وَ أَنتَ لا تَعرِفُ
ماذا فَعَلتَ بِقَلبِ #المهدي ...
وَ تو نِمیدانی که با قلبِ
#مهدی«عج» چه کرده ای!💔
ببخش مولای من...
#عربی_نوشت
#هذایومالجمعه
@mamanogolpooneha☘
#آش_جو😋😋😋
2ونیم لیوان جو پوست کنده ی لیوان نخود ی لیوان لوبیا هرکدوم رو خیس میکنم از شب قبل و چنباری آبشو عوض میکنم.سیرابی تمیز ریز خرد شده رو با پیاز زردچوبه ادویه چنتا چوب دارچین پودرسیر و آب میذارم کامل پخته شه.جورو تو قابلمه مناسب میریزم روش رو آب گرم میریزم و میذارم رو گاز تا کامل بجوشه و جو باز بشه اواسط پخت جو نصف لیوان عدس و سیرابی رو اضافه کردم و زمان دادم بپزن.5تا پیاز بزرگ رو خرد کردم تو روغن سرخشون کردم پیازا ک طلایی شد زردچوبه ادویه فلفل و پودرسیر و نمک زدم و اخر سر 5تا ق غذاخوری نعنا خشک اضافه کردم و بعد سرخ شدن ب جو اضافه کردم.حالا نخود لوبیا ک از قبل پختیم هم ب بقیه مواد اضافه میکنیم و میذاریم نیم ساعتی جوش ریز بزنه.ی قوطی کشک رو ب آش اضافه کردم بعد این ک کشک باز شد کاملا نمکش رو تست کردم و بعد این نیم ساعت زمان دادم تا جابیوفته.
#خوشمزه_جاتی
#افطاࢪے
@mamanogolpooneha☘
امࢪوز قࢪاࢪه کنار افطاࢪی مون چی داشته باشیم؟😍
شࢪبت گلاب و زعفران🌸
حتما امتحانش کنید که عالیه برای رفع سردی روزه 👌
#نوشیدنی
#خوشمزه_جاتی
@mamanogolpooneha☘
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
💚امیرالمومنین علے(علیهالسلام):
🌿•در برابر ناگوارےهاے اندڪ
بےتابے نڪنید ڪه این ڪار شما
را به ناگوارےهاے زیادے مےاندازد.
📗غرر الحڪم،۱۰۳۱۴
.
@mamanogolpooneha☘
#داستان_212
#کاکتوس_و_جوجه_تیغی
یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت: «مامان... مامان... از این گل های خاردار برایم میخری؟»
مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت: «اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.»
بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت: «هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.»
آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند.
👧
سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت: «چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!» دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت: «باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!»
بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت: «سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟» ولی هیچ جوابی نشنید.
جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد؛ ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت: «با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟»
🌵
ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود.
جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت: «تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بدجنسی!»
👧
سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود.
سولماز جلو رفت و گفت: «ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟»🌵
جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت: «هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.» و راهش را کشید و رفت.🌵
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘