eitaa logo
با ولایت🌷کمیته خادمین شهدای شهرستان نایین🌷
248 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج) ارتباط با ادمین: @Mohammads44 🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 مقام به جايي مي رسد كه منا مي شود 💠 آغاز سراسری (ویژه ) و 10 لغایت 17 آذرماه 1402 ثبت نام فقط از طریق آدرس: khademin.koolebar.ir 💠 در صورت داشتن سوال می توانید سوال خود را در پیام رسان ایتا به ایدی های زیر پیام ارسال کنید. @khadem_shohada_110     برادران @Motamedi_khadem   خواهران 🔺ازخادمی تا شهادت پلی است به نام خدمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 مقام به جايي مي رسد كه منا مي شود 💠 آغاز سراسری (ویژه ) و 10 لغایت 17 آذرماه 1402 ثبت نام فقط از طریق آدرس: khademin.koolebar.ir 💠 در صورت داشتن سوال می توانید سوال خود را در پیام رسان ایتا به ایدی های زیر پیام ارسال کنید. @khadem_shohada_110     برادران @Motamedi_khadem   خواهران 🔺ازخادمی تا شهادت پلی است به نام خدمت
💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️                           ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄