#حلوا_خرما
🔸حدود يك كيلو خرما رو هسته هاش رو در مياريم با نصف پيمانه گلاب و مقداري زعفرون دم شده داخل قابلمه مخلوط ميكنيم ويا ميتونيم دم كنيم و ميزاريم كنار،دو پيمانه(پيمانه من ليوان دسته دار هستش)آرد رو خوب تفت ميديم و تا رنگش مقداري تغييركنه بعد الك ميكنيم و حدود سه چهارم پيمانه روغن اضافه و دوباره خوب تفت ميديم خرما ها رو بهش اضافه و خوب با پشت ملاقه مخلوط ميكنيم چهار ق غ سر پر كنجد بهش اضافه و خوب مخلوط ميكنيم تا خوب يكدست بشه حرارت رو خاموش ميكنيم (بعد ازخاموش كردنه حرارت و كمي از حرارت افتادنش ميتونيم با دست ورز بديم تا يكدست بشه)، ميتونيم گلوله ش كنيم و تو ظرف بچينيم واسه سرو يا مثل من داخل ظرف بريزيم و نوش جان كنيد
#خوشمزه_جاتی
@mamanogolpooneha☘
بسم الله الرحمن الرحیم
امام سجاد علیه السلام در رساله حقوق خود فرموده اند : «و اما حق فرزندت آن است که بدانی او از توست و خیر و شر او در همین دنیا به تو نسبت داده میشود و تو نسبت به تربیت شایسته او و راهنماییاش بهسمت و سوی خدا و کمک به خداپرستیاش، مسئولی و در این مورد، پاداش یا کیفر داده خواهی شد. پس در کار تربیت فرزند، چنان رفتار کن که اگر در این دنیا آثار خوب داشت، مایه آراستگی و زینت تو باشد و با رسیدگی شایستهای که نسبت به او داشتهای، نزد پروردگارت عذر و حجت داشته باشی!».
#تربیت_حسینی
@mamanogolpooneha☘
azize-madar-hosein.mp3
3.31M
#شعر
#کودکانه
#شعرکودکانه
#عاشورا
حسین... عزیز مــادر حسیـــــن 😭
شعر بسیار زیبا 😔🏴
@mamanogolpooneha💔
#پای_درس_دل
استادمان میگفت :
اگر پرده ها کنار میرفت ، و انسان ها
تنها ماجرای ظهر عاشورا را مشاهده می کردند
از شدت فشار و سنگینی مصائب قلبشان می ایستاد ،
قربان آقایی که هزار و دویست و چندین ساله
مشاهده گر قتلگاه جد خودشان هستند ...
این حجم از مصائب و ایشان تنهای تنها ...
#آجرک_الله_یا_صاحبالزمان 🖤
#حدیث_نفس
#داستان_48
#رودخانه_تنها
#دوستی
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.🏞⛰
به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت.🐠
ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:"از من دور شو."🌊
ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.🐠💦
بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.🌊
کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند.
رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد.
صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود.
اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد.
حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.🐠🌊
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘