹اهمیت دیگر سال آخر دولت این است که بعضی کارهای اساسی را که در دولت شما جواب ممکن است ندهد اما برای دولت بعد به یادگار بگذارید، بگذارید با نام نیک، با تشکر از شما یاد بشود: اصلاح ساختار بودجه، اصلاح نظام بانکی، اصلاح نظام مالیاتی، یا اصلاح قانون اجرای سیاستهای اصل 44 کارهای ماندگار است، کارهای اساسی است که برای بعد باقی میماند.
🔹در این سال کارهایی که شروع شده یا قول آن داده شده، سعی بشود تمام بشود. قول ششصد هزار واحد مسکونی، طرحهای در دست افتتاح وزارت نیرو، سیاست پالایشگاهسازی ، اقداماتی که در مورد شرکتهای دانشبنیان شروع شده ، اقدامات مربوط به نظام سلامت مخصوصاً در مواجههی با کرونا، و مسئلهِی افزایش تولیدات کشاورزی که قول داده شده را ادامه بدهید و با جدیّت دنبال کنید.
🔹بههیچ وجه نباید به صورت وقت اضافی به سال آخر نگاه کرد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110