eitaa logo
امیدان فردا
224 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
263 فایل
کانال حوزه مقاومت ایثار بسطام بسیج دانش اموزی ارتباط با ما👇 @Isar_bastam @Isar_bastam_2 ادرس کانال تلگرامی امیدان فردا 👇👇👇👇 @bastamisar شاد: https://shad.ir/BDA_Semnan7
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ غیرت واژه ای است که هرکسی لیاقت بودن در حریمش را ندارد... ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar @Aloo_Soal_isar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•شهیداݩہ√|• گفتـ : ڪہ چے !؟😕 هےجانباز جانباز ... شہید شہید ... میخواستن نرن😑 ڪسے مجبورشون کرده بود !؟😂 گفتم : چرا اتفاقا ! مجبورشون میڪرد🎈 گفت : ڪی!؟😐 گفتم: همونـے که تو نداریش ! گفت : من ندارم!؟ چی رو😳 گفتم : غیرت 🙂✨👌 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
🕊 بیابان هم که باشی حسین علیه السلام آبادت می کند مثل کربلا 🕊 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
🔴 پلیس FBI لیست تحت تعقیب۳ هکر ایرانی را اعلام کرد 🔹‏براساس جدید وزارت دادگستری آمریکا، بهزاد محمدزاده، ۱۹ ساله از ایران، به جرم حملات به بیش از #۱۱۰۰وب‌سایت تحت تعقیب پلیس [تروریست]فدارل آمریکا (FBI) قرار گرفته است. محمدزاده در ماه‌های اخیر ، با انگیزه شهید کردن سردار قاسم سلیمانی ، اقدام به ۵۲ مورد وب‌سایت کرده است. ✍🏻رئیس جمهور آمریکا بعد از شهادت حاج قاسم ‌گفته بود اگر ایران واکنشی نشان دهد ، ۵۲ نقطه فرهنگی و تاریخی ایران را بمباران میکنم... 💪که بعد از ضربه های به اصطلاح عین الاسد حرف خود را پس گرفت 📌اما این ایرانی دهه ،۵۲ نقطه در خود به نشان انتقام ، مورد ضرب قرار داده است... 🔻بعلاوه مهدی فرهادی وهومن حیدریان توانسته اند اطلاعاتی راجع به سیاست خارجی و اطلاعات مربوط به حوزه امنیت ملی را از صد ها وبسایت امنیتی و حساس هک کنند ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شناسایی پيكر شهيد مسيحی پس از ۴ دهه 🔹در این ویدیو لحظه خبر دادن به خانواده شهید «هراچ هاكوپيان» را می‌بینید. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⭕️ رهبر انقلاب پاسخ می‌دهند!! 🔻کیفیت مهمتر است یا کمّیّت ؟ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر سلامی: هرکس در ماجرای ترور نقش داشته را می‌زنیم 🔹فرمانده سپاه خطاب به : انتقام ما از عاملان شهادت قطعی و جدی است. شما فکر می‌کنید ما در برابر خون برادر شهیدمان یک سفیر زن در افریقای جنوبی را می‌زنیم؟ 🔹کسانی را می‌زنیم که در شهادت این مرد بزرگ مستقیم و غیرمستقیم نقش داشتند. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! درد و دل یک جوان عراقی در حرم ارباب...💔 حتما گوش کنید... اگر دلتون شکست التماس دعــ💚ـــا ... ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @bastamisar
امیدان فردا
#دو_واله_مدافع ❤️ #قسمت_سی_و_چهارم @bastamIsar هوالسبحان بوی عطر اینقدر زیاد بود که یه لحظه پسر ب
❤️ @bastamIsar هوالسبحان خیلی دوس داشتم توی خاطراتم بمونم و سیر کنم اما نماز اول وقت خیلی برام مهم بود. سریع رفتم سمت حسینیه حاج همت و وضو گرفتم و رفتم داخل. هنوز بعضیا خواب بودن... خادم اونجا داشت می گشت دنبال یکی که اذان بگه، منم که اذان گفتن رو بلد بودم، واسه همین رفتم جلو و اذان گفتم . نماز رو که خوندیم، رفتم سمت بچه های کاروان خودمون، هرچقدر نگاه می کردم مرتضی رو نمی دیدم، نگران شدم. به یکی سپردم صبحونه رو بگیره و بین بچه ها تقسیم کنه. هرچقدر به مرتضی زنگ می زدم جواب نمی داد، نگران شده بودم، دوره پادگان رو داشتم می رفتم، همینطوری بهش زنگ می زدم، جواب نمی داد... خودمو تف و لعنت می کردم و می گفتم خاک بر سرت اینقدر به بچه مردم گیر دادی تا قاطی کرد و برگشت . اگر برمی گشت خیلی ضایع بود... تقریبا نا امید شده بودم و داشتم برمی گشتم سمت اتوبوس، نزدیک اتوبوس شدم که دیدم نشسته کنار جدول و داره صبحونه می خوره. عصبانی و با حرص رفتم جلو گفتم معلومه کدوم گوری هستی؟ توجهی نکرد و چای شیرینش رو برداشت و از قصد هُرت کشید چون می دونست من از این کار بدم میاد. منم گفتم زهر مار مرتیکه اجنبی. رد شدم و رفتم سمت اعضاء و لیست رو گرفتم و دونه دونه خوندم که همه حاضر باشن. سوار اتوبوس شدیم و قرار بود بریم فکه، فکه رو خیلی دوس داشتم اصلا حال عجیبی بهم می داد. همش توی راه به این فکر می کردم که چجوری از دل مرتضی در بیارم. زیر چشمی حواسم به مائده هم بود، یه چفیه مشکی انداخته بود رو سرش و سیم هندزفری معلوم بود انگار داشت مداحی گوش می داد. رسیدیم فکه، رفتم سمت ناهید خانوم گفتم خاله جان کاری ندارید؟ مشکلی نیست؟ گفت نه پسرم، دستت درد نکنه. برگشتم برم که مائده صدام کرد آقا محمد. برگشتم گفتم بفرمایید، گفت ببخشید من شارژ پولی گوشیم تموم شده می شه یه شارژ برام بخرید، دستش رو باز کرد و پنج تومن بهم داد، اولش می خواستم نگیرم اما بعدش گفتم این لوس بازیا خوب نیست، اگر پول نگیرم یعنی من با شما نسبت دارم و پول من و شما نداره، پول رو گرفتم و گفتم چشم. راه افتادیم و قبل از اینکه وارد فکه بشیم از یه دکه سیار که اونجا بود یه شارژ خریدم و رفتم دادم به ناهید خانوم. سریع خودمو به جلوی کاروان رسوندم و آروم آروم راه میرفتم. یه کاروان جوان از کنارمون داشتن رد می شدن که مداحشون با یه صدای خیلی گرم و گیرا داشت شعر می خوند برای شهدا، آروم آروم اشک از گوشه چشمام درومد، یادمه اسماء نوشته بود عاشق فکه است و این رو وجه اشتراک من و خودش می دونست. دوباره مرغ دلم پر زد سمت خاطرات گذشته ... ادامه دارد... بخش اول @bastamIsar
امیدان فردا
#دو_واله_مدافع ❤️ #قسمت_سی_و_پنجم @bastamIsar هوالسبحان خیلی دوس داشتم توی خاطراتم بمونم و سیر کن
❤️ @bastamIsar هوالسبحان کاروان ما نشسته بودند و غرق تماشای راوی و محو شنیدن روایت های عجیب راوی درباره شهداء بودند و من هم یه گوشه چهار زانو نشسته بودم. ذهنم درگیر اسماء بود و دوباره اون شبی که نامه نوشته بود اومد به ذهنم. اون شب دو ساعتی با مهدی سرو کله زدم تا یکم زبان یاد بگیره و امتحان فرداش رو گند نزنه. خسته و کوفته بودم، برا اینکه یکم سر حال بشم رفتم یه دوش آب سرد گرفتم، اومدم بیرون و سریع با سشوآر موهامو خشک کردم و تیشرت سبز رنگ رو برداشتم و پوشیدم. سریع رفتم کنار کمد نشستم و مثه همیشه یه موسیقی بی کلام گذاشتم و پاکت رو باز کردم. یکم هیجان داشتم، قبل از اینکه نامه رو باز کنم به خودم خندیدم و گفتم الکی برا دختر مردم فیلم بازی کردی، اگر یه دوربین روی این نامه بود و این عجله و هیجانت رو ضبط می کرد و نشون می داد بهش آبروت می رفت . یه پوزخندی زدم و به خودم حق دادم من سنی نداشتم بچه بودم. پاکت رو باز کردم و نامه رو برداشتم . چهار تا برگه آچار نوشته بود البته پشت و رو نبود. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد دست خط زیباش بود. واقعا خوش خط نوشته بود برعکس اکثر دخترا که خرچنگ قورباغه می نویسن. با ذکر هوالنور آغاز کرده بود. این نشون می داد که کامل و با دقت نوشته های سر رسید خاطراتم رو خونده چون من روزهایی که اتفاق خوب برام افتاده بود با هوالنور نوشته هامو شروع می کردم. نمی دونم چرا خط به خط و کلمه به کلمه اون نامه رو یادم مونده بود، شروع کردم نامه رو بخونم که در اتاق باز شد و مامانم وارد اتاق شد و گفت نمی خوای بخوابی؟ مهدی فردا امتحان داره اگرم می خوای بیدار بمونی چراغ ها رو خاموش کن... گفتم چشم و بلند شدم چراغارو خاموش کردم. خدا رو شکر اینجا تکنولوژی به کمکم اومد و چراغ قوه گوشیم نجاتم داد. سریع چراغ قوه رو روشن کردم و شروع کردم : هوالنور امروز که این نامه رو براتون می نویسم دلم مملو از محبت و عشقیست که تا بحال تجربه اش نکردم، امشب داره بارون میاد و انگار آسمون هم دلش گرفته، شاید برای من و این عشق و شایدم خدا می خواد وقتی این نامه رو می نویسم فضای اطرافم احساسی باشه. بگذریم! ببینید می دونم که الان از دست من ناراحتید و پیش خودتون می گید این دختر منو چی فرض کرده و بیخود کرده پیشنهاد اینجوری داده اما بذارید براتون تعریف کنم که چی شد و این محبت و علاقه از کجا شروع شد. علی از همون روزهای اول دانشگاه هر وقت میومد خونه از شما می گفت، از درس خوندنتون، از اینکه اساتید بهتون احترام میذارن، از هیئتی بودنتون، از روحیه بسیجی بودنتون، از خوش تیپ بودنتون و از همه مهمتر از عاطفه تون . کار هر هفته علی شده بود تعریف کردن تمام اتفاقات دانشگاه و بازگو کردن حوادث مربوط به خودش و شما. من کم کم احساس کردم چقدر دوس دارم همسر آینده ام‌شبیه شما باشه. یه جوون عاطفی، مودب، درس خون و امروزی. همه اینها ادامه داشت تا یه روز علی اومد و گفت محمد یه سر رسید داره که هر شب توش یه چیزایی می نویسه، علی می گفت خیلی دوس دارم اون سر رسید رو بخونم . راستش منم خیلی دوس داشتم بخونم، برام جالب بود یه پسر دفتر خاطرات داشته باشه، آخه معمولا اینکارا رو دخترا انجام میدن. من شب رو روز کردم و روز رو شب کردم تا علی بتونه ازتون اجازه بگیره و بالاخره تونست. شاید باور نکنید اما اون شبی که خاطراتتون رو خوندم دقیقا مثه الان از اول تا آخرش رو گریه کردم. احساس و عاطفه تماما در خاطراتتون موج میزد . چه وقایع عجیبی، چه زندگی پر فراز و نشیبی . راستی اون چه غمی هست تو دلتون که در تمام خاطراتتون ازش یاد کردید اما هیچوقت توضیح ندادی؟ این شد که من بهتون علاقه مند شدم، روز به روز محبتم بیشتر می شد و چون با مادرم خیلی راحت هستم و همیشه مادرم مثل خواهر بزرگتر برام بوده و خودش همیشه بهم گفته بود دخترم هر وقت احساس کردی دلت برا کسی لرزید به خودم بگو، قول میدم کمکت کنم، تصمیم گرفتم به مادرم بگم اما روم نمی شد . بخاطر همین یه روز که مادرم داشت میرفت مسافرت و از خاله ام عیادت کنه براش نوشتم و توی کیفش گذاشتم. ادامه دارد... @bastamIsar