2.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به حاج #قاسم_سلیمانی
❤️
نماهنگ #اعجاز
بعد از این جهان می خورد رقم
سرنوشتش از سرنوشت تو ...
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی #سلیمانی #ترامپ #آمریکا #ترور #ایران #سردار #آرامش #شهید #فجر_سلیمانی #ایران_قوی #شهیدان_زنده_اند #پدر_ایران #رهبری #رهبر_انقلاب
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
مصطفی #تاجزاده گفته است: وخامت اوضاع موجب شده که شخص #رهبر را خطاب قرار دهم. من نگرانم و معتقدم امروز دیگر جای مجامله و تعارف نیست. همه باید خیلی صریح با رهبری حرف بزنند.
✅ میگویم: عمامه به سرش را درست آمدی، رهبرش را نه!
تو و امثال تو باید با #خاتمی حرف بزنید که #فتنه88، دولت ناکارآمد حسن #روحانی و آبان98 را در دامن مردم گذاشت و پای فرمان #تحریم_انتخابات را نیز امضا زد...
پ.ن: شما رأی بدهید و مسئولیتش را #رهبری بپذیرد؟!
💬 مسعود یارضوی
➕ بعد از ۷ سال (۲ دولت و ۱ مجلس)، خود را هیچکاره میدانند آنها که برای برنده شدن در انتخابات هر کاری میکردند....
عملا اگر امور از دست نهادهای انتخابی خارج است، ۸ سال خاتمی را آماتور بودید و نمیدانستید، ۸ سال روحانی چه صیغهای بود؟!
همان #رهبری اگر نبود با برجام ۲ و ۳ مملکت را لیبی کرده بودید!
💬محمد وحیدی
حامیان دولت غربگدای اصلاح طلبان طلبکار علی شدند بی آنکه خود را مقصر وضع موجود تکرار می کنم بدانند
😭
بله!!
گند زدنش وخرابکاری اش با شما و هم پیاله هاتون ، آخر سر به جای پاسخ گویی و عذرخواهی از ملت،
مطالبه از رهبری!!
به قول آن آقای نکته سنج؛
«اف بر اون حیا وغیرت نداشته تون»!!
شما ها شرم را خورده وحیا را قی کرده اید!!
بیش از این انتظار از شما نداریم..
✍ ابوحیدر
#جریان_تحریف
#سرطان_اصلاحات
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبتهای #رهبری در مورد پیشبینی حاج قاسم از ظهور یک فرقه خطرناک در منطقه
#حاج_قاسم در مواجهه با سیاست کشورها خیلی با عقلانیت و درایت عمل میکرد!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
❌ #حرف_قطعی از زبان مدیر جهادی❌
♦️واکنش #قالیباف به جنجال ها در مورد سفر به روسیه: #رهبری فرمودند سفر به روسیه به تاخیر نیافتد
🔹رئیس مجلس در مسکو: به آقای ظریف گفتم در حوزه مسائل علمی تکنولوژی و دفاعی به نقطهای رسیدیم که عمق استراتژیک ما ۲ هزار کیلومتر شده است اما حوزه اقتصاد ما به اندازه خمپاره ۶۰ است و این دو باهم نمیخواند
🔹این را هم تاکید کنم، هر تغییراتی در غرب رخ دهد هیچ تغییری در سطح روابط مهم ما با روسیه ایجاد نخواهد کرد
🔹تا وقتی این سفر و اهداف آن مشخص شد دیدید چه غوغایی به راه انداختند.
🔹در موضوع روابط با چین هم این اتفاق رخ داد و این نشان میدهد طراحی دارند تا حرکت روشنی در ارتباط با شرق صورت نگیرد
♦️میخواستم سفر را به تاخیر بیاندازم، رهبر انقلاب گفتند نه این سفر به تاخیر نیافتد و فرمودند نکاتی دارم که مکتوب میکنم و آن را ببرید
🔹در صحن علنی مجلس به آقای ظریف گفتم که وزارت خارجه باید از ۲۰ سال پیش رویکرد خود را از نگاه سیاسی- امنیتی تغییر داده و کاملا اقتصادی- سیاسی می کرد.
بصیرت انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✅ نظر حکیمانه آیت الله جوادی عاملی در مورد رهبر انقلاب
🌼آیت الله جوادی آملی:
🔸عدهای منتظر بودند امام خمینی(ره) از دنیا برود تا زمینه را تغییر دهند. حتی نزدیکان و دلسوزان هم میترسیدند که بعد از امام (ره)، چه خواهد شد؟ اما باز هم خداوند بر #مردم مستضعف منت گذاشته و امامی برای آنها قرار داد.
🔸بر اساس آنچه از ایشان سراغ دارم، زندگی ایشان در عالم اسلام، نمونه است؛ والله العلی العظیم در عالم اسلام نظیری برای #مقام_معظم_رهبری، سراغ ندارم.
🔸از علم، تقوا، فراست، دوراندیشی، تدبیر، حلم، سماحت، صبر، شجاعت که اگر یکی از آنها در هر فردی باشد، او را در عالم ممتاز میکند و مجموع اینها در رهبری وجود دارد.
🔸اگر بیش از این بگویم، متهم به اغراق گویی میشوم، اما اگر میشد که آنچه از ایشان میدانم را بگویم، متوجه میشدید که این سخنان، اغراق نیست.
🔸حتی دشمنان ناچار به اعتراف نسبت به عظمت چنین #رهبری هستند؛ البته خداوند هم هر نعمتی را به هر کسی نمیدهد؛ لیاقت مردم سبب شده تا چنین رهبری نصیبشان شود.
97/12/4
#بصیرتانقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | بعد از شنیدن خبرهای ناگوار، این دو دقیقه حال تون رو خوب میکنه...
✅ کپسول #امید در هیاهوهای اخیر کشور
⁉️ چرا #رهبری اینقدر به آینده نظام امیدوارند؟!
❇️ اگر خسته یا مایوس شدین، این کلیپ حال خوب کن رو ببینید...
‼️ #اختلاس_مالی یا اهتمام کاری!
‼️ لاکچری بازی آقازادهها یا جانبازی آزادهها
‼️ کمیت دشمنان یا کیفیت دوستان!
‼️ آقازادههای ژنتیک یا خمینیزادههای ایدئولوژیک
___________________
🔶 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✌️بالاخره دیواره نگار میدان حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بازگشت
دونکته از این جریان:
1- مطالبه ی قشرانقلابی بازوی موثر امام جامعه دربرابرفساد وتبعیض است
2- اختاپوس فساد،حتی در برابرحرف صریح ودقیق امام جامعه هم می ایستد.پس دیگر نپرسید چرا #رهبری با فلان فسادبرخورد نمیکند؟
✍ دوستان عزیز به این مسئله فکر کنید و برای خودتون تجزیه تحلیل کنید .
چه اتفاقی افتاد ؟
حضرت آقا دست گذاشتن روی یکی از مفاسد مهم اقتصادی و درباره نکته مهمی صحبت کردند .
یک گروه انقلابی که کار فرهنگی میکند یک بیلبورد با محتوای حرف آقا درست کردن .
مافیای ثروت بهش برخورد و در کمتر از ۳ روز بیلبورد را جمع کرد .
بعد ما ، امت حزب الله مطالبه کردیم و پای کار ایستادیم و مافیا مجبور به عقب نشینی شد .
🔅 ما باید پای کار باشیم تا فرامین رهبری اجرایی بشود .
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110