🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و سیزدهم
👹 از هیبت هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود، زبانم بند آمده و تمام تن و بدنم میلرزید که دیدم پدر دستهای مجید را از پشت گرفته و برادر نوریه با شمشیر بلندی به جان عزیز دلم افتاده است.
🗡 دیگر در سراپای مجید یک جای سالم باقی نمانده و لباسش غرق به خون بود که از اعماق جانم صدایش کردم و به سمتش دویدم، ولی هنوز دستم به پیراهن خونیاش نرسیده بود که کسی آنچنان با لگد به کمرم کوبید که با صورت به زمین خوردم.
🗡 وحشتزده روی زمین چرخیدم تا فرار کنم که دیدم برادر نوریه با شمشیر غرق به خون مجید، بالای سرم ایستاده و همچنان قهقهه میزند.
🏻هر دو دستم را روی بدنم سپر کودکم کرده و کار دیگری از دستم بر نمیآمد که فقط از وحشت جیغ میکشیدم:
- مجید! به دادم برس! مجید... بچهام...
🗡 و پیش از آنکه فریاد دادخواهیام به گوش کسی برسد، برادر نوریه به قصد قتل دخترم، شمشیرش را به رویم بلند کرد و آنچنان زخمی به جانم زد که همه وجودم از درد آتش گرفت و ضجهای زدم که گویی روح از کالبدم جدا شد.
🌀 دیگر به حال خودم نبودم و میان برزخ هراسناکی از مرگ و زندگی همچنان ضجه میزدم که فریادهای مضطرّ مجید، پرده گوشم را پاره کرد:
🏻 الهه! الهه!
🛌 و من به امید زنده بودن مجیدم آنچنان از جا پریدم که گمان کردم جنینم از جا کَنده شد. بازوانم در میان دستان کسی همچنان میلرزید و هنوز ضجه میزدم و میشنیدم که مجید نامم را وحشتزده فریاد میزد.
🚪در تاریکی اتاق چیزی نمیدیدم و فقط گرمای انگشتانی را احساس میکردم که بازوانم را محکم گرفته بود تا رعشه بدنم را بگیرد و من که دیگر نفسم از ترس بند آمده بود، با همان نفسهای به شماره افتاده هنوز مجید را صدا میزدم تا بلاخره جوابم را با صدای مضطرّش داد:
🏻 نترس الهه جان! من اینجام، نترس عزیزم!
👁 که تازه درخشندگی چشمانش را در تاریکی اتاق دیدم و باز صدای مهربانش را شنیدم:
🏻 نترس الهه جان! خواب میدیدی! آروم باش عزیزم!
💡و دستش را روی دیوار کشید و چراغ را روشن کرد تا ببینم که روی تشک نشستم و همه بدنم در میان دستانش میلرزد.
🏻 همین که صورت مجیدم را دیدم، با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، ناله زدم:
🏻مجید! اینا بیرونن! اومدن تو خونه، میخوان ما رو بکشن!
👁 چشمانش از غصه حال خرابم به خون نشست و با صدایی که به خاطر اینهمه پریشانیام به لرزه افتاده بود، جواب داد:
🏻 خواب می دیدی الهه جان! کسی بیرون نیس... و من باور نمیکردم خواب دیده باشم که چشمانم از گریه پُر شد و تکرار کردم:
🏻 نه، همینجان! دروغ نمیگم، میخوان ما رو بکشن! به خدا دروغ نمیگم...
👌و دیگر نمیدانست چگونه آرامم کند که شبنم اشک پای مژگانش نَم زد و من که باورم شده بود کابوس دیدهام، خودم را در آغوشش رها کردم تا هر آنچه از وحشت بر جانم سنگینی میکرد، میان دستان مهربانش زار بزنم و همچنان برایش میگفتم:
🗡 مجید همه شون شمشیر داشتن، تو رو کشتن! میخواستن بچهام رو بکشن!
🛌 و طوری از خواب پریده بودم که هنوز دل و کمرم از درد به هم میپیچید و حالا نه فقط از وحشت که از دردی که به وجودم چنگ انداخته بود، با صدای بلند ناله میزدم.
🏻مجید بلاخره از حرارت نفسهایم دل کَند و رفت تا برایم چیزی بیاورد و به چند لحظه نکشید که با لیوان آب خنکی بازگشت و کنارم روی تشک نشست.
🏻 دستانم به قدری میلرزید که نمیتوانستم لیوان را نگه دارم و خودش با دنیایی از محبت، آب را قطره قطره به گلوی خشکم میرساند و با کلماتی دلنشین، به قلبم آرامش میداد:
🏻نترس الهه جان! تموم شد! من اینجام! دیگه نترس!
🏻و من باز هم آرام نمیگرفتم و میدانستم بلاخره تعبیر کابوسم را در بیداری خواهم دید که با نگاه غرق اشکم به پای چشمانش افتادم و میان هق هق گریه التماسش میکردم:
- مجید! به خدا اینا تو رو می کُشن! به خدا بچهام از بین میره! مجید به حوریه رحم کن! مجید من از اینا میترسم! من خیلی میترسم!
👌و شاید طاقت نداشت بیش از این اشکهایم را ببیند که سر و صورت خیس از اشکم را در آغوش کشید و با آهنگ زیبای صدایش زیر گوشم زمزمه کرد:
🏻 باشه الهه جان! من هیچ جا نمیرم! نترس عزیزم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️ سایت آمریکایی: ترامپ "ناقوس مرگ" اصلاح طلبان ایران را به صدا درآورده است
نشنال اینترست نوشت:
🔹از نظر واشنگتن برجام همانند یک کاغذ بی ارزش بود اما برای روحانی و اصلاح طلبان سرمایه سیاسی جدی برای ایجاد تغییرات دموکراتیک محسوب می شد
🔹همزمان با خروج ترامپ از برجام صدای مرگ جنبش اصلاح طلبی در ایران به گوش رسید و حسن روحانی و اصلاح طلبان خود را تضعیف شده دیدند.
🔹 اصلاح طلبان ریاست جمهوری و مجلس را از سال ۲۰۱۶ در دست داشتند اما نتوانستند تغییر اساسی در کشور ایجاد کنند
🔹بدنه اصلاحطلبان اکنون امید خود را هم به رهبران و هم به تصمیم گیرندگان ارشد اصلاحات، از دست دادهاند زیرا آنها شکست خوردهاند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان؛
هیچکس یاد غریبی تو نیست...
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌سخنرانی جنجالی
آیة الله خامنهای در مجمع عمومی سازمان ملل:
من رییس جمهور کشوری هستم که زادگاه پرآوازه ترین، در عین حال ناشناختهترین انقلابهای دوران معاصر است
#عند_ربهم_يرزقون
#آیت_الله_خامنه_ای
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
یا امیرالمومنین❤:
⛔️ برنامههای «سعید محمد» برای آینده سیاسی خود
🔹گفته می شود که ستاد دکتر سعید محمد فرمانده قرارگاه سازندگی سپاه برای انتخابات ریاست جمهوری راهاندازی شده است و فعالیتهای جدی ستاد آغاز گشته است.
🔻مهمترین دغدغهی کنونی ستاد او در حال حاضر دو چیز است: الف: احتمال تایید صلاحیت نشدن او به علت این که به هیچ وجه سیاسی نبوده است و تا کنون به عنوان رجل سیاسی شناخته نمیشده است. ب: ناشناس بودن او در میان مردم و این که فرصت برای شناساندن او به مردم بسیار اندک است و باید قبل از رسیدن به روزهای داغ انتخابات او را به مردم معرفی کرد.
🔹شنیده شده است که بعضی از اطرافیان سعید محمد مدعی هستند که او برای شهرداری تهران گزینهی اصلی است و اگر اصولگرایان در انتخابات شوراها توسط مردم برگزیده شوند او شهردار تهران خواهد شد. این در حالی است که ستادهای انتخاباتی او که شکل گرفته است کاملا برای انتخابات ریاست جمهوری فعالیت میکنند و شهرداری را به عنوان گزینهی دوم و طرح دوم در نظر دارند.
🔻شنیده که افشای فساد در هولدینگ یاس توسط سعید محمد صورت گرفته است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#تا_انتخابات
🔴 #تحلیل| چالش های اصلاح طلبان و داستان تکراری فرار به جلو
🔻 اصلاحطلبان به واسطه چسبندگی بسیار زیادی که به روحانی داشتند پس از بروز ناکامیهای دولت دوازدهم طبیعتا دچار چالشهای سیاسی و اجتماعی شده و ریزش بدنه قابلتوجهی را تجربه کردند
🔹 ناظران و کنشگران سیاسی به خوبی میدانند که حتی اگر اصلاحطلبان بنای حضور تام و تمام در انتخابات را داشته باشند به دلیل موانعی که پیشرو دارند امکان نقشآفرینی موثر و توأم با موفقیت برای آنها به سادگی فراهم نخواهد شد و به همین علت برخی از چهره های رادیکال اصلاحات و برخی جوانان احساسی این جریان با علم به شکست در انتخابات ۱۴۰۰ ، با فرار به جلو به بهانه های مضحک و تکراری گزینه ی نخ نمای تحریم انتخابات را مطرح خواهند کرد.
1⃣ اولین مساله، چالش عملکرد روحانی و کاهش محبوبیت بیسابقه دولت در جامعه است.
2⃣ چالش دوم اصلاحطلبان چالش درونتشکیلاتی است. دعوا و درگیری بر سر سازوکارهای فعالیت سیاسی و انتخاباتی مانند شورای عالی اصلاحطلبان آنقدر جدی است که باعث شده رئیس و نایبرئیس آن هر دو استعفا کنند و هنوز هم هیچ سازوکاری جایگزین آن نشده است
3⃣ چالش و مانع سوم مساله رهبری و لیدری جریان اصلاحطلب است. تا پیش از انتخابات گذشته محمد خاتمی تصمیمگیر نهایی و بیچون و چرای این جریان بود و برای مثال میتوانست محمدرضا عارف را وادار به کنارهگیری از انتخابات کند. اما پس از انتقادهایی که به عملکرد او در انتخاباتهای گذشته شد جایگاه وی حالا تضعیف شده است و با مانورهایی که محمد موسویخوئینیها میدهد یا تحرکاتی که موسویلاری داشته به نظر میرسد تغییراتی در این زمینه در حال وقوع است.
4⃣ چهارمین و آخرین موضوع مساله گفتمانی عدالت و مبارزه با فساد و تبعیض از مطالبات عمومی جامعه است که حرفی برای گفتن ندارند
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و چهاردهم
🚪هر چه دور اتاق چشم میچرخاندم، دلم راضی نمیشد که در این خانه زندگی کنم.
🏙 طبقه اول یک خانه دو طبقه قدیمی که کل مساحت اتاق هال و پذیراییاش به بیست متر هم نمیرسید، با یک اتاق خواب کوچک و دلگیر که هیچ پنجرهای نداشت و تنها پنجره این خانه، پنجره کوچکی در اتاق پذیرایی بود که آن هم به خیابان تنگ و شلوغی باز میشد نه مثل خانه خودمان که بالکن و پنجرههای قدیمیاش، همه رو به دریا و نخلستان بود. دیوارهای خانه گرچه رنگ خورده بود، ولی مستأجر قبلی حسابی از خجالتش در آمده و سرتاسر دیوارها یا خط افتاده یا به کلی رنگش ریخته بود. سقف گچی خانه هم کاملاً کثیف شده و لکههای زردی که به نظرم از نشتی آب لولههای طبقه بالا بوجود آمده بود، همه جایش را پوشانده و ظاهر خانه را بدتر میکرد.
👌ولی در هر حال باید میپذیرفتم که با پولی که داشتیم، نمیشد جایی بهتر از اینجا اجاره کنیم.
💵 مجید بخشی از پس انداز دوران مجردیاش را برای پول پیش خانه نسبتاً خوب و بزرگ قبلی به پدر پرداخت کرده بود که آن هم بخاطر گریههای وحشتزده آن شب من، از خیرش گذشت و بزرگوارانه از هر چیزی که در آن خانه به ما تعلق داشت، چشم پوشید تا آرامش همسر باردارش را تأمین کند.
💍 بخش زیادی از آن سرمایه را هم برای هزینه جشن عقد و ازدواجمان، استفاده کرده و اگر هم چیزی باقی مانده بود، به همراه حقوق ماهیانهاش برای هزینه به نسبت سنگین زندگی و اجاره ماهیانه خانه و تهیه اسباب گران قیمت سیسمونی خرج کرده بود.
💵 حالا همه پسانداز زندگیمان در این یک سال، چند میلیونی بود که برای پول پیش این خانه کوچک و کهنه داده بودیم و بایستی برای خرید وسایل و خرج زندگی و البته پرداخت اجاره ماهیانه خانه، منتظر آخر ماه میماندیم تا حقوق مجید برسد.
🏻میدانستم که دیگر نمیتوانم مثل گذشته خاصه خرجی کنم و باید از این به بعد قناعت پیشه میکردم تا حقوق نه چندان بالای مجید، کفاف زندگیمان را بدهد.
🗓 حالا در روز اول فروردین سال ١٣٩٣ و روز نخست عید نوروز، به جای دید و بازدید و حضور در جمع گرم خانواده، در غربت این خانه تنها بودم و مجید رفته بود تا اگر در این تعطیلات مغازه بازی پیدا کند، با یکی دو میلیونی که هنوز در حسابش مانده بود، اجاق گاز و یخچال ارزان قیمتی برای خانهمان بخرد تا بتوانیم نیازهای اولیه زندگیمان را بر طرف کنیم.
🚰 در آشپزخانه کوچکش جز یک سینک ظرفشویی و چند ردیف کابینت زنگ زده و رنگ و رو رفته چیزی نبود و باید چند میلیونی خرج میکردیم تا تجهیزش کنیم و نه فقط گاز و یخچال و فریزر که دیگر در کابینتهای خانه هم خبری از انواع حبوبات و شکلات و خشکبار نبود و هر وعده به اندازه خوراک همان وعدهمان خرید میکردیم.
🚪کف اتاق هال را با موکت خاکستری رنگی پوشانده و همان یک پنجره کوچک را روزنامه چسبانده بودیم تا در فرصتی مناسب برایش پرده بخریم.
🏻خیلی دلم میخواست برای خرید اسباب خانه با مجید به بازار بروم، ولی کمردرد امانم را بریده و نمیتوانستم قدم از قدم بردارم.
🚪مجید دیروز تشک خوشخوابی خریده و در اتاق خواب روی زمین گذاشته بود تا فعلاً رویش دراز بکشم که بعید میدانستم به این زودیها بتوانیم بار دیگر تخت و سرویس خوابی بخریم و باید عجالتاً با همین تشک سر میکردیم.
🏻 با این وضعیت دیگر از خرید مجدد سیسمونی دخترم هم به کلی قطع امید کرده که حتی برای تأمین وسایل ضروری زندگی هم به حساب و کتاب افتاده بودیم.
✍ در این چند شب هر بار که روی کاغذ و در محاسبات کم میآوردیم، مجید لبخندی میزد و به بهانه دلگرمی من هم که شده، وعده میداد که از همکارانش قرض می کند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و پانزدهم
🏻البته روزی که از خانه میآمدم، سرویس طلایم به دست و گردنم بود و حالا همین چند تکه طلا سرمایه کوچکی بود که میتوانست در وقت نیاز دستمان را بگیرد.
💡لوستری هم نداشتیم و علیالحساب مجید لامپ بزرگی به سقف اتاق پذیرایی آویخته بود تا شبهای تنهاییمان را در این خانه تنگ و دلگیر، روشن کند.
🗓 اگر چند روزی بیشتر فرصت داشتیم، دستی به سر و روی خانه میکشیدیم، بعد ساکن میشدیم ولی همکار مجید تماس گرفته و خبر داده بود که فردا به بندر باز میگردد و باید زودتر خانهاش را ترک میکردیم.
🏻🏻باورش سخت بود ولی من و مجید وقتی از خانه و زندگیمان آواره شدیم، جز یک دست لباسی که به تنمان بود، لباس دیگری هم نداشتیم و در این یک هفته فقط چند دست لباس خریده بودیم.
👚👖👕حالا همان لباسهای چرک هم گوشه خانه مانده که ماشین لباسشویی هم در کار نبود و من هم از شدت کمر درد توانی برای شستن لباسها با دست نداشتم.
👌مجید قول داده بود سرِ راه، پودر و لگن بخرد و همه لباسها را خودش برایم بشوید.
⏳هر لحظه که میگذشت بیشتر متوجه میشدم چقدر دست و پایم بسته شده که حتی وسیلهای برای پخت و پز و آشپزی هم نداشتم و مجبور شدم با مجید تماس بگیرم و سفارش یک قابلمه و یک دست بشقاب و قاشق و چنگال بدهم تا حداقل بتوانیم نهار امروز را سپری کنیم.
📄 باید لیست بلند بالایی از وسایل مورد نیاز خانه مینوشتم و انگار باید از نو جهیزیهای برای خودم دست و پا میکردم.
💵 با یک حساب سرانگشتی باید حداقل بیش از ده میلیون هزینه میکردیم تا زندگیمان دوباره سر و سامانی بگیرد و فقط خدا میداند چقدر از مجید خجالت میکشیدم که مادرم یک سال پیش بهترین و کاملترین جهیزیه را برایم تدارک دید و حالا من امروز محتاج یک بشقاب بودم و باز هم در این شرایط سخت، توکلم به پروردگار مهربانم بود.
💞 من و مجید انتخاب عاشقانهای کرده و باید تاوان این جانبازی جسورانه را میدادیم که او به حرمت عشق به تشیع و من به هوای محبت این شوهر شیعه، همه زندگیمان را در یک قمار عاشقانه از دست داده و باز به همین در کنار هم بودن خوش بودیم، هر چند مذاق جانم هنوز از بیمهری خانواده و جدایی از عزیزانم گس بود و لحظهای یادشان از خاطرم جدا نمیشد.
🕚 چیزی به ساعت یازده ظهر نمانده بود که صدای توقف اتومبیلی در خیابان به گوشم رسید و بلافاصله صدای مجید را شنیدم که به کسی فرمان میداد.
🏻از گوشه پاره روزنامه نگاهی به خیابان انداختم و دیدم که وانتی مقابل خانه توقف کرده و در بارَش چند کارتُن کوچک و بزرگ با طناب بسته شده و مجید با کمک راننده میخواست بازشان کند.
🏻چادرم را سر کردم و به انتظار آمدن مجید، در پاشنه در خانه ایستادم که صدای قدم هایش در راه پله پیچید.
🍊🍎در یک دستش چند پاکت میوه و حبوبات بود و در دست دیگرش دو دست غذای آماده و دیگر دستانش جا نداشت که کیسه مواد شوینده و لگن کوچکی را در بغلش گرفته و با چانهاش لبه لگن را کنترل میکرد تا سقوط نکند.
🏻مقابل در که رسید، به رویم خندید و مژدگانی داد:
👌مبارک باشه الهه جان! هم یخچال گرفتم، هم گاز، هم یه سرویس چینی با یه دست قاشق چنگال. دو تا قابلمه کوچیک و بزرگ هم خریدم... و فرصت نداد تشکر کنم که کیسهها را پشت در گذاشت و همانطور که با عجله از پلهها پایین میرفت، تأکید کرد:
🏻 به این کیسهها دست نزن! سنگینه، خودم میام!!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
💯حکم اعدام برای ترامپ و شاه سعودی
✅خبرگزاری سبأ نوشت: دادگاهی در یمن حکم اعدام «سلمان بن عبدالعزیز» شاه سعودی، «محمد بن سلمان» ولیعهد سعودی، «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا و چند تن دیگر را در پرونده حمله به اتوبوس دانشآموزان یمنی صادر کرد.
🔹در سال ۹۷ بر اثر حمله جنگندههای ائتلاف سعودی به اتوبوس حامل دانش آموزان یمنی در استان صعده، ۵۱ نفر کشته و ۷۹ نفر زخمی شدند که ۴۰ نفر از کشتهها کودک زیر ۱۵ سال بودند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🖋دکتر مجتبی زارعی:
نصرالله در حال سخنرانی چند عملیات کرد! افکار عمومی لبنان و آسیا غربی را روشن کرد به اروپا و مکرون آموزش دموکراسی داد با اعزام گردان سایبری از محل سخنرانی، نتانیاهو را در جهان انگشت نما کرد
فاصله اعجوبه عرب طرفدار ایران با شیوخ ابله طرفدار آمریکا و اسراییل از زمین تا آسمان است!
🖇https://twitter.com/MojtabaZarei50/status/1311396395350323201?s=20
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عشق که از حد گذشت شد سرگذشت
💔مادری که همه فرزندانش ،عروس و دامادش شهید شدند ...
🕊ما در مقابل این مادر شهید چه کرده ایم پاسخ مان چه هست؟
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و شانزدهم
🚪در عرض یک ساعت اجاق گاز و یخچال در آشپزخانه نصب شد، سرویس شش تایی کاسه و بشقاب چینی در یکی از کابینتها نشست و سرویس شش تایی قاشق چنگال هم یکی از کشوهای آشپزخانه را پُر کرد تا لااقل خیالم قدری راحت شود.
🏻هر چند دلم میخواست سرویس آشپزخانهام را سرِ فرصت با سلیقه خودم بخرم، ولی با این وضعیت کمر درد و زندگی صفر کیلومتری که داشتیم، همین سرویس ساده و دمِ دستی هم غنیمت بود.
🏻مجید همانطور که کارتُنهای خالی را گوشه آشپزخانه دسته میکرد، از ماجرای خرید یکی دو ساعتهاش برایم میگفت که من هم با شوقی که با خرید همین چند تکه اثاث به دلم افتاده بود، گفتم:
🏻فکر نمیکردم امروز مغازهها باز باشن. گفتم حتماً دست خالی برمیگردی!
📦 آخرین تکه مقوا را هم جمع کرد و با لبخند خستهای که روی صورتش نقش بسته بود، پاسخ داد:
🏻اتفاقاً خودم هم از همین میترسیدم. ولی بخاطر اینهمه مسافری که برای عید ریختن تو بندر، بیشتر مغازهها باز بودن.
👁 سپس نگاهی به یخچال کرد و با حالتی ناباورانه ادامه داد:
🏻اینا اینجا خیلی ارزونه! اگه تهران بود، باید چند برابر پول میدادیم!
💓 و من دلم جای دیگری بود که با نگرانی پرسیدم:
⁉ حالا چقدر شد؟
🏻به آرامی خندید و همچنانکه به سراغ پاکت میوهها میرفت تا برایم پرتقالی بشوید، پاسخ داد:
⁉ تو چی کار به این کارها داری؟
👁 که با نگاه دلواپسم دور خانه خالی چرخی زدم و با حالتی مظلومانه سؤال کردم:
⁉دیعنی میتونیم بقیه وسایل رو هم بخریم؟
🏻 که جواب لبریز از ایمان و یقینش در بانگ باشکوه اذان ظهر پیچید:
☝توکل به خدا! ان شاءالله که خدا خودش همه چی رور جور میکنه!
🏻 ولی حدس میزدم که با خرید امروز، حسابش را خالی کرده که پس از صرف نهار، همانطور که روی موکت کف اتاق نشسته بودیم، آغاز کردم:
🏻مجید! ما هنوز خیلی چیزها لازم داریم که باید بخریم.
🏻 همانطور که کمرش را به دیوار فشار میداد تا خستگیاش را در کند، با خونسردی پاسخ داد:
- خُب میخریم الهه جان! یکی دو ساعت دیگه من میرم بازار، هر چی میخوای بگو میخرم!
🏻و من در پسِ این خونسردی صبورانه، دغدغههای مردانهاش را احساس میکردم که با صدایی گرفته پرسیدم:
⁉ مگه هنوز تو حسابت پول داری؟
👁 به چشمانم خیره شد و با اخمی پُر شیطنت پاسخ نگرانیام را داد:
⁉ تو چی کار به حساب من داری؟ بگو چی میخوای، نهایتش میرم قرض میکنم.
🏻 و من نمیخواستم عرق شرم رفتار زشت پدرم، بر پیشانی همسرم بنشیند که به جبران حکم ظالمانهای که برایمان نوشته بودند، دستش را پیش همکارانش دراز کند که گردنبندم را باز کردم، گوشوارههایم را درآوردم و به همراه انگشترها و دستبند و النگوهایی که به دستم بود، همه را مقابلش روی موکت گذاشتم و در برابر نگاه حیرت زدهاش، مردانه حرف زدم:
- من نمردم که بری از غریبه قرض کنی! به غیر از حلقه ازدواجم که خیلی دوستش دارم، بقیهاش رو بفروش.
🏻 که از حرفم ناراحت شد و با دلخوری پُر مهر و محبتی اعتراض کرد:
⁉ یعنی چی الهه؟!!! یعنی من طلاهای زنم رو بفروشم و خرج زندگی کنم؟!!! اینا هدیهاس الهه جان! من دلم نمیاد اینا رو بفروشم!
🏻 سپس تکیهاش را از دیوار برداشت، روی سرِ زانو به سمتم آمد و همانطور که طلاها را از روی موکت جمع میکرد، با لحن مهربانش از پیشنهادم قدردانی کرد:
- قربون محبتت الهه جان! خدا بزرگه! بلاخره از یه جایی جور میکنم.
و دست بلند کرد تا دوباره گردنبند را به گردنم ببندد که دستش را گرفتم و صادقانه تمنا کردم:
🏻مجید! من دیگه اینا رو نمیخوام! تو رو خدا دیگه گردنم نکن!
👁 سپس به چشمان کشیده و زیبایش نگاه کردم و با حالتی منطقی ادامه دادم:
🏻مجید جان! حرف یکی دو میلیون نیس که بری قرض کنی! ما الان باید کلی چیز بگیریم که از ده میلیون هم بیشتر میشه! حقوق تو هم که به اندازه اجاره خونه و همین خرج زندگیه! یکی یکی این طلاها رو میفروشیم و خرج میکنیم. هر وقت وضعمون خوب شد، دوباره میخریم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفدهم
🏻 دستش را از دور گردنم پایین آورد و پاسخ این همه حسابگریام را با ناراحتی داد:
☝الهه! این طلاها یادگاره! من میدونم که برای تو چقدر عزیزن... و نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و با قاطعیت تکلیف را مشخص کردم:
🏻برای من هیچی عزیزتر از زندگیام نیس!
💍 سپس به حلقه ازدواجم که هنوز در انگشتم بود، دست کشیدم و با خاطره زیبایی که از پیوند مقدسمان داشتم، لبخندی زدم و ادامه دادم:
- من فقط اینو دوست دارم!
👁 و بلافاصله نگاهم به حلقه مردانه مجید افتاد که با سرانگشتانم لمسش کردم و با شیطنتی زنانه، شوخی کردم:
💍 حالا حلقه تو هم پلاتینه، گرونه! اگه بفروشیم کلی پولش میشه!
🏻و در برابر صورتش که از خنده پُر شده بود، من هم خندیدم و گفتم:
🏻ولی اینم خیلی دوست دارم! نمیخواد بفروشی! به جز حلقههای ازدواجمون، بقیه رو بفروش!
💓 ولی دلش راضی نمیشد که باز اصرار کرد:
👌الهه! اگه یخورده صبر کنی، کم کم جور میشه. هم میتونم از همکارام قرض بگیرم، هم میتونم از پسر عمهام مرتضی یه کم پول بگیرم. هر ماه هم با حقوق اون ماه یه تیکه اثاث میخریم.
🏻 که از اینهمه درماندگی کلافه شدم و با حالتی عصبی اعتراض کردم:
⁉ یعنی چی مجید؟!!! الان تازه اول ماهه! کو تا آخر ماه که حقوق بگیری؟ ما دیگه از فردا برای خرج خونه هم پول نداریم! یه نگاه به اینجاها بنداز! رو یه تیکه موکت نشستیم! نه فرشی، نه پردهای، نه مبلی! حتی امشب پتو هم نداریم! باید بدون بالشت روی یه تشک بخوابیم! آشپزخونه لخته! باید کلی ظرف و ظروف بخریم! من چند روز دیگه باید برم سونوگرافی، میدونی چقدر پولش میشه؟ مگه حقوق تو چقدره؟ مگه بیشتر از کرایه خونه و خرج زندگیه؟ خیلی هنر کنیم با پولی که از حقوقت پسانداز میکنیم یه سری خرت و پرت برای حوریه بخریم. مگه آخرش چقدر اضافه میاد که بخوایم باهاش وسیله هم بخریم؟
👁 رنجیده نگاهم کرد و با صدایی که از شدت ناراحتی خش افتاده بود، پاسخ داد:
🏻مگه من گفتم نمیخرم؟ من همین امروز عصر میرم پتو و بالشت و هر چی لازم داری، میخرم... که با بیتابی حرفش را قطع کردم:
⁉ با کدوم پول؟!!!
🏻از اینهمه کم حوصلگیام، لبخندی عصبی روی صورتش نشست و با لحن گرفتهاش، اوج دلخوریاش را نشانم داد:
- هنوز ته حسابم یخورده مونده. همین الان به مرتضی زنگ میزنم میگم دو میلیون برام کارت به کارت کنه... و من نمیخواستم وضعیت سخت زندگیام به گوش کسی به خصوص اقوام مجید برسد که با عصبانیت خروشیدم:
⁉ میخوای بهش بگی چی شده؟!!! میخوای بگی اینهمه راه اومدم بندر کار کنم که وضعم خوب شه، حالا برای دو میلیون محتاج تو شدم؟!!! میخوای بگی پدر زنم ما رو از خونهمون بیرون کرد و حالا داریم تو یه خونه پنجاه متری روی موکت زندگی میکنیم؟!!! میخوای بگی همه چیزمون رو گرفتن و حالا حتی یه دست لباس هم نداریم؟!!! میخوای بگی غلط کردم زن سُنی گرفتم که بخوام اینجوری آواره بشم؟!!! میخوای آبروی خودت رو ببری؟!!!
💞 و چه خوب فهمید دیگ اینهمه بغض و بد قلقی، از شعله حکم ظالمانه پدر خودم میجوشد که با مهربانی نگاهم کرد و با صدای مهربانترش به دلداری دل تنگم آمد:
- الهه جان! چرا انقدر خودت رو اذیت میکنی؟ چرا همهاش خودت رو مقصر میدونی عزیزم؟ تو زن منی و منم وظیفه دارم وسایل آسایش و رفاه تو رو فراهم کنم.
👁 و دریای متلاطم نگاهش به ساحل عشقم رسید و با لحنی عاشقانه شهادت داد:
💞 شیعه یا سُنی، من عاشقتم الهه! خدا شاهده هر بلایی سرم بیاد، اگه برگردم بازم تو رو برای زندگی انتخاب میکنم! حالا اگه یکی یه کاری کرده، به تو چه ربطی داره عزیزم؟
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
اهل معرفت.mp3
5.89M
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله
🎙استاد محمد شجاعی
🗒 همـراه با امـام زمـان
⏱ ۰۷ دقیقـه و ۱۴ ثانیه
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
السلام علیک یا #بَقِیَّهُ_اللهِ 🍂
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
😔
مانند مردهای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگیام در عدم گذشت
🍂
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
😞
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
😭🥀
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ تعطیلی سفارت آمریکا در بغداد؛ چرا؟ ماجرا چیست؟ ⭕️
🔰انتشار خبر بستن احتمالی #سفارت_آمریکا خبری خوشحال کننده برای #مقاومت و به تعبیر وال استریت ژورنال، یک پیروزی بزرگ برای #ایران و قدرت های مقاومت به شمار می رود.
چرا که سفارت آمریکا اساس قدرت اشغالگران برای تسلط بر عراق است. سفارت 42 هکتاری #آمریکا در #بغداد (بزرگترین سفارتخانه جهان) که از واتیکان بزرگتر است، بیش از اینکه نمایندگی #دیپلماتیک باشد، یک پایگاه #نظامی در قلب بغداد است که محور اطلاعاتی و عملیاتی اقدامات #تروریستی در عراق و ماورای عراق است.
🔰اما در طی دو ماه اخیر، حملات راکتی به سفارت آمریکا و نیروهای آمریکایی در عراق شدت گرفته است. علاوه بر حملات راکتی که به موضوعی تقریبا عادی تبدیل شده، بمب گذاری در مسیر کاروان های نظامی آمریکا، هلاکت 3 افسر تروریست سیا در نزدیکی فرودگاه بغداد و.. از جمله وقایع ماه اخیر است. که باعث شده پمپئو دولت عراق را تهدید کند که در صورت عدم مهار گروههای مقاومت طی 10 روز، سفارت این کشور در بغداد را خواهد بست.
🔰اما بستن سفارت چه انگیزه ها و پیامدهایی دارد؟
1. حملات متعدد به منطقه سبز بغداد و سفارت آمریکا، نشانگر ناکارامدی سامانه دفاع موشکی سفارتخانه موسوم به سی رم ((CRM است. (درست مثل پاتریوت های آمریکایی که در عربستان به خاک افتادند). دقیقا از همین رو، آمریکا دیپلمات ها و نظامیان خود را به پایگاه نظامی حریر در کردستان عراق، منتقل و مجهز به سامانه های پدافندی کرده است. این یک پیروزی بزرگ برای گروههای مقاومت است که محور ارتباطی آمریکاییها و نیروهای اشغالگر و بازماندگان گروهکهای تروریستی خصوصا داعش است، تعطیل شود. با بستن سفارتخانه آمریکا آرامش و ثبات به #عراق برمیگردد.
چنانکه جان بولتون در خاطرات خود یکی از علل ناکامی آمریکا در سرنگونی مادورو در #ونزوئلا را تعطیلی خودسرانه سفارتخانه آمریکا توسط ترامپ میداند. سفارتخانه های امریکا در جهان نه یک مرکز دیپلماتیک که یک سازمان جاسوسی و پایگاه نظامی برای دخالت در کشورهاست.
خصوصا اخباری وجود دارد که نشانگر قصد گروههای مقاومت برای حمله گسترده به سفارت آمریکا پیش از انتخابات آمریکا بوده و آمریکاییها با تعطیلی آن در واقع پیشدستی کرده و جلو بی آبروتر شدن خود را قرار است بگیرند.
2. اما از وجهی دیگر، تعطیلی سفارت آمریکا به معنای اعلام #جنگ به گروههای مقاومت و خارج کردن نیروهای آمریکایی از تیررس حملات آنهاست. منابع امنیتی اعلام کرده اند که آمریکا 122 نقطه و مواضع گروههای مقاومت عراق را برای هدف قرار دادن تعیین کرده است. از این منظر، اولتیماتوم آمریکاییها یک حیله برای حمله چندجانبه است. هم حملات نظامی و هم حملات سیاسی و امنیتی توسط مسئولان نفوذی عراق که از بستن سفارت به هراس افتاده اند و بقای خود را با بقای آمریکا در عراق میبینند. چنانکه در همین هفته، مصطفی الکاظمی نخست وزیر عراق، دفاتر نیروهای امنیت ملی و #حشدالشعبی در فرودگاه بغداد را بست. حمله راکتی آمریکاییها به یک خانواده عراقی در نزدیکی سفارت آمریکا برای بدنام کردن گروههای مقاومت نیز در همین پازل قرار دارد.
از این منظر، بستن سفارت اقدامی موقت و صرفا برای سرکوب گروههای مقاومت و ادامه فتنه و درگیری در عراق است.
3. برخی تحلیلگران خبر بستن سفارت آمریکا را یک شایعه و بازی برای ترساندن غربگرایان عراق میدانند. تا آن را به مثابه یک اهرم فشار برای تحمیل خواسته های خود بر آنان تحمیل کنند. مسئولان غربگرای عراق، حیات عراق را به ارتباط و همکاری با آمریکا خصوصا همکاری اقتصادی میدانند و خود را بدون آنها علیل و ضعیف می پندارند. آنها علنا بیان میکنند تاب #تحریم و فشارهای اقتصادی را ندارند و برای ماندن و خوشامد آمریکاییها به هر کاری حاضرند تن دهند. به عنوان نمونه، اخباری وجود دارد که آمریکاییها خروج خود از عراق را علاوه بر خلع سلاح و نابودی حشدالشعبی و دیگر گروههای مقاومت، به سازش با تل آویو و عادی سازی عراق با رژیم #اسرائیل منوط کرده اند.
🔰 آمریکاییها به خوبی میدانند #اشغالگر نهایتا باید برود و افکار عمومی عراق، هرگز با خوش بینی به حضور آنها در عراق نگاه نخواهد کرد. چه بهانه مضحک مبارزه با #داعش باشد، چه همکاری اقتصادی و نظامی و..
آمریکاییها به خوبی میدانند هسته های مقاومت و امنیت عراق، نابودنشدنی هستند و آینده عراق در دست آنها خواهد بود. حتی اگر مقتدی صدر دستور انحلال آنها را صادر کند. چرا که آنها فرزندان دلسوز عراق و منجی مردم عراق در مبارزه با داعش و اشغالگران بوده و هستند.
در کل، بستن سفارت خانه شیطانی آمریکا در بغداد، خبری نیکوست اگر گروههای مقاومت در این آزمون سخت موفق شوند و نوید خروج اشغالگران از عراق در تداوم مبارزه است.
✍️ متن یادداشت #محمد_عبدالهی در خبرگزاری فارس: http://fna.ir/f02bec
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هجدهم
👁 و مگر میشد به من ربطی نداشته باشد که چشمانم از اشک پُر شد و با بغضی که گلوگیرم شده بود، جواب دادم:
🏻معلومه که به من ربط داره! اگه تو به جای من با یه دختر شیعه ازدواج کرده بودی، الان داشتی زندگیات رو میکردی! نه کتک میخوردی، نه آواره میشدی، نه همه سرمایهات رو از دست میدادی!
👌و نمیدانستم با این کلمات آتشینم نه تنها تقصیر این همه مصیبت را به گردن نمیگیرم که بیشتر دلش را میلرزانم که مستقیم نگاهم کرد و بیپرده پرسید:
⁉ به در میگی که دیوار بشنوه؟!!!
🏻 و در برابر نگاه متحیرم، با حالتی دل شکسته بازخواستم کرد:
⁉ پشیمونی از اینکه به یه مرد شیعه بله گفتی؟ از اینکه داری به خاطر من اینهمه سختی میکشی، خسته شدی؟ خیال میکنی اگه با یه مرد سُنی ازدواج کرده بودی، الان زندگیات بهتر بود؟
👌و دیگر فرصت نداد از صداقت عشقم دفاع کنم که از روی تأسف سری تکان داد و با لحنی لبریز رنجیدگی، عذر گناه نکردهاش را خواست:
🏻میدونم خیلی اذیتت کردم! میدونم بخاطر من خیلی اذیت شدی و هنوزم داری عذاب میکشی! ولی یه چیز دیگه رو هم میدونم. اونم اینه که برای اینا شیعه و سُنی خیلی فرق نمیکنه! حالا من شیعه بودم و برام شمشیر رو از رو بستن، ولی با تو هم به همین راحتی کنار نمیاومدن! همونطور که بابا رو وهابی کردن، تو هم تا وهابی نمیشدی، راحتت نمیذاشتن! اول برات کتاب و سی دی میاُوردن تا فکرت رو شستشو بدن، اگه بازم مقاومت میکردی، برای تو هم شمشیر رو از رو میبستن. مگه تو همین سوریه غیر از اینه؟ اول شیعهها رو میکشتن، حالا امام جماعت مسجد اهل سنت رو هم ترور میکنن، چون با عقاید تکفیریها مخالفت میکرد! پس اگه تو با یه سُنی هم ازدواج کرده بودی و جلوی نوریه کوتاه نمیاومدی، بازم حال و روزت همین بود! الان اینهمه زن و شوهر شیعه و سُنی دارن تو همین شهر با هم زندگی میکنن. مگه با هم مشکلی دارن؟ مگه از خونه زندگیشون آواره شدن؟ من و تو هم که داشتیم زندگیمون رو میکردیم. اگه سر و کله این دختره وهابی پیدا نشده بود، ما که با هم مشکلی نداشتیم.
👣 سپس دست سرِ زانویش گذاشت و همانطور که از جایش بلند میشد، زیر لب زمزمه کرد: «یا علی!» و دیگر منتظر پاسخم نشد و به سمت آشپزخانه رفت.
🏻در سکوت سنگینش، پودر و لگن را برداشت و به سراغ لباس چرکهای کنار اتاق رفت.
🏻دستم را به دیوار گرفتم و با همه دردی که در کمرم میپیچید، از جا بلند شدم.
👌اصلاً حواسش به من نبود و غرق دنیای خودش، لباسها را داخل لگن ریخت و دوباره به آشپزخانه برگشت.
👣 همانطور که دستم را به کمرم گرفته بودم با قدمهای کُند و کوتاهم، به سمت آشپزخانه رفتم و کنار اُپن ایستادم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نوزدهم
🏻گوشه آشپزخانه بالای لگن پُر از آب و پودر، سرِ پا نشسته و با بغضی که به جانش افتاده بود، لباسها را چنگ میزد که آهسته صدایش کردم:
🏻مجید...
👁 دستانش از حرکت متوقف شد، نگاهم کرد و با مهربانی بینظیری پاسخ داد:
🏻جانم؟
🏻دستم را به لبه اُپن گرفتم تا بتوانم با سرگیجهای که دارم، سرِ پا بایستم و همپای نگاه عاشقانهام با لحنی ساده آغاز کردم:
- مجید! خدا رو شاهد میگیرم، به روح مامانم قسم میخورم، به جون حوریه قسم میخورم که منم اگه برگردم، فقط دوست دارم با تو زندگی کنم! به خدا من از زندگی با تو پشیمون نیستم! به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتری، اگه حرفی زدم فقط به خاطر خودت بود! دلم می سوزه وقتی میبینم بدون هیچ گناهی، داری انقدر عذاب میکشی!
🏻سرش را پایین انداخت و همانطور که با کفِ روی دستش بازی میکرد، با لبخندی شیرین پاسخ داد:
- میدونم الهه جان... سپس سرش را به سمتم چرخاند و با حالتی حامیانه ادامه داد:
☝غصه هیچی رو نخور عزیزم! دوباره همه چی رو از اول با هم میسازیم!
🏻 و من منتظر همین پشتوانه بودم که بیمعطلی به سمت طلاها که هنوز کف موکت مانده بودند، رفتم. با بدن سنگینم به سختی خم شدم و همه را با یک مشت جمع کردم. دوباره به کنار اُپن برگشتم و در برابر چشمان مجید، همه را روی سطح اُپن ریختم و با شادی شورانگیزِ آغاز یک زندگی جدید، فرمانی زنانه صادر کردم:
👌مجید! اگه میخوای منو خوشحال کنی، همه اینا رو بفروش! میخوام برای خودمون یه زندگی خوشگل درست کنم! این طلاها رو بعداً میشه خرید! فعلاً میخوام از خونه زندگیام لذت ببرم!
👁 سپس نگاهم را دور خانه چرخاندم و با هیجانی که در صدایم موج میزد، آغاز کردم:
- میخوام برای این پنجره یه پرده ساتن زرشکی بگیرم! یه دست مبل جمع و جور هم میگیریم، اونم باید زمینهاش زرشکی باشه که با پردهها هماهنگ باشن! اگه بشه یه لوستر شش شاخه هم بگیریم، خیلی خوبه! یه تلویزیون و میز تلویزیون هم میخریم برای بالای اتاق پذیرایی. یه فرش نه متری کِرِم رنگ هم میخریم میاندازیم وسط اتاق پذیرایی. برای اتاق خواب هم یه قالیچه کوچولو میگیریم و میندازیم پای تختخواب. تختخوابم میخوام چوبش کلاً سفید باشه! اصلاً میخوام سرویس خوابم کلاً سفید باشه!
🏻که نگاهم به آشپزخانه خورد و با دستپاچگی ادامه دادم:
- برای آشپزخونه هم کلی چیز میخوام! این گوشه باید یه ماشین لباسشویی بذاریم! باید حتماً استیل باشه که با یخچال سِت شه! یه سرویس تفلون و کفگیر ملاقه هم باید بگیریم! راستی سرویس فنجون هم میخوام!
🏻و تجهیز آشپزخانه به این سادگیها نبود که در برابر مجید که صورتش از لحن کودکانه و پُر ذوق و شوقم از خنده پُر شده بود، چین به پیشانی انداختم و خسته گلایه کردم:
🏻آشپزخونه خیلی کار داره! باید سرویس چاقو بگیریم، سماور و قوری بگیریم، کلی سبد و پلاستیک میخوام. باید برای حبوبات و قند و شکر، قوطی بگیرم.» و تازه به خاطر آوردم به لیست بلند بالایی از مواد خوراکی احتیاج داریم که تکیهام را به اُپن دادم و به شوخی ناله زدم:
👌وای مجید! باید کلی مواد غذایی بخریم. از قند و شکر و چایی گرفته تا روغن و رب و نمک و...
🏻که مجید با صدای بلند خندید و میخواست سر به سرم بگذارد که گلولهای کف به سمتم پرتاب کرد و با شیطنتی شیرین فریاد زد:
- بس کن الهه! دیوونه شدم! میخرم! همه رو میخرم!
🏻🏻و بار دیگر به همین بهانه ساده، فضای خانه کوچک و محقرمان، از ترنم خنده هایمان پُر شد تا باور کنیم در پناه نگاه مهربان خدا، زندگی با همه سختی هایش چقدر شیرین است!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
تحول-معنوی؛اربعین.mp3
1.94M
🔉بشنوید :
🔰تحول معنوی
🔺پیاده روی اربعین
#اربعین_بستر_ظهور
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
مصطفی #تاجزاده گفته است: وخامت اوضاع موجب شده که شخص #رهبر را خطاب قرار دهم. من نگرانم و معتقدم امروز دیگر جای مجامله و تعارف نیست. همه باید خیلی صریح با رهبری حرف بزنند.
✅ میگویم: عمامه به سرش را درست آمدی، رهبرش را نه!
تو و امثال تو باید با #خاتمی حرف بزنید که #فتنه88، دولت ناکارآمد حسن #روحانی و آبان98 را در دامن مردم گذاشت و پای فرمان #تحریم_انتخابات را نیز امضا زد...
پ.ن: شما رأی بدهید و مسئولیتش را #رهبری بپذیرد؟!
💬 مسعود یارضوی
➕ بعد از ۷ سال (۲ دولت و ۱ مجلس)، خود را هیچکاره میدانند آنها که برای برنده شدن در انتخابات هر کاری میکردند....
عملا اگر امور از دست نهادهای انتخابی خارج است، ۸ سال خاتمی را آماتور بودید و نمیدانستید، ۸ سال روحانی چه صیغهای بود؟!
همان #رهبری اگر نبود با برجام ۲ و ۳ مملکت را لیبی کرده بودید!
💬محمد وحیدی
حامیان دولت غربگدای اصلاح طلبان طلبکار علی شدند بی آنکه خود را مقصر وضع موجود تکرار می کنم بدانند
😭
بله!!
گند زدنش وخرابکاری اش با شما و هم پیاله هاتون ، آخر سر به جای پاسخ گویی و عذرخواهی از ملت،
مطالبه از رهبری!!
به قول آن آقای نکته سنج؛
«اف بر اون حیا وغیرت نداشته تون»!!
شما ها شرم را خورده وحیا را قی کرده اید!!
بیش از این انتظار از شما نداریم..
✍ ابوحیدر
#جریان_تحریف
#سرطان_اصلاحات
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
تبریک🎊🎉🎈 تبریک🎊🎉🎈
هوراااااا🏮🎎🎉🎊 هوراااااا🏮🎎🎉🎊🎀
💢 بالاخره بعد 120 دقیقه دوندگی بچه های کشورمون موفق به پیروزی در مقابل النصر شدن
💯یه خسته نباشید گرم میگیم به بچه هامون🌹
خداقوت🖐
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
نیزه داران نقابدار اردوغان؛
حامیان جنایت تاریخی در تبریز
♦️تناقضات گروهک های تجزیه طلب مدعی پان تورکیسم در مناطق آذری زبان، به غابت منزجر کننده تر است: آنها برای سیاست های استعماری دولت اردوغان پادویی می کنند. این، همان دولت ناکامی است که صراحتا گفته، می خواهد امپراتوری عثمانی را احیا کند.
🔹این امپراتوری، همان است که پس از حمله به ایران و آذربایجان، ده ها هزار هموطن مقاوم در برابر تهاجم را در تبریز قتل عام کرد.
♦️عثمانی ها در دوره "سلطان سلیمان" (همان که سریال حریم سلطان برای او ساخته شد)، پنج بار به ایران و به ویژه به آذربایجان لشکر کشی کردند و قتل عام راه انداختند. برخی کاتبان جنگ، تعداد مردم کشته شده تبریز در یکی از این حملات را بیش از 12000 نفر ثبت کرده اند.
🔹قاضی احمد قمی که یکی از همین گزارشگران است، مینویسد : «تمامی ینی چریان(پیاده نظام) خود را به کوچهها و محلها انداخته، از دیوار باغچه به خانهها درآمده، هر کس را پیدا کردند، به قتل رسانیدند... از سادات و علما و صلحا در این قتل عام شربت شهادت چشیدند و موازی هشت هزار نفر از دختران و زنان را اسیر نموده، در میانه خرید و فروخت نمودند".
♦️او در ادامه، این ابیات را به نقل از میرجعفر تبریزی بازگو کرده است: "تبریز چو کربلا شد، از شیون و شین- فرقی که بُوَد، همین بود در ما بین/ کان بهر حسین در محرم بوده است- این در رمضان، بهر محبّان حسین/ در آخر ماه روزه تبریز الحق- گردید چو کربلا ز خون ناحق".
🔹با این اوصاف، آنهایی که به نام دروغین "تورک" و "پان تورکیسم"، از سلطان ناکام ترکیه جانبداری می کنند، در واقع حق را به جنایتکاران عثمانی (تورک!) در قتل عام اجداد مردم آذربایجان می دهند؛ چون سر در آخور اجنبی دارند. به همین دلیل هم، مردم هوشیار و مومن آذربایجان، همواره دست رد به سینه این گروهک ها زده اند
♦️گروهک های مذکور هم داعشی محسوب می شوند؛ شبیه تروریست های سازمان منافقین، حزب خلق مسلمان، گروهک ریگی، کومله و دموکرات، و الاحوازیه. وطن فروشانی با نقاب دروغین فارس و کُرد و تُرک و عرب و بلوچ.
🖌 محمد ایمانی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110