eitaa logo
امیدان فردا
221 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
262 فایل
کانال حوزه مقاومت ایثار بسطام بسیج دانش اموزی ارتباط با ما👇 @Isar_bastam @Isar_bastam_2 ادرس کانال تلگرامی امیدان فردا 👇👇👇👇 @bastamisar شاد: https://shad.ir/BDA_Semnan7
مشاهده در ایتا
دانلود
👌🏻 مـا براۍ امام حسیݩ(ع) گریہ مے ڪنیم تـا یاد بگیـریم امام زماݩ مـاݩ را تنہا نگداریم!! @bastamisar
روز سوم 1. ورود عمر بن سعد ملعون به کربلا با ۴۰۰۰نفر. 2. خریداری بخشی از زمین کربلا توسط امام حسین علیه السلام. این زمین، همان مکانی است که قبر مطهر آن حضرت در آن قرار دارد. 3. نامه امام حسین علیه السلام برای اهل کوفه؛ در این روز امام حسین علیه السلام برای بزرگان کوفه نامه ای نوشت و آن را به قیس بن مسهَّر صیداوی داد که به کوفه برساند. مأمورین در بین راه قیس را گرفت، و پس از آن که او بر ضد یزید و ابن زیاد سخن گفت، او را به شهادت رساندند. @bastamisar
این دلاورمردهای نوجوان، مست تو اند گرچه شاگردان عباس اند، دلبست تو اند داغداران علی اکبر به پیوست تو اند عاشقانه کُشته ی یک بوسه از دست تو اند @bastamisar
در رکاب حسین_۴.mp3
8.1M
💫 ۴ شب چهارم؛ اصحاب آقا و من... ▪️با خوانش: مژده لواسانی ▪️به قلم: حاتمه سیدزاده ▪️تنظیم: پارسا کمالی @bastamisar
خارم و دل بسته به یک برگ گل یاس تواَم حـرّم و ردم نکنـی! عـاشق عبــاس تـواَم مظهر لطف احدی    یوسف زهرا مددی  غلامرضا سازگار @bastamisar
⇦ روایتی در فضیلت امام حسین علیه السلام در حدیث صحیح که محدثان اهل سنت نقل کرده‌اند، آمده است: روزی امام حسین علیه‌السّلام در دوران کودکی به حضور جدش پیامبر اعظم، شرفیاب شد. آن حضرت با دیدن سیدالشهداء فرمود: «مرحبا بک یا ابا عبدالله، یا زین السماوات والارض؛ خوش آمدی‌ای حسین! ‌ای زینت آسمان‌ها و زمین! » «ابی بن کعب» که کنار حضرت نشسته بود، گفت: ‌... ●فرائدالسمطین، ج۲، ص۱۵۵، ح۴۴۷. @bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیدان فردا
#قسمت_سوم #دو_واله_مدافع چشم رییس... سالاد هارو بردم یکی در میون کنار ظرف سبزی چیدم، بعدشم آب مرغ
هوالسبحان سفره رو گذاشتم تو آشپزخونه، زهرا و زینب داشتن با هم حرف میزدن و مامانم داشت ظرف می شست، با اشاره چشم به زینب گفتم بیاد تو اتاق... رفتم تو اتاق، پنجره اتاق از غروب که خوابیده بودم باز مونده بود و نسیم خنکی پرده اتاق رو تکون می داد و سربند های یا زهرایی که وصل کرده بودم به پرده خونه مثل برگ درخت داشت می رقصید... مثل همیشه که تا یه فرصتی گیر می اوردم، رفتم سراغ آیینه و شروع کردم به ور رفتن با صورت و موها، یه جوش کوچیک روی پیشونیم سبز شده، در حال ور رفتن با اون بودم که صدای خنده زهرا اومد... زهرا: دوباره افتادی به جون جوش هات، نکن جاش میمونه بابا. من: گیر میدیا، زینب کو؟ زهرا: الان میاد. زینب: چیه داشتین غیبت منو میکردین؟ گیس بریده ها... زهرا: نه بابا آبجی ... دیگه بیخیال جوش شدم و برگشتم . واااای چقدر ناز شدی، چقدر بهت میاد! زینب موهاش رو زیتونی رنگ‌کرده بود، خیلی قشنگ شده بود، از غروب همش چادر سرش بود من ندیده بودم. زینب: واقعا؟ مرسی! خیلی نظرت برام مهم بود، بالاخره آقا مهدی رضایت داد که رنگ بذارم روی موهام... زینب ده ساله ازدواج کرده اما شوهرش از رنگ کردن مو خوشش نمیومد و چون زینب موهاش خیلی بلنده، آقامهدی همیشه می گفت همینجوری دوس دارم و خوشم میاد اما بالاخره راضی شده بود... غرق تماشای چهره زینب بودم که زهرا گفت اوهوی بیا بیرون رفتی تو کدوم باغ. سریع به خودم اومدم و خجالت کشیدم !😶 زهرا و زینب دوتایی زدن زیر خنده و گفتن قربون داداش خجالتی بشم... خودمو جمع و جور کردم، خب خانوما جلسه رسمیه... لطفا جدی باشین... @Bastamisar
لطفا جدی باشید. خانومای محترم مثه اینکه کلا فراموش کردین،۲۰ بهمن نزدیکه ها،کادوی تولد مامان رو چکار کنیم؟ زهرا که داشت عکسای چسبیده شده روی گونی کنج اتاق رو نگاه می کرد و با پلاک آویزون شده ور می رفت گفت، من به زینبم گفتم برای مامان سبزی خردکن بگیریم چون واقعا نیاز داره. زینب گفت ولی نظر من اینه پول بدیم بهش خودش هرچی دوست داره بخره. یکدفعه جفتشون خیره شدن به من . چیه چرا اینطوری نگاه می کنید؟ زهرا: سوگلی مامان تویی، تو بگو چکار کنیم، والا ما دختر مامانیم اما تو از صدتا دختر به مامان نزدیک تری... هرهرهر حسود هرگز نیاسود، من که میگم پول بذاریم رو هم یکمم از بابا بتیغیم براش یه دستبند بخریم، مامان برای خرید خونه همه طلاهاش رو فروخته زشته دستش خالی باشه، بعدشم پس فردا عروس دار بشه ضایعست دیگه مردم نمیگن مادر دوماد طلا نداشت؟ زینب: ساکت ساکت چه پررو، گلهای قالی رو بشمر، جوونای امروزی پررو شدن خجالت کشیدم و سرخ شدم و سرمو انداختم پایین . زهرا: الهی قربون زن داداشم بشم، خب داداشم زن میخواد دیگه چجوری بگه... من: زن چیه بابا، من مثال زدم، مگه دیوونه ام برم خودمو بدبخت کنم. پس با نظر من موافقید؟ منتظر تایید بودم که مامان با ظرف میوه اومد تو. الهی فدای مامان خوشکلم بشم که امروز سنگ تموم گذاشته بود. بیا عشقم دراز بکش استراحت کن ... مامان: باز داشتین چه توطئه ای میک کردین؟ زهرا: وا مامان یعنی ما نمی تونیم با خان داداشمون دو کلمه حرف بزنیم؟ کلمه خان داداش چنان منو به وجه آورد که نگو... خم شدم از ظرف میوه یه پرتقال برداشتم... مامان: پسرم راستی ظهر مرتضی اومده بود دم در،گفتم رفته دانشگاه بعدا یه سر برو پیشش ببین چکارت داشته مادر ! زینب: مرتضی همونه که کوچه پشتی میشینن؟ من: آره زینب: برادر مریم؟ ادامه دارد ... @bastamisar
ذات شبکه بی‌بی‌سی اینه⁦☝️⁩ @bastamisar
▪️روزنامه نگار تونسی در برنامه زنده عکس نتانیاهو و بن زاید را پاره کرد. @bastamisar