eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 وقتی یک قلاده آدمکش مالک است و یکی دیگر مالک .. و مسئولان تمام تعاملات مجازی مردم را دودستی تقدیم اینها میکنند.. یا اند یا چه جبون است ملتی که دهان آزادگانش را ببندند و دیگران به او بگویند چه ببیند چه نبیند .. اینستاگرام را کنید.. البته نه چون فیلتر تلگرام که برای بیرون کردن ها عمل کردید.. بصیرت انقلابی https://eitaa.com/basirat_enghelabi110
#ولایت_فقیه (2) 🔴 ولایت فقیه هست که جلو دیکتاتوری را می‌گیرد. اگر ولایت فقیه نباشد، #دیکتاتوری می‌شود. آن که جلو می‌گیرد از اینکه #رئیس_جمهور دیکتاتوری نکند، آن که جلو می‌گیرد از اینکه رئیس #ارتش دیکتاتوری نکند، رئیس ژاندارمری دیکتاتوری نکند، رئیس شهربانی دیکتاتوری نکند، نخست وزیر دیکتاتوری نکند؛ آن فقیه است. امام #خمینی (ره) صحیفه نور، جلد 11، صفحه 23 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: @basirat_enghelabi110
هوالصادق 🔻 یک بام وچند هوا ...؟! 🔴 نظام سلطه باژست عناوینی چون دمکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و.... عملاً کمترین پایبندی هم به چنین ارزشهایی را ندارد ! 🔺 مثالی ازهزاران مثال ؛ متین دفتری (نخست وزیر رضاخان) درخاطراتش می نویسد : من و ۹ نفراز اعضای هیأت دولت با جلسه ای داشتیم، موضوع تصمیم حمایت یا عدم حمایت ازطرفین دعوا درجنگ جهانی اول بود رضاخان شیفته هیتلر بود و من این را بخوبی میدانستم ! لذا بحثی را مطرح کرد که ما بین هیتلر و متفقین طرف کدام را بگیریم ؟ از ۱۰ نفر عضو دولت ۹ نفر رأی شان متفقین بود و من هم نظرم همین بود ولی جرأت بیانش را نداشتم بعداً که رأی آنها معلوم شد رضاخان همه را عزل کرد ! ✳️ این ☝️ تنها نمونه مراجعه پدر و پسر به آرای دیگران است !!! 🔻در دوره محمد رضا هم فقط یک حزب دولتی اونم برای طبقه خاصی ازاشراف درست شد بنام «حزب رستاخیز » و اعلام شد همه باید عضو رستاخیز شوند و... !!! ✅ امروز درجمهوری اسلامی بیش از ۲۰۰ حزب رسمی ملّی فعالیت دارند و در ۴۲ سال گذشته بیش از ۳۸ بار به آرای مردم مراجعه شده وحتی شخص رهبری هم توسط مردم (و بوسیله خبرگان ) انتخاب میشود ! 🔹 اما آمریکا و دُوَل غربی مدعی دمکراسی هنوز هم سینه چاک این پدرو پسرند و جمهوری اسلامی را حکومت مینامند !!! 💥 وازهمه غم انگیزتر اینکه عده ای در ایران درسایه اَمن چنین نَعماتی با ژست آمریکا وغرب را قبله آمال خود و ملت ایران میدانند !!! ✍بهزادزارع بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110