@shahed_sticker(84).attheme
61.5K
#تم_رهبری 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
🔴شناسایی ۱۳۷۴ بیمار جدید مبتلا به کووید۱۹ در کشور
♦️انجام بیش از ۳۳۰ هزار تست آزمایشگاهی کرونا
دکتر جهانپور سخنگوی وزارت بهداشت:
🔹از دیروز تا امروز ۳۰ فروردین ۱۳۹۹ و بر اساس معیارهای قطعی تشخیصی ۱۳۷۴ بیمار جدید مبتلا به کووید در کشور شناسایی شد
🔹مجموع بیماران کووید۱۹ در کشور به ۸۰۸۶۸ نفر رسید
🔹متاسفانه در طول ۲۴ ساعت گذشته، ۷۳ بیمار کووید۱۹ جان خود را از دست دادند
🔹تا امروز ۵۰۳۱ نفر از بیماران، جان باخته و دیگر در بین ما نیستند
🔹تا امروز ۵۵۹۸۷ نفر از بیماران، بهبود یافته و ترخیص شده اند
🔹 ۳۵۱۳ نفر از بیماران مبتلا به کووید۱۹ در وضعیت شدید این بیماری تحت مراقبت قرار دارند
🔹تا کنون ۳۳۰ هزار و ۱۳۷ آزمایش تشخیص کووید۱۹ در کشور انجام شده است.
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
📌 چهرهای از لیبرالیسماقتصادی
✍ معدومسازی ۱۱۵میلیون قطعه جوجه یک و دو روزه به بهانه تنظیم بازار، آن هم در روزهای نزدیک به ماه رمضان که قیمت مرغ بالا میرود!
✍ دلیل آن چیست؟ نامه انجمن صنفی تولیدکنندگان جوجه یکروزه که برای اعضایش نوشت. در این نامه بهانه این کار را نجات صنعت جوجهکشی و مرغداری میدانند! اما حقیقت چیز دیگریست.
✍ نگاه صرفاً سودمحور، حاضر میشود تولید را کم و تولیدات را نابود کند تا قیمت پایین نیاید و سود سرمایهگذاران این صنعت کم نشود.
✍ البته این اقدام موضوع جدیدی نیست و در دنیا و ایران سابقه دارد.
✍ این جوجه های یکروزه، میتوانست از طریق شبکه تعاونیهای روستایی، بین روستاییان ایران که اکثراً از نظر مالی در وضعیت نامطلوبی قرار دارند توزیع میشد
✨
⭕️ دستور کشتار ۱۵ میلیون جوجه مرغ تا فردا به بهانه تنظیم بازار!!
جالب اینجاست که واحدهایی که همکاری نکنند، تهدید شده اند!!
📛 البته زنده بگور کردن جوجهها اولین بیتدبیری مسئولین نبود.
چرا که سال ۹۴ دولت به بهانه تنظیم بازار ۱۷۰۰ تن سیب زمینی را در فارس دفن کرد!
اینها تنها گوشهای از کلکسیون بیتدبیری دولت روحانیست؛
آیا بهتر نبود به جای کشتارِ جوجه ها، آنها را به رایگان در اختیار مردم قرار میدادند؟
💎
🔴 به دلیلِ عدم کمک و همکاری دولت با واحدهای تولیدی، میلیونها جوجه یکروزهِ زنده، توسط مرغداریها در حالِ نابودی است.
🔸 #تلف_کردن_جوجه یکروزه و #عرضه_سهام_شستا جزو بزرگترین صحنه های افشاگری علیه اقتصاد لیبرال در کشور و شاخصی برای درکِ خیانتهای تفکرِ سرمایه داری است و جوانان و نسل جدید باید مطلع شوند که چه خبرهایی در پشت پرده پنهان است.
🔸 علی الحساب این را بدانید که اگر سرمایه دارانِ 4 درصدی به منافع خود نرسند، در راستای کسبِ سرمایه، اقتصادِ کشور را به نابودی خواهند کشاند.
📝 م.ع
بصیرت انقلابی
زنده به گور کردن جوجه ها.... #بصیرت_انقلاب @basirat_enghelabi110
امان از تفکر لیبرالی....
امان از تفکر تجمل گرایی....
امان از مغز های پوسیده ی روغن فکران....
امان
امان
امان.........
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺جو بایدن (۱۹۸۶): «دلیلی ندارد که بابت حمایت از اسرائیل عذرخواهی کنیم. این حمایت ۳ میلیارد دلاری بهترین سرمایهگذاری ما است. حتی اگر اسرائیلی وجود نداشت، آمریکا باید یک اسرائیل جدید اختراع میکرد تا منافع خود در منطقه را تامین کند.»
استعمار شفافتر از این؟
"سالار افشار"
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
♦️پاس گل
جهانگیری👇
به رسانه های ماهواره ای پاس گل ندهیم.
پ.ن:جناب معاون هر چی بررسی کردم دیدم تمام گل های که در سال های اخیر خورده ایم به برکت پاس گل های بوده است که خود شما یا رئیستان یا همکارانتان در دولت و یا همفکرانتان در مجلس به رسانه های بیگانه داده اید.
✅ اگر غیر از این است لطفاً اعلام کنید😉
علی اصغر سمیعی
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110