#داستان_47
#خرگوش_مهربان_و_سوپ_هویج
#سخاوت
🐰
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می کرد .
یک روز صبح ، آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد .
او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید . آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
' خرگوش مهربان ، بچه هایم گرسنه هستند . ممکن است یکی از هویج هایت را به من بدهی ؟'
خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود .
🐰
سپس خرگوش به آهو خانم رسید . آهو خانم به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
' خرگوش مهربان ، داشتم به بازار می رفتم تا برای بچه هایم هویج بخرم ، خیلی خسته شده ام و هنوز هم به بازار نرسیده ام . ممکن است یکی از هویج هایت را به من بدهی ؟ '
خرگوش یکی دیگر از هویج هایش را به آهو خانم داد . حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .
اینبار خرگوش مهربان ، اردک عینکی را دید . اردک به او سلام کرد و گفت :
' خرگوش مهربان ، آیا تو می دانی که هویج برای بینایی چشم مفید است ؟ آیا یکی از هویج هایت را به من می دهی ؟ '
خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویج ها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد . حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .
🐰
او از جلو خانه ی مرغی خانم عبور کرد . مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت :
' خرگوش مهربان ، جوجه هایم سرما خورده اند و من باید برایشان سوپ درست کنم این هویج را به من میدهی ؟
خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد .
آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود . او با خود فکر می کرد که برای ناهار چه غذایی بپزد ، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد .
خرگوش مهربان پرسید : ' چه کسی پشت در است ؟ '
صدایی شنید . ' سلام ، ما هستیم ، آقای موش ، آهو خانم ، اردک عینکی . مرغی خانم
🐰
خرگوش مهربان در را باز کرد . با تعجب به دوستانش نگاه کرد . آن ها گفتند :
' امروز تو هویج هایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم . '
خرگوش که خیلی خوش حال شده بود ، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید :
' چه غذایی پخته اید ؟ '
همه با هم گفتند : ' سوپ هویج '
سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند .
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘